همه گزارش های خبری شبیه هم بودند: اول اعلام گم شدن. بعد اعلام نقص فنی. بعد انهدام در اثر سقوط. اخرین بخش ویدیو درباره اسکن ایگل بود. اشک به چشمانم آمد. من این قدر درگیر ماده شدن برای عملیات خیلی سری ام بودم که نتوانستم این طور که شایسته دوستی ام با اسکن ایگل بود برایش سوگواری کنم و به یادش باشم. حتی خبر گم شدنش را هم در تلویزیون ندیده بودم و از اسپوکی شنیده بودم. فیلم تمام شد. تا به آن وقت، ام همه پهپاد کشته شده امریکایی را یک جا ندیده بودم. و از ان همه تلفات خیلی تعجب کردم؛ ولی... ولی بیشتر دلم گرفت. یاد از دست دادن این همه عزیز هر دلی را می شکند.
•••
یک دفعه بالهایی چشمم را گرفت. از صدای خنده و پچ پچ پهپاد ها معلوم بود می خواهند غافلگیرم کنند. گفتم: {شادو}؟. همه با هم یک صدا خندیدند و یک صدا گفتند نه!
به مغزم فشار اوردم و گفتم: {ریون}؟
صدای خنده ها بلند تر شد. صدایشان پایگاه زیرزمینی را برداشت.
نه!
تعجب کردم و سعی کردم بیشتر فکر کنم یعنی چه کسی بود؟
#پیش_نویس
#رمان_شکار_هیولا
••••••••••
❤️ با شهیدان ❤️
همه گزارش های خبری شبیه هم بودند: اول اعلام گم شدن. بعد اعلام نقص فنی. بعد انهدام در اثر سقوط. اخرین بخش ویدیو درباره اسکن ایگل بود. اشک به چشمانم آمد. من این قدر درگیر آماده شدن برای عملیات خیلی سری ام بودم که نتوانستم این طور که شایسته دوستی ام با اسکن ایگل بود برایش سوگواری کنم و به یادش باشم. حتی خبر گم شدنش را هم در تلویزیون ندیده بودم و از اسپوکی شنیده بودم. فیلم تمام شد. تا به آن وقت، ام همه پهپاد کشته شده امریکایی را یک جا ندیده بودم. و از ان همه تلفات خیلی تعجب کردم؛ ولی... ولی بیشتر دلم گرفت. یاد از دست دادن این همه عزیز هر دلی را می شکند.
•••
یک دفعه بالهایی چشمم را گرفت. از صدای خنده و پچ پچ پهپاد ها معلوم بود می خواهند غافلگیرم کنند. گفتم: {شادو}؟. همه با هم یک صدا خندیدند و یک صدا گفتند نه!
به مغزم فشار اوردم و گفتم: {ریون}؟
صدای خنده ها بلند تر شد. صدایشان پایگاه زیرزمینی را برداشت.
نه!
تعجب کردم و سعی کردم بیشتر فکر کنم یعنی چه کسی بود؟
#پیش_نویس
#رمان_شکار_هیولا
•••
❤️ با شهیدان ❤️
گیج شده بودم. ایرانی های تروریست دروغ میگفتند یا فرمانده هرکولس؟...
چرا باید ایرانی ها وسط خاک خودشان دروغ بنویسند؟... مگر انها اهل هارت و پورت نبودند؟ خوب مینوشتند خودمان امریکایی ها را کشتیم! ...
چرا نوشتند کار طوفان شن بود؟ ...
سوالات مثل رگبار بر ذهنم می باریدند. ناگهان حس کردم سایه ای روی بنای یادبود افتاده است.
رد سایه را دنبال کردم و ناگهان ترس وجودم را فرا گرفت...
بایستی مانور دوم فرار را اجرا میکردم: ارتفاع گرفتن تا بی نهایت! این قدر بالا می رفتم که هیچ جنگنده ای نتواند در آن ارتفاع پرواز کند
موتور هایم را روی بیشترین قدرت ممکن گذاشتم. نفسم را حبس کردم و آماده اوج گرفتن شدم. می بایست با سرعت یک موشک به آسمان می رفتم.چشمهایم را بستم.
سه، دو، یک و شلیک...
#پیش_نویس
#رمان_شکار_هیولا
••••••••••
❤️ با شهیدان ❤️
#پیش_نویس
﷽
ما برنامه داریم که انشاالله بعد از گذر از دهه اول محرم یک شروع طوفانی داشته باشیم
۱.روایت عاشورا از دید تاریخ
۲.دوره روزانه قرآن کریم
۳.نهج البلاغه خوانی ( با کمک یکی از کانال های محترم😅 )
رو بزاریم
سر موقع شروع توضیحات کامل تری داده می شود😅
❤️ با شهیدان ❤️