eitaa logo
آسمانی ها
55 دنبال‌کننده
384 عکس
376 ویدیو
72 فایل
در عالم رازیست که به جز بهای خون فاش نمی شود.شهید آوینی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐ پسر شهید تندگویان نقل می کند زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسيار دلتنگ او بوديم پس از 11سال انتظار كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود... او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت... یک اسیر تعریف می کرد: : به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم... نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد می‌زنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم... او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بی‌مقدمه پرسید ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی... گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد گفت من تندگویان هستم و یازده سال است که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است محبوس هستم دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد... گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان می‌رسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت... ‍ ⭐شهید رجایی به همسر محمدجواد تند گویان گفته بود که, عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آن‌ها تندگویان را آزاد کنند... وهمسرشهید تندگویان در جواب شهید رجائی گفت: اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، خود محمد جواد قبول نمی کند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بی‌گناه بریزند. 🌷سالگرد شهادت «محمدجواد تندگویان» وزیر نفت دولت شهید رجایی، گرامیباد ❀🕊🌼🍃❀╮ 🌷@bashahidann ╰❀🍃🌼🕊❀╯
📌متن شایعه👇 شبکه اینترنشنال: همسر مامور کشته شده سپاه: روی تابوت شوهرم پول شاباش پخش کردم 📌پاسخ به شایعه👇 🤥اینترنشنال دروغ می گوید ❌❌ایشان مادر شهید علیرضا خلج هستند نه همسر ایشان. اینترنشنال با این دروغ ها سعی دارد به خانواده محترم شهدا بی احترامی کند و با برجسته کردن تیتر شوهرم...چنین وانمود کند که همسر شهید از این اتفاق خوشحال بودند 🖤در حالی که ایشان مادر شهید هستند و در برخی اقوام رسم است بالای سر جوان از دست رفته ، چنین کاری را مادران بعنوان سوگواری انجام می دهند که فیلم کامل آن نیز در پیام بالا موجود است☝️ 🖐📛به اینترنشنال باید گفت که نور شهدا خاموش نمیشود به امید تاریکی بال بال نزنید ❅ೋ❅🌼حل و فصل🌼❅ೋ❅ •┈••✾•🌿@hallofasl •✾••┈•
🌷@bashahidann ۳۳۹۷ !! 🌷وسـط سینه‌زنـی، روحـانی گـردان برخاست؛ توی تاریکی دست‌هایش را رو به آسمـان بلند کرد و درحال بغض گفت: «برادرا ! ما آمده‌ایم این‌جـا تا پـاک شـویم. آمدیم کـه گنـاه نکنیم. حـالا کسانی که گناه کارند، از چـادر خارج شوند و بچه‌هایی که اطمینان دارند بی‌گناهند بمـانند.» آه و ناله بچه‌ها بلند شد. خیلی‌ها بیرون رفتند؛ چند نفری هم داخل ماندند. حـاج آقا تک تک بچه‌های داخـل را می‌بوسـید و به صورتشـان دسـت می‌کشید و می‌گفت:... 🌷می‌گفت: «قربون چهره‌های نورانیتون برم! مـن را هـم در آن دنیـا شفاعت کنید.» بعد از مراسـم همین‌که چـراغ‌ها روشـن شدند؛ دیگر نتوانستیم جلوی خنده‌مان را بگیریم. سیاه‌تر از صورت تمـام کسـانی که داخـل چـادر بودند، دست‌های حـاج آقـا بـود! حاجی درحـالی‌که می‌خندید گفت: «منو ببخشید که این کـار رو کـردم. می‌خواستم به کسانی کـه خودشـان را بی‌گنـاه می‌دانند درسی داده باشـم. فقـط پیـامبـران و ائمـه اطهار علیه السلام هستند که معصومند؛ ما که خاک پای آن‌ها هم نمی‌شویم.» 📚 کتاب "خداحـافظ کـرخه" نوشته: آقای داوود امیریان
🌷@bashahidann ۳۳۹۸ 🌷ورزشکار بود و هیکل دُرشتی داشت، با صفا و داش مشتی، خادم و میوندار هیئت بود، همیشه جلوی در هیئت می‌ایستاد، آخه اعتقادش این بود. دربانی این خانواده بهتره و خاکی بودن برا ائمه لطف بیشتری داره. همیشه می‌گفت: برای امام حسین (علیه‌السلام) هر چی کوچیکتر باشی، آقا بیشتر نگات می‌کنه. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم امیر سیاوشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷@bashahidann ۳۳۹۹ اوایل جنگ ۱۲ روزه بود، یه ماشین نظامی سپاه رو زدند برای جابجاییش جرثقیل لازم بود، ولی سپاه جرثقیل دم‌دست نداشت. فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی. طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار. اومد، نگاه کرد، گفت: من برای جابجایی این ۳۰ میلیون می‌گیرم. بچه‌ها کلی باهاش حرف زدن، گفتن کمتر بگیر، ما بودجه نداریم. آخر سر راضی شد با ۲۰ میلیون کارو انجام بده. وسط کار تشنش شد، گفت: آب بیارین. یه لیوان آب آوردن، یه قلپ خورد، با بی‌میلی بقیه‌شو گذاشت کنار. پرسید: آب خنک‌تر ندارین؟ شما خودتون از این آب می‌خورین؟ بچه‌ها گفتن: آره، همینو هممون می‌خوریم. گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب می‌جنگین؟ گفتن: آره. مشغول کار شد... کار که تموم شد، بچه‌ها خواستن پولشو بدن. گفت: نه، من از شما پول نمی‌گیرم، و رفت. فرداش خودش برگشت پیش همونا. بچه‌ها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی، الان چرا خودت اومدی؟ گفت: دیشب رفتم خونه، ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم. وقتی شنید شما تو چه شرایطی می‌جنگین، گفت: از این به بعد هر وقت بچه‌های سپاه کاری داشتن، باید براشون انجام بدی، پولم نگیری، وگرنه شیرمو حلالت نمی‌کنم. گفت: حالا شما هر کاری داشتین، من در خدمتم. چند روز گذشت. یه لانچر رو پهپاد زد. دوباره جرثقیل لازم شد. زنگ زدن به همون راننده. فوری خودش رسوند. وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و اون به شهادت رسید..‌. صلواتی هدیه کنیم به شهید محمد دالوند🥀
میشه راننده جرثقیل ساده هم بود، اما شهید شد! دیگه برام یقین شده که راه شهادت، همان شهید بودن است این دل لعنتی باید صاف بشه، صاف که بشه دیگه دعوت نامه برات ارسال میشه، میری تو نوبت 🌷@bashahidann
🌷@bashahidann ۳۴۰۰ !! 🌷امان از این ترکش‌ها؛ چه دردها که به جان حاجی نمی‌انداختند! مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن که می‌خواست بخواند، گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش کم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم، نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال من است. عادت می‌کنم.» می‌گفتم: «خوب، حاجی چرا این را همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت را کمتر می‌کندها!» 🌷می‌گفت: «من ببندم نیرو چه می‌گوید؟ نمی‌گوید حاج قاسم چه‌اش شده؟» ناراحتی‌ام را که دید، خندید و گفت: «این دردها یادگاری رفقای شهیدم است. این‌ها نباشد یادم می‌رود کی هستم. با این دردها یاد شهدا می‌افتم؛ یاد حسین یوسف الهی؛ یاد احمد کاظمی. اون‌ها نمی‌دادند بدنشان را کسی ماساژ بدهد.» بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست؛ درد مردم و درد دین آدم را می‌کُشد.» 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید معزز حاج قاسم سلیمانی، فرمانده شهيد معزز سردار محمدحسين يوسف الهی و فرمانده شهيد معزز سردار سرتیپ حاج احمد کاظمی راوی: حجت الاسلام محمد کاظمی کیاسری 📚 کتاب: "سرباز قاسم سلیمانی"، صف ۴۹۳ و ۴۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا