eitaa logo
کنگره ملی۲۰۰۰شهید دیار سربداران
657 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
384 ویدیو
20 فایل
ارتباط با دبیرخانه: @kongere_shohada_sarbedaran
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا به جز تو به کسی نیازی ندارم.الهی مرا توفیق ده آن چه سود و زیانم است را بپذیرم و هرچه به من عطا کرده ای را از آن راضی باشم. به همه عزیزان سفارش می کنم نسبت به رهبر خود وفادار باشید و با خون شهیدان پیمان ببندید تا ان شاءالله به ساحل نجات برسید. فرزندان خود را به گونه ای تربیت کنید که دوستدار رهبر و شهدا باشند. دست از این ماه تابان برندارید که روزنه ی اميد مستضعفان جهان و ايران است. پيرو خط امام كه همان خط حزب الله است باشيد. @ba_setaregan www.basetaregan.ir
خدایا به جز تو به کسی نیازی ندارم.الهی مرا توفیق ده آن چه سود و زیانم است را بپذیرم و هرچه به من عطا کرده ای را از آن راضی باشم. به همه عزیزان سفارش می کنم نسبت به رهبر خود وفادار باشید و با خون شهیدان پیمان ببندید تا ان شاءالله به ساحل نجات برسید. فرزندان خود را به گونه ای تربیت کنید که دوستدار رهبر و شهدا باشند. دست از این ماه تابان برندارید که روزنه ی اميد مستضعفان جهان و ايران است. پيرو خط امام كه همان خط حزب الله است باشيد. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
مهدی و حمیدرضا از راهنمایی رفیق بودند. با هم می‌رفتند روستا؛ باغ، باشگاه ... توی راه تشییع جنازه‌ ی حمیدرضا، بغض گلویم را گرفت. بهش گفتم: «تو هم رفتی پیش داداشم؟» خیلی دلم شکست. خودم را رساندم گلزار شهدا. نشستم سر مزار مهدی. همان لحظه رفیقش را آوردند تا تدفین کنند. جمعیت زیاد بود. شهید الداغی روی دست مردم این طرف و آن طرف می رفت. گریه امانم نداد گفتم: «حمیدرضا! به داداشم سلام برسون. بگو خواهرت گفته منو فراموش کردی.» هق هقم بلند شد. توی همان حال و هوا بودم که دیدم مسیر حرکت پیکر تغییر کرد. جمعیت به سمت ما در حرکت بود. دقیقا از روی مزار مهدی گذشت. نه یک کم این طرف‌تر، نه یک کم آن طرف‌تر. مات و مبهوت ماندم. باورم نمی‌شد. گفته بودم سلام من را به داداشم برساند، ولی انتظار نداشتم به خاطر دل من راهش را کج کند و از روی مزارش رد بشود. @basetaregan_ir www.basetarega.ir
🔹دیدار دبیرکل و جمعی از اعضای کنگره ملی‌ بزرگداشت ۲۰۰۰ شهید دیار سربداران با مادر 🔻جهت آشنایی با شهید عزیز روی لینک زیر کلیک کنید https://basetaregan.ir/shahid/401260 @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
میکروفون را به چادرش وصل کردم. محکم چادرش را گرفته بود تا حجابش ناقص نباشد! - خب حاج خانوم، بفرمایید. - چی بگم مادر؟ افتخار میکنم که بچم شهید شده. افتخار میکنم که در این راه رفته. همینکه بهم میگن مادرِ شهید خوشحالم. قربونِ محبت شما. فکر نمی‌کردم سالگردِ شهادت‌اش یادتون باشه. خیلی دل‌تنگ بودم، ممنونم که اومدین. به خدایِ محمد قسم، همین دیشب، دم دمای صبح بود که خوابِ شوهرِ خدا بیامرزم رو دیدم. بهم گفت پاشو خونه رو بهم بچین! منم نمی‌دونستم که شما می‌خواید بیاید. صبحی یکم خونه رو مرتب کردم که بعدش متوجه زنگ شما شدم. قدمتون روی چشمام. مهربانی اش حد نداشت... نگاهِ آخرش را سهمِ بشقاب هایمان کرد. نگران بود کم و کسری نباشد. هرچه گفتیم: «ممنون حاج خانوم، میوه که برداشتیم، شکلاتم هست!» اما گفت: «خونه‌ی شهیده! من که نباید تعارفتون کنم خودتون پاشید برای تبرک بردارید.» برای خداحافظی تک تک، مهمانِ آغوشِ مهربانش شدیم و او هم ما را با دعای خوشبختی و عاقبت بخیری بدرقه کرد... ♦️برشی از دیدار با مادرِ 🌱 @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دعوت مادران معزز شهدا از مردم دیار سربداران برای حضور حداکثری در انتخابات 🔺مادر از مردم دیار سربداران دعوت کردند با حضور حداکثری پای صندوق های رای و انتخاب فرد اصلح ، اقتدار کشور را به نمایش بگذارند. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir