#روایت_دیدار
بچه های رسانه عکس شهید را کنار مادر گذاشتند تا قاب دوربین کامل شود. صدای ناله مادر بلند شد.« نه نه قربونت بره پسرم!»
با دستان پینه بسته عکس پسرش را نوازش می کرد و قربان صدقه اش می رفت.
صدای ما را سخت می شنید. هر سوالی را که متوجه نمی شد برمی گشت به خاطرهی روز تشییع. آن روز را خیلی خوب به یاد داشت.«بالاسر مزارش ایستادم.جُمُرکَمم( صدام) در نیومد. هیچی نگفتم. آخه برای خدا رفته بود. همونجا علی اصغر رو دیدم. وسط یه باغ سرسبز بود. خواب نبودم ها، بیدار بیدار بودم.»
«وقتی می خواست بره بهش گفتم. شیرم حلالت مادر، شیرم حلالت که می خوای بری و تو راه اسلام بجنگی!»
✍زهره ابراهیمی عارفی
♦️برشی از دیدار با مادر #شهید_علی_اصغر_برغمدی🌱
@basetaregan_ir
www.basetaregan.ir