eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_سوم ✍ صوفی: - موبایل وتلفن خونت از طریق اون حسام عوضیو
دیگر نمیدانستم چه چیز درست است؟ - شاید درست بگی شایدم نه تماس را قطع کرد،بدون خداحافظی. حکم ذره ایی را داشتم که معلق میان زمین و آسمان،دست و پا میزد. صوفی و حسام هر دو دشمن به حساب می آمدند. حسامی که برادرم را قربانی خدایش کرد و صوفی که نوید انتقام از دانیال را مهر کرد بر پیشانی دلم. به کدامشان باید اعتماد میکردم؟حسام یا صوفی؟ شرایط جسمی خوبی نداشتم،گاهی تمام تنم پر میشد از بی وزنی و گاهی چسبیده به زمین از فرط سنگینی ناله میکرد و در این میان فقط صدای حسام بود و عطر چای ایرانی. آرام به سمت اتاق مادر رفتم. درش نیمه باز بود،نگاهش کردم پس چرا حرف نمیزد؟ من به طمع سلامتی اش پا به این گذاشته بودم،کشوری که یک دنیا تفاوت داشت با آنچه که در موردش فکر میکردم. فکری که برشورهای سازمانی پدر و تبلیغات غرب برایم ساخته بود،اما باز هم می ترسیدم. زخم خورده حتی از سایهٔ خودش هم وحشت دارد. مادر تسبیح به دست روی تختش به خواب رفته بود. چرا حتی یکبار هم در بیمارستان به ملاقاتم نیامد؟مگر ایران آرزوی دیرینه اش نبود؟پس چرا زبان باز نمیکرد؟ صدای در آمد و یا الله گویی بلند حسام پروین را صدا میزد،با دستانی پر از خرید بی حرکت نگاهش میکردم و او متوجه من نبود. او یکی از حل نشده ترین معماهای زندگیم بود. فردی که مسلمانیش نه شبیه به داعشی ها بود و نه شبیه به عثمان. در ظرف اطلاعاتیم در مورد افراد کلامی جز خشونت،خونخواری، و هرزگی پیدا نمیشد و حسام درست نقطه ی مقابلش را نشانم میداد. مهربانی،صبر،جذبه، و حسی عجیب از خدایی که تمام عمر از زندگیم حذفش کردم. صوفی از مهارتش در بازیگری میگفت،اما مگر میشد که این همه حس ملس را بازی کرد؟ نمیدانم شاید اصلا دانیال را هم همینطور خام کرده بود. اسلام عثمان هم زمین تا آسمان با این جوان متفاوت بود. عثمان برای القای حس امنیت هر کاری که از دستش برمی آمد،دریغ نمیکرد. از گرفتن دستهایم تا نوازش،اما حسام هنوز حتی فرصت شناسایی رنگ چشمانش را هم به من نداده ومن آرام بودم، به لطف سر به زیری و نسیم خنک صدایش. بعد کمی خوش و بش با پروین،جا نمازی کوچک از جیبش در آورد و به ایستاد! ⏪ ... @khamenei_shohada