هدایت شده از بصیـــــــــرت
دلم هوای تو کرده
بگو چه چاره کنم؟
دل است دیگر؛
گاهی به هیچ زبانی نبودن ها را باور نمیکند!
حال و هوای روزگار ،
دلتنگم.......
سلام امام غریبم
یا #امام_زمان
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از بصیـــــــــرت
سخت است اما گذشتند ..
از هر آنچه که قلبشان را وصل زمین می کرد ...
این قانون پرواز است؛
گذشتن برای رها شدن ...
🌷شهید جاویدالأثر #محمد_بلباسی🌷
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽وصیت تصویری چندتن از
شهدای عزیزمون
با صدای خودشون...❤️🌷
#شهید #جواد_محمدی
شهید #حسین_مشتاقی
شهید #محسن_حججی
شهید #محمد_کیهانی
شهید #علی_چیت_سازیان
شهید #قاسم_سلیمانی
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #حجاب
شهیدمشلب
پوشیدن یک چادر آن هم مطابق مد روز؟!
تعجب میکنم!!
چقدر دقیق شهید #احمد_محمد_مشلب تحریف حجاب را تشریح می کند.
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
شهید دستواره به همراه لشکر محمد رسولالله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، راهی این کشور شد. بعد از بازگشت به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده لشکر محمد رسولالله (ص)، شهید حاج محمد ابراهیم همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی، بهعنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
⭕️شهیدی که پس از یازده بار مجروحیت شهید شد
💠با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگیناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. او اکثر نبردها به جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن در کنار رزمندگان حضور داشت و از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت.
💠دستواره تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شده، ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای یک که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد، جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه باز گشت. وقتی به وی گفته میشود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگوید: «به آنها گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگهدارید.»
💠سرانجام در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ پس از ۱۰ روز از شهادت برادرش در عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن، به خیل شهدا پیوست.
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✾🦋#دوستان_شهدا🦋✾
#عاشقانه_شهدا 💞
🍃امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ میزد و میپرسید چه میڪنے ❓
اگر میگفتم ڪارے را دارم انجام میدهم میگفت: «نمیخواهد❗️بگذار ڪنار
🦋وقتے آمدم با هم انجام میدهیم.»
میگفتم:«چیزے نیست،مثلاً فقط چند تڪہ #ظرف ڪوچڪ است» 🍽
میگفت:«خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم میشوریم!»
🍃مادرم همیشہ به او میگفت:«با این بساطے ڪه شما پیش میروید همسر❣ شما حسابے تنبل میشود ها!»
#امین جواب میداد:«نه حاج خانم!مگر زهرا ڪلفت من است❓زهرا رئیس من است.
🦋بہ خانہ ڪه میآمد دستهایش را به علامت #احترام نظامے ڪنار سرش میگرفت و میگفت:《سلام رئیس.》
#شهید_امین_کریمی🌷
#همسفران_بهشتی
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.شهیدآوینی.
ما ماسک میزنیم
اما مقام امن را
در جای دیگر می جوییم ...
#من_ماسک_میزنم
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 "بازخوانی نیایش شهید چمران
#زهرا_میرزایی
"خوش دارم که در نیمه های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم، با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنیِ آسمان بگشایم..." (شهید دکتر #مصطفی_چمران)
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خاطره رهبر انقلاب از روزهای اول شروع جنگ و ماجرای جالب شکار تانک به همراه شهید چمران 🌷
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_هفتم ✍ - میدونم از ایران و مسلمونا متنفری. عثمان خیلی
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_هشتم
✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم.
فکری بچگانه به ذهنم خطور کرد،من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر می افتادیم و نمی دانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ای می ایستادیم.
دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم.
اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد،شکمان را عملی میکردیم
این بار هم امتحان کردم،هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد،پس باید می رفتم به #ایران
کشور وحشت و کشتار
نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم.
ماشین یان جلوی در پارک بود،حتما عثمان هم همراهیش میکرد.
بی سرو صدا وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه می آمد،گوش تیز کردم
باز هم جر و بحث
- یان تو حق نداشتی چنین غلطی کنی!قرار ما این نبود
صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت
- من با تو قرار نداشتم،ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم،نه اینکه مراسم عروسی تورو برگزار کنیم
صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم
- یان میشه خفه شی؟
لبخند گوشه ی لب یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم
- عذر میخوام،نمیشه!
میدونی،الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارای بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد،
حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی،فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانت بوده.
صدای شکستن چیزی بلند شد،پشت دیوار ایستادم،حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند
عثمان،یان اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد
- دهنتو ببند یان،ببند
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_هشتم ✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچگانه ب
من هیچوقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم
یان یقه اش را آزاد کرد
- اما سارا اینطور فکر نمیکنه
عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست
- اشتباه میکنه،هر کس دیگه ای هم بود کمکش میکردم.
یان تو منو میشناسی،میدونی چجور آدمیم
اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم؟
کمکش کردم چون تنها بود،چون مثه من گمشده داشت،
چون بدتر از من سر گردونو عاجز بود،
یه دختر جوون که می ترسیدم از سر فشار روحی بلایی سر خودش بیاره که اگه نبودم الان یه جایی تو #سوریه و #عراق بود
اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود.
اما بعدش نه!کم کم فرق پیدا کرد.
یان من حیوون نیستم بفهم
دلم به حال عثمان سوخت راست میگفت،اگر نبود،من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم
آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،
یان و عثمان را از آمدن آگاه کردم.
یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید.
با کمی تاخیر عثمان هم آمد،اما سر به ریز و بی حرف
نزدیکم که رسید بدون ایستادن،سلامی کرد و از خانه خارج شد.
ناراحت بود،حق هم داشت،
یان سری تکان داد
- زده به سرش
بشین واسه خودمون قهوه درست کرده بودم،الان برای تو هم میارم.
نوک بینیت از فرط سرما سرخ شده
با فنجانی قهوه رو به رویم نشست
- خب تصمیمت رو گرفتی؟
به صندلی تکیه دادم:
- میرم ایران
لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ای از قهوه اش نوشید
- این عالیه،انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم
سکوت کرد.
حرفهاشو شنیدی دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی
تعجب کردم😳
او از کجا میدانست؟
با لبخند به صورتم خیره شد
- وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت.
یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون.
مامانت میدونه با کفش میای داخل؟
یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب
آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند.
پس عزم سفر کردم.
بی توجه به عثمان و احساسش!
⏪ #ادامہ_دارد
🕊️بسم رب الشهدا والصدیقین🕊️
گفت: مادر دعا کن #شهید بشم!
- برای شهید شدن باید #اخلاص داشته باشی
محمدرضا گفت: این دفعه دیگه دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی ندارم
- پس شهید میشی ...🕊
ای ڪہ رفته با خود دلی شڪستہ بردے
این چنین به طوفان تن مرا سپردے
ای ڪہ مہر باطل زدے به دفتر من
بعد تو نیامد چہ ها ڪہ بر سر من...💔
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ یا #امام_زمان❣
🍃با هر نفسی #سلام کردن عشق است
🍂آقابه شمااحترام کردن عشق است
🍃اسم قشنگتان چون به میان می آید
🍂از روی ادب #قیام کردن عشق است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✋سلام برقطب عالم امکان☀️
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸 تصویری کمتر دیده شده از لحظه وداع سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با همرزمانش
#صبحتون_شهدایی
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸 قطع دست فساد
رهبر معظم انقلاب:
🔹️ «فساد مالی ویروس خطرناکی است مثل همین ویروس کرونا؛ واگیردار هم هست. در فساد مالی دستهای آلوده و ناپاک موجب میشوند، که فساد منتقل بشود؛ جز قطع شدن چارهای ندارد.» ۹۹/۰۴/۰۷
#تاجگردون
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍ شهید سید علی اقبالی در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده f-۵ و در ۲۷ سالگی افسر ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشگر خلبان«عباس بابایی» و «مصطفی اردستانی» از شاگردان ایشان بودند.
طرح های عملیاتی این شهید نابغه باعث شد صدام پس از دستگیری، بدنش را به دو نیم تبدیل کند.
#عند_ربهم_یرزقون
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از ارگانیک کده حریرا
21 تیر سالروز قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب به عنوان روز حجاب نامگذاری شد
21 تیرماه؛ روز #حجاب_عفاف
پایبندی بانوان به #حجاب ، آنان را در رسیدن به مدارج عالی معنوی کمک می کند و از سقوط به پرتگاه هایی که در سر راه آنان قرار دارد مانع می شود.
┏━☆🍃🌸🍃☆━┓
@basiratshieh
┗━☆🍃🌸🍃☆━┛
هدایت شده از ارگانیک کده حریرا
نامگذاری روز حجاب و عفاف
بیست و یکم تیرماه سالروز قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب به عنوان روز عفاف و حجاب نامگذاری شده است.ت روزی که دژخیمان رضاخان مردم معترض به کشف حجاب را درمسجد گوهرشاد به خاک و خون کشید.
توطئهي كشف حجاب
يكي از پليدترين توطئههاي دشمنان اسلام در تاريخ معاصر، توطئهي كشف حجاب است. رضاخان- كه با طرح كودتاي سوم اسفند 1299 و با حمايت و هدايت انگليسيها بر سر كار آمد- درصدد اجراي تز اسلامزدائي و جايگزيني ارزشهاي ليبراليستي در جامعه بود. از مهمترين جلوههاي اين طرح، پديدهي كشف حجاب بود. براي آماده ساختن زمينهي كشف حجاب، مجلس، در ششم ديماه 1307 قانون متحدالشكل نمودن البسه را تصويب كرد كه بر اساس آن، پوشيدن كت و شلوار و كراوات و كلاه فرنگي، براي مردان الزامي شد.
تلاشهاي رضاخان، باعث شد تا عدهاي از زنان غربزده، بهويژه زنان درباري و دولتمردان، به صورت بيحجاب يا بدحجاب، در مجامع و معابر عمومي ظاهر شوند و مردم نيز تحت تأثير اختناق و ظلم رضاخاني، حساسيت لازم را از خود نشان ندادند.
┏━☆🍃🌸🍃☆━┓
@basiratshieh
┗━☆🍃🌸🍃☆━┛
✅نسل بی پایان
نشر بمناسبت سالروز تولد شهید حججی
✍رهبر انقلاب : شیواترین عرصهای که سپاه میتواند در آن حضور پیدا کند عرصهی جهاد و شهادت است؛ در عرصهی شهادت ما سی سال بعد از پایان دفاع مقدّس یک مرد جاافتادهی محاسن سفیدی مثل شهید همدانی داریم، یک نوجوان تازهرسیدهای مثل #شهید_حججی ؛ اینها نشانههای باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی است.
۹۸/۷/۱۰
#اخرین منجی
@khamenei_shohada
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین_
⚘امروز 21 تیرماه 1399 مصادف با پنجمین سالروز شهادت #شهید مدافع حرم سردار خلبان جانباز رشید کربلایی #قاسم_غریب
🌹تاریخ تولد : 1 فروردین 1361
🌹محل تولد: روستای سیدمیران از توابع شهرستان گرگان - ایران 🌸
🌹تاریخ شهادت :21 تيرماه-1394
🌹محل شهادت:سوریه
ماه رمضان شب قدر
21 تيـرماه94تـدمرسـوریه کوههای پالمیرا
#سالروز_شهادت
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_هشتم ✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچگانه ب
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_نهم
✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود.
هر انسانی در همنشینی با او دچارش میشد.
این را از محبتهای یان فهمیدم.
وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردن مقدمات سفر من و مادر به ایران کرد
و در این بین خبری از عثمان نبود،نه تماس نه ملاقات و من متوجه شدم که مردها کودکترین،کودکان جهانند
بعد مدتی همه ی کارها انجام شد،و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان،همراه با یان به فرودگاه رفتیم.
در مسیر فرودگاه،ترسی در دلم زبانه میکشید.
بهای سلامتی مادر زیادی سنگین بود،
دل کندن از امنیت و آرامش،
بریدن از خاطرات،جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش و پریدن در گردابی، #داعش مسلک به نام #ایران ، کل داشته هایم در زنی میانسال به نام #مادر خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین،برایم هیچ ارزشی نداشت.
حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما و نم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان،پشت شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش،که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت.
در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش،مدام موارد مختلف را متذکر میشد.
از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران،محض تدریس زبان آلمانی و پر شدن وقت
بیچاره یان که نمیدانست،نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خواب آموزش دیده بود.
حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم.
درست مانند زندگیم
در میان پر چانگی های یان،شماره ی پروازمان خوانده شد.
لرزیدم،نه از سرما،
لرزیدم از فرط ترس از ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم و عثمانی که به بدرقه ام نیامد.
با قدمهایی لرزان، آرام آرام،صدای شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم.
اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد من اینجا دانیال را داشتم،حداقل خاطرات شیرینش را و من همیشه مجبور بودم.
نفسهایم را عمیق تر کشیدم،باید تا چند ساعت هوا برای #امنیت ذخیره میکردم،امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم.
صدایی مردانه،نامم را خواند
- سارا..سارا
عثمان بود،شک نداشتم
سر چرخاندم،کاپشن چرم و قهوه ای رنگش از دور نظرم را جلب کرد.
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_نهم ✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود. هر انسانی
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
- بالاخره اومد پسره ی لجباز
عثمان قدمهایش تند و نفسهایش تندتر بود.
- فکر کردم پرواز کردین،خیلی ترسیدم
کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین میگذاشتم
یان با همان لبخند کنج لبش به سمتم آمد
- بلیطا رو بده من،منو مادر ردیفش میکنیم تا تو بیای
دوست نداشتم با عثمان تنها بمانم اما چاره ای نبود.
بی حرف نگاهش کردم،چشمانش چه رنگی بود؟هیچ وقت نفهمیدم.
زبان به روی لبهایش کشید
- تصمیمتو گرفتی؟میخوای بری؟
با مکث،سری به نشانه ی تایید تکان دادم
لبهایش را جمع کرد
- پس اینکه بگم نرو،بی فایدست،درسته؟
و من فقط نگاهش کردم.
او در مورد من چه فکر میکر؟به چه چیزی دلبسته بود؟
دلم به حالش میسوخت
دستی به چانه اش کشید
- پس فقط میتونم بگم سفر خوبی داشته باشی.
سری تکان دادم و عزم رفتن کردم که صدایم زد
- سارا؟
ایستادم.در مقابلم قرار گرفت صورت به صورت
- هیچ وقت به خاطر علاقه ای که بهت داشتم کمکت نکردم.
استوار نگاهش کردم
- میدونم
لبخند زد با لحنی پر مِن مِن
- سا..سارا
من،من واقعا دوستت دارم،اگه مطمئن شم که تو هم...
حرفش را بریدم،سرد و بی روح
- تو فقط یه دوست خوبی نه بیشتر!
خشکش زد،چشمانش شیشه ای شد.
لبخند کنار لبش طعم تلخی به کامم نشاند.
سری تکان داد،پر از بغض
- نگران نباش،جایی که میری،خاکش رسم جوونه زدن یادت میده
من..منم همیشه دوست،دوستت میمونم
هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن
جوانه زدن؟
آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش میرفتم؟
دلم به حال عثمان سوخت.
کاش هیچ وقت دل نمی بست،آن هم به دختری که از دل فقط اسمش را به ارث برده بود.
خیره به چشمانش سری تکان دادم و به یان پیوستم.
او هم آمد و ماند،تا آخرین لحظه و لبخندی که در صورتش به اشکی سرکش و بغضی خفه کننده تبدیل شد
کاش من هم معنی دوست داشتنم را میفهمیدم،اما دریغ...
هواپیما پرید و من تپشهای ترس را در گوشم شنیدم بدون عثمان،بدون یان…
⏪ #ادامہ_دارد....
@khamenei_shohada