اما حالا در ایران،در آن آموزشگاهی که یان معرفی کرد،
در خانه ی ما چه میکرد؟
پروین از کجا او را میشناخت؟
دوست ایرانی یان چه کسی بود؟
ترسیدم
با تک تک سلولهایم ترس را لمس کردم.
اینجا پر بود از سوالاتی که جوابش به وحشت میرسید.
نمیدانم به لطف مسکنهای سنگین پرستار چند ساعت در کمای تزریقی فرو رفتم؟
اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ خواب نما ترجیح میدادم.
بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستان خونی این جوان مسلمان،چیزی در آن نبود.
گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ای از نور نمیدید.
صدای مسن دکتر و آن جوان حسام نام را شنیدم
از جایی درست کنار تخت
- دکتر یعنی شرایطش خوب نیست؟
و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایم را شکست
- نه متاسفانه #توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن.
خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده،
امید چندانی وجود نداره اما بازم خدا بزرگه.
ما #شیمی_درمانی رو به درخواست شما شروع میکنیم،
نمیخوام نا امیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه.
شیمی درمانی مساوی بود با #سرطان !
سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا
ریختن مو،ناپدید شدن ابرو و مژه ها،
دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوت منتظر بیمارستان
و من لرزیدم.
کلیتی دستپاچه از حسام به چشمم میرسید.
- دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین من قول دادم
قول؟ قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان؟
لابد به سفارش دانیال،چوب حراج زده بود به #دخترانه هایم محض قربانی در راه خدای قصی القلبشان.
اما من هانیه،صوفی،یا هر زن دیگری نبودم
من سارا بودم...
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada