eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
آخرین جملات... شبی که حال #سید بسیار وخیم و تنفس او بسیار تند و مشکل شده بود، او را به اتاقی که دستگاه تنفس مصنوعی بود بردیم؛ در حالیکه تنفس بسیار سریعی داشت و تشنه هوا بود، پزشک دستور داد که داروی بیهوشی به او تزریق شود تا لوله جهت #تنفس گذاشته شود! و من #آخرین جمله ای که از سید شنیدم و بعد از آن تا زمان #شهادت بیهوش بود؛ این بود: یا #عمه_سادات ؛ #شهید_سید_مجتبی_علمدار @khamenei_shohada
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ✅ یادآوری 🔵 #روز_چهلم پایان ختم #چله #چله_زیارت_عاشورا به نبت تعجیل در #فرج مولاصاحب الزمان(عج) وسلامتی #رهبرعزیزمون به نیابت از #جانباز_شهید #شهید_سید_مجتبی_علمدار #روحمان_با_یادش_شاد دعا برای فرج آقامون فراموش نشه آخرین ختم چله از همگی قبول باشه ان شاءالله #التماس_دعای_فرج
#رزق_معنوی_روز 📃 #کلام_شهید 💢بہ سید می گفتم اینا ڪین ڪہ میاری #هیئـت و بهشون مسئـولیـت میدی؟ 👈می گفت: ڪسی ڪه تـوراه نیست، اگه بیاد توی مجلـس اهل بیت و یه گوشه بشینه و شما بهش بهـا ندی، میره و دیگه هم برنمیگـرده اما وقتی تحـویلـش بگیرے، #جـذب همیـن راه میشه. #به_نـوجـوانـان_بهـا_میداد #شهید_سید_مجتبی_علمدار
گزیده ای از #زندگینامه_گهربار #شهید_سید_مجتبی_علمدار 🔹تاریخ تولد : 1345/10/11 🔹تاریخ جانبازی : 1364/10/11 🔹تاریخ ازدواج : 1370/10/7 🔹تولد تنها دخترش : 1371/10/9 🔹تاریخ شهادت : 1375/10/11 💢فرمانده گروهان سلمان لشکر 25 کربلا #سالروز_آسمانی_وزمینی_شدنت_مبارک
بصیـــــــــرت
گزیده ای از #زندگینامه_گهربار #شهید_سید_مجتبی_علمدار 🔹تاریخ تولد : 1345/10/11 🔹تاریخ جانبازی : 13
. #شهید_سید_مجتبی_علمدار الله اکبر الله اکبر صدای الله اکبراذان باصدایی دیگردرآمیخت! همزمان بااذان صبح صدای گریه نوزادبلندشد،لبخندشادی برلبانم نقش بست،یکی ازخانم هابیرون آمدوگفت:"مژده پسراست" عجب تقارن زیبایی.. اذان صبح وتولدفرزند... این پسرفرزند اذان بودودربهترین ساعات وبهترین ماه قدم به این دنیا نهاد به روایت پدر بزرگوار شهید سید مجتبی میر علمدار #روحمان_با_یادش_شاد
بصیـــــــــرت
. #شهید_سید_مجتبی_علمدار الله اکبر الله اکبر صدای الله اکبراذان باصدایی دیگردرآمیخت! همزمان بااذ
ای به : به بچه های هیئت بگویید حزب اللّهی بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند . شهیدسید مجتبی علمدار: حزب اللهی ها، بچه مسلمونها نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود . ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ 5 ﺳﺎﻝ ﺍﻟﯽ 5 ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ . ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻫﻢ ﺷﺪ . ﺩﻓﻌﺔ ﺁﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﯾﺪﻡ ﺣﺎﻝ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻭ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺷﻨﮕﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ، ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ! ﺍﻣﺸﺐ ﺷﻨﮕﻮﻟﯽ؟ ! ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻡ . ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﺁﻗﺎ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ . ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺻﺒﺢ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺐ ﺩﺍﺭﺩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ، ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ . ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : « ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﻭﻡ ﺣﻤﺎﻡ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﮑﻨﻢ . ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺎﯾﯽ . ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ . ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ . » ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ . ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻗﯿﻬﺎﯾﺶ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻧﺤﻮه ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮐﻪ ﺷﺪ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﮐﺎﻣﻞ ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺗﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ به روایت یازدهم دی ماه سالگرد تولد زمینی و تولد آسمانی 🌷شهادتت🌷 گرامی باد سید جان . جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح پر فتوح شهید سید مجتبی علمدار صلواتـــــ
بصیـــــــــرت
#شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار مداح دلسوخته اهل بیت که روز تولد و شهادتش یکی شد و در روز تولدش بهتر
🌹شهیدی که بعد از شهادت برای امام حسین(ع) مداحی می کند و فرمود:هر مشکلی بانام زهرا(س) رفع می شود🌹 یکی از همرزمان شهید می گفت: یک شب آقا سید با پیراهن مشکی به خوابم آمد. گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی؟؟ گفت: محرم نزدیک است تمام شهدا جمع هستند حضرت امام گفته که باید برای امام حسین(ع) مداحی کنیم... خیلی با او درد و دل کردم گفتم: سید مارا ول کردی و تنها گذاشتی دستت دیگر بر سر ما نیست... گفت: چرا این حرف را میزنی؟ من لحظه به لحظه با شما هستم و دستم روی سر شماست... گفت: هر چی مشکل در این دنیا دارید و هر غم و غصه ای دارید فقط با نام مبارک مادر من رفع می شود... درد داری و حاجت می خواهی؟ عاشورا بخوان عاشورا شما را درمان می دهد و کمک می کند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید.....
4_5938445598490362349.mp3
2.29M
❖✨﷽✨❖ درد و دلِ🌷 🌷 با چقدر سخت است حال عاشقی ڪہ نمی داند محبوبش نیز هـوای او را دارد یا نه ولادت: ۱۱ دی ۱۳۴۵ : ۱۱ دی ۱۳۷۵ 🌹 🥀به یاد جانباز شهید سید مجتبی علمدار اگر حال وهوای دلتون شهدایی شد ما رو هم دعا کنید🙏
بصیـــــــــرت
. #شهید_سید_مجتبی_علمدار الله اکبر الله اکبر صدای الله اکبراذان باصدایی دیگردرآمیخت! همزمان بااذ
تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی می‌خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می‌گویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می‌ترسم. شما را به حق پنج تن آل عبا تا می‌توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر برایم بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و بسوی آرامگاه می‌‌برید تا می‌توانید مهدی (عج) فاطمه (س) را صدا بزنید. کی واهمه دارد ز مکافات قیامت آنکس که بود در صف محشر به پناهت 73/4/13»
بصیـــــــــرت
#فرازی_از_وصیتنامه #شهید_سید_مجتبی_علمدار تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و
🌷 🔹همیشه «یا زهرا» می‌گفت و البته عنایاتی هم نصیب ما می‌شد . مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول می‌شدیم؛ چون پسر بزرگ خانواده بود، همه از او انتظار داشتند، به همین خاطر به نزدیکانش هم کمک می‌کرد. 🔸از طرفی هم خودمان مستأجر بودیم و من هم دانشجو بودم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار گریه‌ام گرفته بود. می‌خواستم دانشگاه بروم، اما کرایه نداشتم. مانده بودم ۵ تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. 🔹وقتی به اطاق دیگر رفتم، دیدم اسکناس های هزاری زیر طاقچه‌مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک ۵ تومانی هم نداشتیم، این هزاری ها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان 💚 است. تا من زنده هستم به کسی نگو. 📌راوی : همسر شهید 🌷
▫️ 🦋 هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می‌رفت؛ اگر خانمى وارد مغازه می‌شد کتابی در دست می‌گرفت سرش را بالا نمی آورد و می‌گفت: «پدر شما جواب بده...» ‌ 💚 نگاه