🌹میان دار هیئت بود. موقع سینه زنی آنقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت.🌹
💠عملیات والفجر ۸ مجروح شده بود و به شیراز منتقلش کرده بودند. حافظه اش، حتی اسم خودش را از یاد برده بود. به هیچ اسمی عکس العمل نشان نمی داد. اما وقتی اسم ابوالفضل برده می شد، سینه می زد، خیال می کردند ابوالفضل اسمش است.
اتفاقی رفتم ملاقاتش، شناختمش. عباس مجازی از بس با اسم حضرت ابوالفضل (ع) سینه زده بود، شده بود ملکه ذهنش. حتی فراتر از اسمش.
راوی: سردار شهید حسن طوسی
کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۷۵
🌹 #شهید_عباس_مجازی🌹
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
ـــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ
بصیـــــــــرت
#سردار_بی_سر ڪجارفتهاے همت خط شڪن شقایـق تبار و شقایـق ڪفن تو شور پرستو شدن داشتے هواے فراسو شدن د
#خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_محمدابراهیم_همت❤️
ساعت یڪ و دو نصف شب بود
صدای شُرشُر آب می آمد
یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود
و خیلے آروم ،
به طوری که کسے بیدار نشود ،
پای تانکر آب مےشست...
جلوتر رفتم...
دیدم حاج ابراهیم همتِ ،
فرمانده ی لشڪر ...
✨انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند
خاڪے تر می شوند....
این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم...
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#سردار_خیبر
#سالروز_شهادت
hosseintaheri-@yaa_hossein.mp3
2.95M
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حاج_حسین_طاهری
عــــــلـے دنــیامه 😍🌹
عــلـــے آقــامــــه 💕
علــــے یامولـــــا....
#روز_پدر_مبارک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پدرانه
کعبه در آمدنش لحظهشماری میکرد
صحن را از قدمش آینهکاری میکرد
عشق ظاهر شد و گِردش به طواف آمده است
ناگهان رکنِ یمانی به شکاف آمده است
عشق را در دلِ یک جملهی کوتاه بگو:
اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه بگو
نامِ او هلهلهی شادیِ اهلِ فلک است
خاکِنعلینِ علی سرمهی چشمِ ملک است
میلاد اولین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت مولای متقیان امیرالمومنین علی علیه السلام بر همه ی شیعیان آن حضرت تبریک و شادباش باد
#امیرالمومنین_حیدر
بصیـــــــــرت
📕 #عاشقانه_ای_برای_تو ✍ #قسمت_هفتم 💣زندگی با طعم باروت 🔶از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون
📕 #عاشقانه_ای_برای_تو
✍ #قسمت_هشتم
💑بی تو هرگز
💦برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ...حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم
💦چند ماه طول کشید،کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت .
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود،هر چند دیگه امیرحسین من نبود
💦بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود،اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم...
🌀من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم،آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود.چند ماهی بود که رفته بودن و خبری هم از آدرس جدید نبود یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
🌀دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم
🌀زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
🌀داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
🌀بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .
🌀برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
🌀هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
🌀کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... .😭
#ادامه_دارد
#داستان_واقعی
فرخنده روزی است امروز
ملائک همه در هلهله وشادی اند
مولودی در کعبه متولد میشود که باعث فخر عالم وآدم است 🎊🎊
میلاد آقا جانمون حیدر کرار علی (ع) و روز پدر را به آقا امام زمان و رهبر عزیزمون و همه پدران ایرانی و آقایون عضو در کانال و علی الخصوص مدیر محترم ، زحمتکش وفعال کانال تبریک عرض مینماییم
#روز_پدر_مبارکباد
امسال هم مثل هر سال روز پدر، جای پدران آسمانی که جان خود را عاشقانه در راه دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) فدا نمودند خالیست
در روز پدر بهاری از دل تنگی بر گونه های فرزندان شهدا می بارد چرا که آنها با پدر خود به اندازه یک سنگ مستطیل شکل که بالای آن نوشته شده شهید و در حاشیه آن آمده است پدری مهربان و همسری فداکار دیدار می کنند.
فرزندان شهدای مدافع حرم شاید در نگاه اول حسرت بخورند که چرا پدر ندارند اما با نگاهی عمیق می بینند پدرشان به آنها چیزی داده است که هیچ پدری به فرزندش نداده است و آن هم نعمت اصالت، معرفت و ایمانیست که در خون فرزندان شهدای مدافع حرم جاریست، نعمتهایی که هرگز فروشی نیست.
#روز_پدر بر پدران آسمانی مبارکباد