_یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها...
از پشت بیسیم رمز عملیات والفجر۸ را گفتند. نصف شب زدیم به دل دشمن. فرمانده دسته ما، بهروز بود و هدایتمان می کرد. یک روز کامل با دشمن درگیر بودیم و کلی از مناطق را گرفتیم. دمدمهای صبح روز بعد، پاتک دشمن شروع شد. از زمین و آسمان آتش میبارید. هر طرف را که نگاه می کردی، زرهی و پیاده دشمن بود که به سمت ما میآمد. صدای خمپاره و گلوله یک لحظه هم قطع نمی شد. صدا به صدا نمیرسید. بهروز، کلاش به دست بین ما می دوید. ناگهان یک خمپاره ۶٠ نشست کنارش. دویدم بالا سرش. ترکش کل بدنش را سوراخ سوراخ کرده بود. جای سالم نداشت. پایش به پوست وصل بود. از درد به خودش میپیچید و زیر لب ناله می کرد. هر کاری کردیم خونریزیاش قطع شود، نمیشد. بچهها رفتند برانکارد بیاورند سریعتر انتقالش بدهیم عقب. منتظر برانکارد بودم که حس کردم وسط ناله هایش، چیزی می گوید. سرم را بردم نزدیک. از درد آرام ناله می کرد: «یا زهرا... یا فاطمه زهرا...» دائم اسم خانم را صدا می زد. بغض گلویم را گرفت. صدای "یا فاطمه زهرا"اش توی سرم می پیچید. برانکار را آوردند و راه افتادیم سمت آمبولانس. توی مسیر، نگاهم فقط به لب هایش بود. پشت سر هم اسم حضرت زهرا را می آورد. یکدفعه لب هایش از حرکت ایستاد. شهید شد. با ذکر "یا فاطمه الزهرا" شهید شد.
#مناسبتی
#شهید_بهروز_احمدی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلاماللهعلیها
#گروه_نویسندگی_شهید_عباس_بروغنی
#کمیته_خادمالشهدا_واحد_خواهران
@basetaregan_ir
www.basetaregan.ir
#خاطره
_یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها... 🖤
از پشت بیسیم رمز عملیات والفجر۸ را گفتند. نصف شب زدیم به دل دشمن. فرمانده دسته ما، بهروز بود و هدایتمان می کرد. یک روز کامل با دشمن درگیر بودیم و کلی از مناطق را گرفتیم. دمدمهای صبح روز بعد، پاتک دشمن شروع شد. از زمین و آسمان آتش میبارید. هر طرف را که نگاه می کردی، زرهی و پیاده دشمن بود که به سمت ما میآمد. صدای خمپاره و گلوله یک لحظه هم قطع نمی شد. صدا به صدا نمیرسید. بهروز، کلاش به دست بین ما می دوید. ناگهان یک خمپاره ۶٠ نشست کنارش. دویدم بالا سرش. ترکش کل بدنش را سوراخ سوراخ کرده بود. جای سالم نداشت. پایش به پوست وصل بود. از درد به خودش میپیچید و زیر لب ناله می کرد. هر کاری کردیم خونریزیاش قطع شود، نمیشد. بچهها رفتند برانکارد بیاورند سریعتر انتقالش بدهیم عقب. منتظر برانکارد بودم که حس کردم وسط ناله هایش، چیزی می گوید. سرم را بردم نزدیک. از درد آرام ناله می کرد: «یا زهرا... یا فاطمه زهرا...» دائم اسم خانم را صدا می زد. بغض گلویم را گرفت. صدای "یا فاطمه زهرا"اش توی سرم می پیچید. برانکار را آوردند و راه افتادیم سمت آمبولانس. توی مسیر، نگاهم فقط به لب هایش بود. پشت سر هم اسم حضرت زهرا را می آورد. یکدفعه لب هایش از حرکت ایستاد. شهید شد. با ذکر "یا فاطمه الزهرا" شهید شد.
#مناسبتی
#شهید_بهروز_احمدی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلاماللهعلیها
@basetaregan_ir
www.basetaregan.ir