eitaa logo
با شخصیت ها
230 دنبال‌کننده
353 عکس
192 ویدیو
56 فایل
🍃کانالی برای با شخصیت ها👌
مشاهده در ایتا
دانلود
... 🍃امام صادق(علیه‌السلام) در پاسخ كسى كه پرسیده بود: «چگونه مردم از غایب استفاده میكنند؟» 👌فرمودند: «به همانگونه كه از خورشید، وقتى كه ابر آن را میپوشاند.» 📚 ...
👌👆گفتار یكى از مستشرقان در این باره شنیدنى است: 〽️به عقیده من مذهب ، تنها مذهبى است كه رابطه هدایت الهى را میان خدا و خلق براى همیشه نگه داشته ✔️ و به طور مستمر، پیوستگى را زنده و پا برجا میدارد. 🔻 مذهب یهود، نبوت را كه رابطهاى است واقعى میان خدا و عالم انسانى، در حضرت كلیم ختم كرده و پس از آن به نبوت حضرت مسیح و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) اذعان نكرده است، در نتیجه، رابطه مزبور را قطع میکند. 🔻 نصارى نیز در حضرت مسیح متوقف شده اند. 🔻و اهل سنت از مسلمین هم در حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ایستاده اند و با ختم نبوت در ایشان، دیگر رابطه اى میان خالق و مخلوق برقرار نمیدانند. http://eitaa.com/joinchat/2777415681C92efedaa81
🍃👌نتیجه این كه، عقیده به امام زمان به این معناست كه ارتباط مردم با عالم غیبت گسیخته نشده است. 🌹 و كسانى كه این عقیده را دارند باید همیشه به یاد آن حضرت بوده و منتظر آن مصلح غیبى باشند،
👌همگان وظیفه دارند در هر شرایطى در راه برقرارى و توسعه و اسلام بكوشند، در برابر و پایدارى كرده و در حدّ توان خود با آن مبارزه كنند.. ✔️ و بكوشند تا زمینه حكومت و داد را فراهم ساخته و زندگى خود را طورى تنظیم كنند كه با برنامه هاى آن حضرت تناقض نداشته باشد، در صف دوستان ایشان قدم برداشته و با دشمنانش مبارزه كنند.. والحمدلله رب العالمین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام عزیزان همراه🌹 آماده ادامه مستند داستانی باشید از اینجا هست که وحشتناک جذاب میشه😱 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
13 عطا شروع کرد از دلخوشیش گفت: «من شاگرد اول دوره ارشد فلسفه بودم... شاخ دانشگاهمون بودم و حتی اساتیدمون هم ازم میترسیدن و حریف سر و زبونم نمیشدن... به ما پروژه تحقیقاتی دادن که وارد فضای مجازی بشیم و تبلیغ کنیم... اولش بچه ها دل و دماغ به خرج نمیدادن... جز من... وقتی بقیه کار و گرد و خاک منو دیدن که چطوری با مخ دختر و پسرا بازی میکنم تشویق شدند اونا هم وارد گود شدند... جوری که همین حالا فقط دویست نفر آتئیست از دانشگاه ما دارن فعالیت مجازی در توییت و تلگرام میکنند. وقتی وارد فضای مجازی شدم، ظرف مدت کمتر از 15 ماه، حدودا ده هزار نفر پایه ثابت پیدا کردم و به راحتی وقتی پست میذاشتم، حداقل سیصد چهار صد هزار تا شیر میشد و سرش دعوا میشد. پول خوبی هم بهم دادن. ینی علاوه بر پروژه ام، پول خوبی هم به جیب زدم و وضع مالیم هم بهتر شد. انرژی بیشتری هم پیدا کرده بودم. ینی وقتی میبینی میتونی اثرگذار باشی و میریزن رو سرت و باهات چت میکنند خیلی اثرات و اتفاقات خوبی برات میفته و ذهنت هم بازتر میشه. تا اینکه تصمیم گرفتم گروه بزنم. همون شب اول، چهار هزار نفر دختر و پسر و پیر و جوون فارسی زبون ریختن تو گروهم. چشم همه اعضای دانشکدمون داشت کور میشد. از بس وقت میذاشتم و کار میکردم و عضو جذب میکردم. تا اینکه یه نفر اومد تو گروهم و حرفایی زد که خوشم نمیومد. از اسلام و شیعه و عقاید شیعی میگفت و خیلی هم سر حرفش محکم وایساده بود. اذیت میشدم که میاد گرد و خاک میکنه و میره... تا اینکه اون پیشنهاد مناظره داد! خیلی با اعتماد به نفس و محکم به نظر میرسید. به خاطر همین حرصم میگرفت و دوس داشتم چنان بشونمش سر جاش که دیگه حرف نزنه و یا از اون گروه بره! حتی بیشتر اساتیدمون را هم دعوت کردم. فکر میکردم اگر جلسات مجازی مناظره من و اون را ببینند بیشتر روی من حساب میکنند و کرسی تدریس بهم میدن و هیئت علمی میشم و خلاصه به نون و نوایی میرسم. تا اینکه قرار گذاشتیم. یادمه شب اول، حدودا دو ساعت بحث میکردیم. حداقل پونصد نفر آنلاین بودند و واضح، همه چیزو میخوندن و میدیدن. شب دوم تعدادمون حدودا تا صد نفر بیشتر شد. همینجور تعدادمون داشت افزایش پیدا میکرد تا اینکه هفته اول تموم شد. اون خیلی زیرک بود. اینقدر زیرک بود که به هیچ طریقی نمیتونستم از بین حرفاش درباره قرآن و آیات، تناقضی پیدا کنم و مچش را باز کنم. حتی یه شب تا سر حد دره و پرتگاه هم رفت اما خیلی ماهرانه خودشو نجات داد... وارد هفته دوم شدیم... دیگه همه میدونستند که سر ساعت 10 شب باید آنلاین باشن و بحث را شروع میکنیم... تا اینکه اون دیر کرد... حدودا یه ربع دیر کرد... رفتم پی ویش... ازش پرسیدم چرا نمیایی بحث کنیم؟ اما اون جوابمو نداد... جوابش را در گروه داد... گفت درگیر یه کانالی هست و از حالا تا داستان های اون کانالو نخونه نمیاد بحث کنه و از این حرفها... هفته دوم تعداد افراد آنلاینی که شاهد بحث ما بودند از مرز سه هزار نفر هم گذشت... خیلی بحث های داغی مطرح میشد... از قرآن شروع شد... به خلقت رسیدیم... به قواعد دینامیک و ترمودینامیک... قواعد مربوط به تکامل و اصول داروینی... حتی نظریه ذرات گسسته و احتمال فقدان معاد و... اصلا کم نمیاورد... خیلی هم معطل نمیکرد در جواب... خیلی سریع تایپ میکرد و میفرستاد در گروه و ... خلاصه شب های عجیبی بود... تا اینکه ده شب بحث کردیم... فرداش از دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند: «ولش کن... باهاش بحث نکن... حریفش نمیشی... گروهت را هم منحل کن و کلا یه مدت اکانتت را ببند تا ببینیم بعدا چی پیش میاد؟!» خیلی بهم برخورد... باهاشون برخورد بدی کردم... گفتم: «درباره من چی فکر کردین؟ من دارم تلاشمو در بحث ها میکنم و تا الان هم کم نیاوردم!» بهم گفتند: «تو هنوز بچه ای و نمیفهمی!» پرسیدم: «ینی چی بچم؟! منظورتون چیه؟!» گفتند: «اینا شیعه هستن... معمولا ضرب شصتاشون را میذارن دقیقه نود! میترسیم نتونی از پسش بربیایی و حیثیت گروه و آتئیست گری و... را ببری!» داغون شدم وقتی بهم اینو گفتند! با خودم تصمیم گرفتم که هر جور شده شکستش بدم و پوز اساتیدمون را به خاک بمالم تا دیگه به من نگن بچه! تا شب دوازدهم... خیلی دیر کرد... همه معطل بودند... اما کسی بهش حرف بد نمیزد! فقط میپرسیدن کجاست و چرا نیومده و کی میاد؟! منم داشتم حرص میخوردم که نیومده... تا اینکه یهو آنلاین شد... گفت: ببخشید دیر کردم... اون کاناله که داستان میذاره، امشب دیر گذاشت و تا نمیخوندم نمیتونستم تمرکز کنم و ببخشید و ... همه ریختن رو سرش که آدرس کانالو بگو ببینیم داستاناش چطوریه؟ اما اون آدرس کانال را نداد!! همه تعجب کردیم! گفت: «فانون این گروه اینه که تبلیغ نشه... منم نمیخوام تبلیغ کنم که بگن وسط دعوا تبلیغ کرد و یار جمع کرد و ممبر جفت و جور میکرد!» این برخوردهاش و حرفای دیگه ای که میزد، ازش شخصیت خاصی تو ذهنم ساخت...
شخصیتی که ... بذارین اینجوری بگم تا خودتون بفهمین چی میکشیدم و چی میگم: دیگه باید هرچی داشتیم رو میکردیم... من در طول اون دو هفته همه منابع و مبانی آتئیست گری را در دانشگاهمون مرور کرده بودم و همه اساتیدمون بهم فکر میرسوندند... چیزی حدود 50 نفر کمکم میکردن که کم نیارم... تا اینکه رسیدیم شب چهاردهم... شب آخر مناظره من و اون... ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @mohamadrezahadadpour
14 دقیقا سر وقت حاضر شد... منم از همیشه آماده تر بودم... همون لحظه حدود بیست نفر از اساتید و شاگرد اول های دانشکدمون هم آنلاین بودند تا بتونن به من فکر برسونن تا کم نیارم... قرار بود اون شروع کنه... با شروعش داغونم کرد... با شروعش حتی گروه بیست نفره اتاق فکرمون هم هنگ کرده بودند و کسی چیزی نمیگفت! اون شروع کرد و گفت: «سلام آتا! خوبید؟ شب بخیر! قراره امشب من شروع کنم؟!» گفتم: «سلام. آره. شروع کن!» گفت: «سوال من امشب واضحه! خیلی هم ساده است! اونم اینه که چرا کسی جذب شماها نمیشه؟!! چرا اینقدر که پول خرج میکنین و تبلیغات گسترده و پست های خاص و عکس نوشتارهای خاص تر و این چیزا میذارین و پخش میکنین، اما چرا کسی جذب شماها نمیشه؟! چرا حتی تو دانشگاهتون آمار خودکشی و یاس و ناامیدی بالاست؟! من اصلا کاری به سواد و سر و زبونت ندارم. فقط لطفا اینو واسم روشن کن تا اگر اشتباه میکنم، دیگه حرف نزنم!» همه موندیم چی بگیم و چی جوابش بدیم! راس میگفت! براش نوشتم: «بحث ما در طول این شبها مبنایی بود! من چه کار آمار دارم! حتی بر فرض اینکه حرفات درباره میزان جذب ما و خودکشی و افسردگی ما درست باشه، به من ربطی نداره! به من چه؟ اگر راس میگی علمی بحث کن!» نوشت: «اتفاقا کار دارم. مگه مکتب و فرقه شما فقط مال فلسفه و دنیای علمی و حرف باد هواست که اثری بر زندگیتون نداشته باشه و فقط یک مکتب فکری باشه! ببین آقای محترم! شما حتی اگر همه حرفات هم علمی باشه (که البته اثبات شد و بحث کردیم و اغلب حرف های شما را رد کردم و خودت هم قبول داشتی و سکوت کردی!) بازم باید زندگی کنی و به ایدئولوژیت برای زندگیت نیاز داری! چون زندگیت و فکر کردنت که از خودت جدا نیست!» نوشتم: «چی میخوای بگی؟! حرفت را رک بزن تا جوابت بدم!» نوشت: «تو چطور آدم تحصیل کرده ای هستی و چطور آتئیست را به عنوان یک نحله فکری قبول کردی و میگی حالت با اون فرقه خوبه اما : در طول بحث 13 شب گذشته ما حدودا 10 بار فحش دادی! بیش از بیست بار به امامان ما توهین کردی و حرف زشت زدی! خیلی زود جوش آوردی و دو سه بار تهدید کردی که حذفم میکنی و بحث را تموم میکنی! بنظر خودت، این حرف ها و رفتارها مال یه پسر جوون تحصیل کرده و سالم و سرحال و با اندیشه باز و روشنفکری بالاست یا مال یه آدم عصبی ناراحت تندخوی متعصب! حرفم اینه: چرا آتئیست از شماها تندخوی عصبی مزاج و افسرده ساخته؟! همین!» بچه ها بهم میگفتن حرفش را رد کن... قبول نکن... بگو تو بد فکر میکنی... مگه خودتون چی دارین؟ کی دارین؟ دلتون به چی خوشه؟ اما ... اینا جواب اون نبود... یک دقیقه سکوت کردم... همه خاطرات بد در طول زندگی و تحصیلم جلوی چشمام گذشت... بچه هایی که افسرده بودند و خدا را قبول نداشتند و افسرده تر میشدن... کسایی که بخاطر مصیبتی که به زندگیشون وارد شده بود خدا و دین را گذاشته بودن کنار و زندگیشون نکبتی تر شده بود! حتی هم خونه خودم یادم اومد که تا همین حالا هم داره قرص میخوره و هروقت یاد غم هاش میفته، یه پیک میزنه تا یادش بره! من هیچی ننوشتم... دستام نمیرفت برای نوشتن... روی کیبورد خشکم زده بود... مدام از طرف بچه های گروه و اساتیدم پیام های زیاد میومد... داشتن عصبیم میکردن... به هیچکدومشون توجه نکردم... اصلا صدای هیچکدومشون را نمیشنیدم... فقط براش نوشتم: «تو زن هستی یا مرد؟!» نوشت: «در اصل سوال و جواب ما اثر داره؟!» نوشتم: «نمیدونم... مطمئن نیستم دنبال چی هستم... اما لطفا جواب بده!» نوشت: «بانو هستم!» تا نوشت بانو هستم، نمیدونم چم شد؟! نمیدونم چه بر سرم اومد؟ داشتم از یه زن میخوردم و میباختم! داشتن همه میدیدن و فکر میکردن قراره یه تکنیک و پلتیک خاصی بزنم و ضربه فنیش کنم با این سوالات! اما کسی خبر نداشت تو چه حالی هستم! حال عجیبی بود! من با دخترا و زن های زیادی سکس چت و سکس تل داشتم... اما اون لحظه که فهمیدم اون شخص، زن هست و داره منو دور میزنه و دست و پام را دور گردنم میپیچه و داره بهم میگه چرا داری بد زندگی میکنی و چه به دردت خورده اون درسای مزخرفی که خوندی، گریم گرفت... نمیفهمید چه حس خوبی داشتم که داشتم میباختم... دوس داشتم تمومش کنم... اما چون داشت با دلم بازی میکرد و پرده از زخم کهنه بچه های دانشکده و زندگیم برداشته بود، دلم میخواست بیشتر حرف بزنه! اما نمیدونستم بهش چی بگم که ادامه بده و بحث را تموم نکنه تا من همچنان حس خوبی داشته باشم و گریه کنم! نوشتم: «قبول ندارم!» نوشت: «خب الحمدلله... من فکر میکردم زندگی بدی داری و همه تون دارین زیر بار آموزه های بد و کج و معوج آتئیست گری و الحاد و کفر، له میشین! خوشحالم که میگی قبول نداری و حرفای منو رد میکنی! من دیگه حرفی ندارم! حرف خودت برام حجت هست و قبول میکنم. امیدوارم همیشه شاداب زندگی کنی و کم نیاری! لابد به من اطلاعات غلط دادن. در هر حال... بیخیال... نوبت شماست. سوالتون را
بفرمایید!» ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همراهان عزیز✋ امیدوارم در مسیر سلامتی به اهداف الهی بیاندیشید🙏 🌺🌺🌺مطالب امروز رو تقدیم می کنم میان دو صلوات🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول معرفی یک کتاب بسیار مفید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
موسسه تحقیقات حجامت ایران 📚کتاب خوبی هست ارزش خریدن داره👌
سرفصل های خیلی کاربردی داره مثل‌ حجامت انواع حجامت شرایط حجامت نحوه حجامت ... زالو درمانی . . . مزاج شناسی کاربردی . ... ضروریات ششگانه طب اسلامی . . نقش زمان و مکان در سلامتی و....
🔷امروز از این کتاب استفاده می کنیم🔷
یادتون باشه داشتیم مزاج شناسی کار میکردیم🌹
اگه بدونید چه مطالب نابی داره✅ واقعا وقتی خودم مرور میکنم احسنت میگم به این کوتاهی و کاملی👌
چند تا از جدول های ابتدای کتاب رو تقدیم می کنم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
علائم پوستی مزاج های مختلف
مشخصات گوارشی مزاج های مختلف
علائم گوارشی مزاج های مختلف۲
علائم ظاهری مزاج های مختلف