eitaa logo
کنگره ملی۲۰۰۰شهید دیار سربداران
641 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
384 ویدیو
20 فایل
ارتباط با دبیرخانه: @kongere_shohada_sarbedaran
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسن جلینی فرزند محمد در سال ۱۳۴۵ در روستای جلین سبزوار متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و پس از آن تا سال دوم راهنمایی ادامه تحصیل داد. اوقات فراغت خود را در کنار پدر و مادر به کارهای کشاورزی می گذراند و کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد. نسبت به انجام فرائض و واجبات دینی به ویژه خواندن نماز اول وقت در مسجد مقّید بوده، به ائمه اطهار (ع) خصوصاً امام حسین (ع) عشق می ورزید، به خواندن قرآن و دعای کمیل و توسل علاقه داشت و بسیار ساده زیست و کم توقع بود و در حد توان به نیازمندان کمک می کرد. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در راهپیمای ها و تظاهرات مردمی شرکت می کرد، به حضرت امام و انقلاب اسلامی علاقه مند بود و به فرمایشات حضرت امام وتبعیت از ایشان بسیارمقید بود و عکس امام را همیشه همراه خود داشت. در سال 1362 از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و رزمنده تیپ ویژه شهدا در منطقه مهاباد بود و سرانجام بعد از گذشت حدود6ماه، در درگیری با کوموله و دمکرات به همراه چند تن دیگر از همرزمانش به شهادت رسید. @ba_setaregan www.basetaregan.ir https://t.me/ba_setaregan/794
شهید حسن جلینی فرزند محمد در سال ۱۳۴۵ در روستای جلین سبزوار متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و پس از آن تا سال دوم راهنمایی ادامه تحصیل داد. اوقات فراغت خود را در کنار پدر و مادر به کارهای کشاورزی می گذراند و کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد. نسبت به انجام فرائض و واجبات دینی به ویژه خواندن نماز اول وقت در مسجد مقّید بوده، به ائمه اطهار (ع) خصوصاً امام حسین (ع) عشق می ورزید، به خواندن قرآن و دعای کمیل و توسل علاقه داشت و بسیار ساده زیست و کم توقع بود و در حد توان به نیازمندان کمک می کرد. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در راهپیمای ها و تظاهرات مردمی شرکت می کرد، به حضرت امام و انقلاب اسلامی علاقه مند بود و به فرمایشات حضرت امام وتبعیت از ایشان بسیارمقید بود و عکس امام را همیشه همراه خود داشت. در سال 1362 از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و رزمنده تیپ ویژه شهدا در منطقه مهاباد بود و سرانجام بعد از گذشت حدود6ماه، در درگیری با کوموله و دمکرات به همراه چند تن دیگر از همرزمانش به شهادت رسید. @ba_setaregan www.basetaregan.ir https://t.me/ba_setaregan/794
# وصیتنامه رفتن به جبهه اخلاص و ایثار می خواهد. می خواهم تا تمام اعضا و جوارحم و در نهایت جانم را برای برپایی فرامین حیات بخش اسلام فدا کنم. بدانید که شهید عزاداری نمی خواهد بلکه کسی را می خواهد که بعد از مرگش رسالت او را بر دوش کشد. @basetaregan www.basetaregan.ir
🏴 مادر شهیدان محمود و محمد مهری به فرزندان شهیدش پیوست ▪️همزمان با افطار روز سوم ماه مبارک رمضان، حاجیه‌ خانم لیلی مهری مادر شهیدان روحانی محمود و محمد مهری پس از تحمل حدود ۴۰ سال دوری از فرزندانش، آسمانی شد و به فرزندان شهیدش پیوست. 🔻مراسم تشییع و تدفین: ▪️چهارشنبه ۱۷فروردین ۱۴۰۱ | ساعت ۱۶ روستای مهر www.basetaregan.ir
در یکی از شب هایی که از مسجد به خانه بر می گشتم صدای گریه ای از اتاق به گوشم رسید، وارد اتاق شدم که دیدم محمد خواب است و در خواب گریه می کند خواستم بیدارش کنم اما در همان لحظه، لبخندی بر لبانش نقش بست که از تصمیم خود منصرف شدم. صبح موضوع را از ایشان جویا شدم محمد گفت: دیشب خواب دیدم در حال تشییع جنازه شهید شجیعی هستیم به نزدیکی های مصلی که رسیدیم دیدم همه شهدا سر از خاک برداشته و روی مزارشان ایستاده و منتظر ورود پاسدار هستند. در آن هنگام برادرم حسین -حسین جراحی برادر محمد در سال 59 به شهادت رسیده بود- را دیدم که تنها ایستاده و به من گفت عکست را بده و من عکسم را به برادر شهیدم حسین دادم.(مادر شهید) @ba_setaregan www.basetargan.ir
در هفتمین مأموریتش در شهریور ۹۴ گفت: «بعد از بازگشت از این ماموریت احتمال اینکه دوباره به زودی بروم هست.» وقتی از آن مأموریت برگشت مدتی گذشت وخبری از مأموریت بعدی نشد خیلی ناراحت بود. دلش پیش حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بود تا اینکه ۱۸بهمن سفری به مشهد مقدس داشتیم. قرار گذاشتیم که در این سفر از امام رضا(ع) بخواهیم که ان شاالله حضرت زینب، آقا ابوالفضل را دعوت کنند. یادم هست وقتی توی صحن از آقا ابوالفضل جدا می شدم و به سمت ضریح می رفتم هنوز چند قدمی دور نشده بودم که دوباره من را صدا زد و دعا کردن را یادآوری کرد و حتی از من پرسید که متن دعایت چیست؟ چه می‌خواهی به امام رضا (ع) بگویی؟ منم همان خواسته‌ای را که داشت گفتم. گفتم: «دعا می کنم انشاالله امام رضا (ع) واسطه بشوند و حضرت زینب(س) به‌زودی تو را بطلبند.»(همسر شهید) @ba_setaegan www.basetaregan.ir
شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند. سلام بر شهادت که بزرگ ترین نتیجه حرکت است. @ba_setaregan www.basetaregan
بار هشتمی که به مرخصی آمده بود، هنوز زخم دستش خوب نشده بود و اغلب کسی ایشان را به حمام می برد تا کمکش کند که بدنش را بشوید. یک روز که من برای کمک به ایشان با وی به حمام می رفتم در بین راه به من گفت: جعفرجان، تو به خوبی می توانی دل پدربزرگ و مادربزرگ را شاد کنی، راستش من این دفعه به خاطر دستم به مرخصی آمدم دو بار دیگر هم می آیم و شما را دیدار می کنم ولی دفعه سوم دیگر برنمی گردم زیرا اگر خدا بخواهد شهید می شوم. از تو می خواهم که با حرف های شادی که می زنی دل پدربزرگ و مادربزرگ را شاد کنی تا شاید مرا از یاد ببرند. @ba_setaregan www.basetaregan.ir
شهید رمضانعلی جباری فرزند یحیی در سال ۱۳۴۶ در روستای روشن آباد سبزوار متولد شد. مادر شهید می گوید:«من دو دختر داشتم و پسری نداشتم. یکسال شب احیاء نذر کردم اگر ماه مبارک رمضان سال آینده دارای پسری شوم نامش را رمضانعلی بگذارم. چهارده رمضان سال بعد پسرم متولد شد و من هم نذرم را ادا کردم» رمضانعلی بسیار مهربان و خوش رفتاربود و به والدینش احترام می گذاشت و از کودکی به نماز اول وقت و قرائت قرآن اهمیت زیادی می داد و همیشه قبل از خروج از منزل قرآن می خواند. او نسبت به حلال و حرام اموالش مقید و دقیق بود و از دروغ و غیبت نفرت داشت. ایشان در ۱۴ سالگی ازدواج نمود و با همسرش بسیار صمیمی و مهربان بود و حاصل زندگی مشترک شان یک فرزند پسر به نام مهدی است. رمضانعلی همزمان با فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل ارتش ۲۰ میلیون در تاریخ ۶۱/۱۰/۰۶ از طریق بسیج داوطلبانه به منطقۀ فکه اعزام شد. او به عنوان کمک آرپی چی زن در لشکر ۵ نصر خدمت می کرد، که سرانجام در تاریخ ۶۲/۰۱/۲۳در عملیات والفجر یک به شهادت رسید و پیکر پاک این شهید عزیز را در گلزار شهدای روستای روشن آباد به خاک سپردند. @ba_setaregan www.basetaregan.ir https://t.me/ba_setaregan/815
وقتی می‌خواست به سربازی برود عکسش را به من داد و گفت مادر این عکس را برای زمان شهادتم گرفته ام. من ناراحت شدم و گفتم پسرم از این حرف ها نزن. لبخندی زد و گفت مادر تو دعا کن من شهید شوم البته مجروح نه، فقط شهید. شبی محمد علی را در خواب دیدم که گفت مادرجان وصیت نامه ام را در فلان جا گذاشته ام ، همان وقت از خواب برخاستم به همان مکان رفتم و وصیتنامه را پیدا کردم. @ba_setaregan www.basetaregan.ir
یک بار رزمندگان در جایی قرار گرفتند که غذا و آب نداشتند و تنها با کمی برنج خود را سیر می کردند. یک روز که غذا می خوردند، بسیار تشنه شدند. مهدی که فرمانده بود، قوطی های کنسرو خالی را برد و گذاشت زیر آسمان! بچه ها پرسیدند، این کار برای چیست مهدی گفت : باران که آمد، قوطی ها پر آب شود و شما از تشنگی نجات یابید. همه زدند زیر خنده که «مهدی» را ببین، منتظره از آسمان داغ ، باران بیاید و ما را از تشنگی نجات دهد. همان شب باران بارید و قوطی ها پر آب شد ورزمنده ها سیراب شدند. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
🔻نتایج مسابقه عکس، نماهنگ و دلنوشته کاروان راهیان نور سبزوار که اسفند۱۴۰۰ راهی مناطق عملیاتی جنوب کشور شده بود به شرح ذیل اعلام شد. 🔸فاطمه سادات موسوی پور 🔸محدثه میرزایی 🔸فاطمه سادات حسینی 🔸فاطمه کریمی 🔸بهاره سادات عسکریان @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
شبی با وحید با موتور در خیابان دور می زدیم که در برگشت متوجه حضور بهزاد در خیابان شدیم. او به طرف خانه می رفت و در راه یک تل خاک بود تا شهید به آنجا رسید، ما خودمان را با موتور به او رساندیم و او را روی خاک پرت کردیم، این کار با عث شد که ایشان ضربه شدیدی بخورد. از موتور پیاده شدیم و به طرف او دویدم و توقع یک دعوای سخت را از او داشتیم اما بهزار با گشاده رویی و خنده به ما گفت اگر با این کار دلتان خنک می شود اشکالی ندارد حالا بلند شوید تا برویم. او با این حالت بزرگوارانه اش ما را شرمنده و خجالت زده خودکرد. «علی جهانی» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir