🚩 سنگر خاطره...
برف سنگینی آمده بود.
زیپ کاپشنم را بالاتر کشیدم
و دستان کِرِخ شدهام را بِهَم مالیدم.
چشمم به مهدی که افتاد
دهانم از تعجب باز ماند.
گفتم: مهدی معلومه داری چیکار میکنی؟
من دارم از سرما میمیرم
بعد تو داری کاپشنتو در میاری واسه چی؟!
اشارهای به سرباز بعثی کرد و گفت:
این بیچاره داره از سرما یخ میزنه...
#دانشآموز_شهید #شهید_محمد_مهدی_ارشاد_تبار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷