eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت شهید میخواستم بزرگ بشم ، درس بخونم ،مهندس بشم ، خاکمو آباد کنم ،زن بگیرم ، مادر و پدرمو ببرم کربلا ، دخترمو بزرگ کنم ، ببرمش پارک , توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم ، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم ، خوب نشد..! باید می رفتم از مادرم , پدرم , خاکم , ناموسم , دخترم , دفاع کنم ، رفتم که دروغ نباشه ،احترام کم نشه ، همدیگرو درک کنیم ،ریا از بین بره ، دیگه توهین نباشه ،محتاج کسی نباشیم ... تخریبچی نوجوان شهید ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمعی از فعالان حوزه خانواده (۲۴ مردادماه ۱۳۹۸): 🔹 از متلاشی شدن خانواده‌ها جلوگیری کنید. یک مسئله، مسئله‌ی بقاء خانواده و جلوگیری از تلاشی خانواده است. راه‌هایی را پیدا کنید! خانواده‌ها را از تلاشی باید نجات داد. راه‌های عملیاتی آن را پیدا کنید. 🔹نباید در خانه به زن ظلم شود باید قوانینی وجود داشته باشد که روابط داخل خانه را که گاهی اوقات برخلاف عدالت و گاهی اوقات شکلهای ناهنجاری دارد، اصلاح کند. واقعاً‌ به زنها ظلم میشود... گاهی هم به مردها ظلم میشود. باید یک هنجارِ درستِ دینیِ اسلامی‌ تنظیم بشود و برایش ضوابط و مقرراتی گذاشته بشود که این هنجار بر محیط داخل خانواده حاکم بشود. ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🕊🍂🍂🕊 ابوذر در رابطه با پدرومادرش احترام خاصی برای آنها قائل بود و به آنها محبت میکرد و تحمل گرفتاری آنها را نداشت.فرزند نیکی برای پدرو مادرش بود ،حتی با کارو تلاش فراوان مخارج شخصی خودشو برای تحصیل به دست میاورد. ـــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمز تحول . همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: . « یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: « رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!» . احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» الهم_الرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک @khamenei_shohada
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (ب) شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید و صدایی که هر شب کنار گوشم میخواند. صدایی از حنجره ی حسام! حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش،‌کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاه روحم! او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد. آنقدر بدتر که کردم حسی از جنس نبودن،حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دستپاچگی دکتر و پرستاران برای برگرداندنم! حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلختر میکرد. مرگ هم شیرین نبود و دستی مرا به کالبدم هل داد. پرستاران رفتند و حسام ماند با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم - سارا خانوم مقاومت کن،به خاطر برادرتون نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد! روحم آتش گرفت و او قرآن خواند. آرام و آهنگین! اینبار کلماتش چنگ نشد،سنگ نشد،اینبار خنک شدم درست مثل کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینی سرما! @khamenei_shohada
پرستاران رفتند و حسام ماند با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم - سارا خانوم مقاومت کن،به خاطر برادرتون نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد! روحم آتش گرفت و او قرآن خواند. آرام و آهنگین! اینبار کلماتش چنگ نشد،سنگ نشد،اینبار خنک شدم درست مثل کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینی سرما! نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندن حسام بود و حس ملسِ‌ آرامش به هوش آمدم! رنجورتر از همیشه، اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم،یعنی خدا بود و صدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود و این یعنی عمق فاجعه ی زندگی! به هوش بودم اما فرقی با مردگان نداشتم. چرا که ته مانده ای از نیرو، حتی برای درست دیدن هم نبود. صدایشان را شنیدم! همان دکتر و قاری لحظه های دردم! - آقای دکتر شرایطش چطوره؟ موج صدایش صاف و سالخورده بود - الحمدالله خوبه،حداقل بهتر از قبل! اولش زود خودشو باخت اما بعد از ،‌ورق برگشت. داره میجنگه،عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده، بازم توکلتون به خدا دکتر رفت و حسام ماند. 🔴 - سارا خانوم دانیال خیلی دوستتون داره! پس بمونید معنی این حرفها چه بود؟نمیتوانستم بفهمم! دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ همخوانی با یکدیگر نداشتند. صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد_نکاح در خدمت داعش حرف میزد. یعنی حسام به خواست برادرم،محض اینکار تا به اینجا آمده؟ یان مرا به این کشور تروریست خیز هُل داد اما چرا؟ اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟ و عثمان همان مسلمان ترسوی مهربان نقش او در این ماجراها چه بود؟ اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت. سرم قصدِ‌ انفجار داشت. ⏪ ... @khamenei_shohada
داشتم از گلـٰزار شُهدا رد میشدم یہ مآدر پیرے رو دیدم کہ سَرِ مزار پسرش آرومـ داشت با زبون محلے نجوا میڪرد . . .🌹 | الہے شلمچہ تہ تش بیرے | یعنے: الهے شلمچہ تو آتیش بگیرے☄🥀 ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ نه شرم و حیا،نه عار داریم از تو اما گله بی شمار داریم از تو ما منتظر تو نیستیم آقا جان تنها همه انتظار داریم از تو ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
امام حسین علیه السلام: هرگز سخن بيهوده مگوى؛ زيرا بيم گناه براى تو دارم و نيز هرگز سخن سودمند مگوى، مگر اين كه آن سخن به جا باشد الإمامُ الحسينُ عليه السلام ـ لابنِ عبّاسٍ ـ : لا تَتَكَلَّمَنَّ فيما لا يَعنيكَ فإنّي أخافُ علَيكَ الوِزرَ، و لا تَتكَلَّمَنَّ فيما يَعنيكَ حتّى تَرى لِلكلامِ مَوضِعا ميزان الحكمه جلد10 صفحه190 ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بالباس نظامی در محضر بانو چندبارپیش آمد وقتی عکس های سوریه اش نشان می داد، ازاو خواستم یکی دوتا عکس به من بدهداماهیچ وقت نداد! می گفت: «تاامروزیک فریم عکس ازبچه های سپاه درسوریه منتشر نشده. بگذار منتشر نشود.»یکی ازعکس هایی که خیلی اصرار کردم به من بده عکسی بود که بعد عملیات‌شان درمنطقهٔ حُجیره وپاکسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب(س) ازوجود تروریست ها بالباس نظامی در صحن حرم گرفته بود. کیف کرده بودکه بالباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد. می گفت خیلی دوست داشت که هر جورشده درحرم حضرت زینب(س) یک عکس بالباس نظامی بگیرد. بالاخره باتمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم بالباس نظامی وجودداشته، به عشق حضرت زینب(س) دل رازده به دریاوچند نفری بالباس رفتندداخل. بعدازشهادتش، نگاه به این عکس کوهی ازحسرت روی دلم می گذارد. یک عمر زیارت عاشورا رالقلقهٔ زبان کردیم ودر پیشگاه امام حسین(ع) واولاد واصحابش ادعا کردیم که «یالَیتَناکُلنامَعَکُم» وبه زبان گفتیم لبیک یا حسین(ع) واین اواخر بازهم با ادعا گفتیم «کُلناعباسُک یا زینب» ودر گفتنمان ماندیم که ماندیم... ‌شهید ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🚨 مسئولان بخوانند... 📝بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم : از فرماندهان خواهش می‌کنم که اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد، اگر جنازه‌ام دست دشمنان اسلام افتاد، به ‌هیچ‌وجه حتی اندکی از پول بیت‌المال را خرج گرفتن بنده‌ حقیر نکنند. از فرمانده‌ محترم این عملیات و یا «حاج قاسم» درخواست دارم فرصت دیدار با امام و سیدمان را برای خانواده ‌این حقیر ایجاد کنند.» ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✅ قوی‌ترین ایمان را آنکس دارد که توکلش بیشتر است. 🌷یاد شهدا در دل ما همواره زنده است، همان قهرمانانی که با توکل بر خداوند در مقابل ابرقدرت‌های جهانخوار ایستادند و برای ما استقلال، امنیت، عزت و افتخار آفریدند. ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🕊 شهیدی که با انگشتر ازدواجش به خاک سپرده شد 💍 امیرحسین را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند. ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری برداشتیم اما انگشتر از دستش خارج نشد. در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت: «انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم.» 👇 🔗 www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2740/
هدایت شده از 
مداحی_آنلاین_شیعه_از_کجا_میگه_امام_زمان_زنده_است_حجت_الاسلام_عالی.mp3
3.35M
❖✨﷽✨❖ 🔴 🔴 ♨️شیعه از کجا میگه (عج) زنده است 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام عالی های انتظار http://eitaa.com/joinchat/4249223181C155126eca1 ••●❥✧❥●•
📌همه دوست داشتند جای دختر شهید حامد بافنده باشند ✍در بدو ورود سردار سلیمانی دختر شهید حامد بافنده رفت پشت تریبون، دکلمه ای خواند سپس رفت در آغوش حاج قاسم (همان دختری که فیلمش زیاد پخش شد. لحظه ای که به بغل حاج قاسم رفتن و حاج قاسم موهایش را درست کرد) آن لحظه همه ی دختران شهدا گریه می‌کردند و حسرت دختر شهید بافنده را می‌خوردند که چقدر آرام در بغل حاج قاسم نشسته و او چه زیبا دست نوازش پدرانه بر سرش می کشید. برای من که هیچ وقت حضور پدرم را درک نکردم واقعا دیدن این صحنه رشک برانگیز بود. ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ مرد کوچک مدافع حرم شهید فرمانده تیپ زینبیون ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
نام عملیات: قدس۴ رمز عملیات: یا محمد رسول‌الله (ص) الله‌اکبر تاریخ عملیات: ۱۳۶۴/۵/۱ منطقه عملیات: دریاچه ام‌النعاج در شمال غربی هور‌الهویزه و جنوب شرقی عماره اهداف: انهدام نیروی دشمن ، آزادسازی قسمتی از دریاچه ام‌النعاج و در نتیجه تسلط بر بخشی دیگر از هور ، گرفتن جای پا جهت گسترش عملیات ،گرفتن جناح از دشمن و نزدیک شدن به قسمتی دیگر از خشکی‌های عراق در جنوب شرقی العماره ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ـلہجه‌مشہدی یعنی مُو بارها شده به خدا گُفتُم خدایا؛ به ما توفیق توبه نده... مُو هَمی رِه دوست دِرُم با هَمی مدلی که هست ... دوست دِرُم موقع شهادت هَمی طوری شُم ... که تو به بقیه ثابت کنی که بابا؛ هر کی می‌تونه درست بشه ... اگر همه قدیس بشن که شهادت دست نیافتنی میشه!... . 📎پ ن:صحبت های شهیدرضاسنجرانی با لهجه شیرین مشهدی، ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفته‌های سفر سردار سلیمانی به اربیل بعد از حمله داعش به اقلیم 🔹 مسجدی، سفیر ایران در عراق: بارزانی می‌گفت حاج قاسم را بخاطر صداقت، جدیت و وفای به عهدش دوست دارم 🔹 حاج قاسم معتقد بود که نباید بگذاریم داعش در جایی ساکن شود و به سرعت آنان را پاکسازی می‌کرد ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 ✍حسام بی خبر از حالم خواند. صدایش جادویی عجیب را به دوش می کشید. این نسیم خنک از آیات خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟ حالا دیگر در اوج ناله های خوابیده در شیمی درمانی و درد، جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌نمیتوانست یک جانی باشد! اما بود... همانطور که دانیال مهربان من شد😔 این دنیا انباری بود از دروغهای واقعی. در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد،سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی می داد و من بی توانتر از همیشه،نایی برای یافتن ‌جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام. مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌صدای قدمهای حسام را در اتاقم شنیدم. نشست روی صندلی همیشگی اش،درست در کنار تختم 💖بسم اللهی گفت و با باز شدن کتاب،خواندن را آغاز کرد.
💖بسم اللهی گفت و با باز شدن کتاب،خواندن را آغاز کرد. آرام آرام چشمهایم را گشودم. تار بود اما کمی بهتر از قبل، چند بار مژه بر مژه ساییدم،حالا خوب میدیدم. خودش بود. همان دوست،همان جوان پر انرژی و شوخ طبع دوست دانیال با صورتی گندمگون، ته ریشی مشکی و موهایی که آرایش مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود،‌شک نداشتم و دیزاین رنگها در فرم لباسهای شیک و جذاب تنش،‌شباهتی به مریدان و سربازان نداشت. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون می آمد انگار در این دنیا نبود. در بحبوحه ی خورشید،‌نم نم باران روی شیشه می نشست🌧 و درخت خرمالویِ پشت اش به همت نسیم،میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید. نوای بلند شد، حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم. عادتی که اگر نبود روح پوسیده ام،‌پودر میشد محض هدیه به مرگ. حالا ترین های زندگیم،‌مسکن می شدند برای رهاییم از درد و ترس... صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنار تختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد - سارا خانم😳 ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند اما حسام نیامد. چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس،چشم به در،انتظار آوازه دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم، اما باز هم نیامد. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مُسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود، بعد از مدتی حکم آزادیم از بیمارستان صادر شد و من با تنی نحیف،بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم. او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق، با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم. باید با یان یا عثمان حرف میزدم، تماس گرفتم اول با عثمان یک بار دو بار سه بار جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد. شماره ی یان را گرفتم بعد از چندین بار جواب داد: - سلام دختر ایرانی صدایم ضعیف بود. - بگو جریان چیه؟تو کی هستی؟ لحنش عجیب شد - من یانم،دوست سارا دوست داشتم فریاد بزنم و زدم، هرچند کوتاه - خفه شو من هیچ دوستی ندارم،من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم. - داری تو دانیالو داری نشسته روی تخت با پنجه ی پایم،گل قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم - داشتم دیگه ندارم. یه آشغال مث عثمان؛اونو ازم گرفت ⏪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزے شعار ڪلِ جهان مےشود عــلے طبق حدیث امام زمان مےشود عــلے وقتےڪه اشهدش بشود مرز شیعگـے باور ڪنید ڪلِ اذان مےشود عـــلے فقط حیدرامیرالمومنین اسٺ ۱۴ روز تا عیدولایت مبلغ غدیر باشیم ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
برای انتقام سخت هیچ وقت دیر نیست آمریکا در پی شهادت سردار سلیمانی هنوز بر پیکر شیطان بزرگ فرود نیامده آسیاب به نوبت انتقام ایجاد مزاحمت برای هواپیمای آمریکایی راهم خواهیم گرفت. ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ @khamenei_shohada