.
«ادوارد دست قیچی»
ادوارد یک موجود انساننماست که به جای انگشتهایش قیچی دارد. او بر خلاف ظاهرش بسیار خوشقلب و خلاق است. حالا بعد از سالها از قصر حومه شهر به داخل شهر آمده تا زندگی کند.
دیالوگ:
پدر: اگر یک کیسه پول پیدا کنی باهاش چیکار میکنی؟
ادوارد:میبخشم به کسایی که دوستشون دارم
کیم:این کار قشنگترین کاره
پدر:قشنگ رو فراموش کن ما دنبال درست و غلطیم.
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
حلماسادات مثل پرندهای که بخواهد پرواز کند، بالبال میزد چون «لوکا» از آب بیرون آمد و پولکهایش به پوست تبدیل شدند و با آلبرتو دوست شد.او جز کسانی بود که در فلش پشت تلویزیونمان زندگی میکرد.شخصیت دو زیستی که در آب،ماهی بود و در خشکی انسان.«رایلی» و «نوکطلا» هم دو عضو دیگر فلش بودند.رایلی شخصیتی است که احساسات مختلف توی سرش حرف میزنند و نوکطلا غازِ متفاوتی که با بقیه فرق دارد.انیمیشنهای زیادی به فلش رفتوآمد کردند اما هیچکدام نتوانستد حلماسادات را آرام کنند.آن سه تا میآمدند و گاهی موفق میشدند به دادم برسند و صدای گریه را برای لحظاتی بِبَرند.
من در مبل فرو رفته بودم و کسی در سرم سوال طرح میکرد:«چرا اینقدر لوکا رو دوست داره؟چهچیزی در رایلی و نوکطلا است که آرومش میکنه؟ سوالهای زیادی درباره دخترم داشتم که فقط میتوانستم جوابهایش را حدس بزنم.چون هنوز باهم حرف نمیزدیم.ناگهان انگار سیب نیوتن توی سرم خورده باشد،از جا بلند شدم.مغزم میدوید که عکس کنار خاطره برایم بچیند.
ابروهایم به هم نزدیک شدند و مردمک چشمم در حفرهاش تند تکان میخورد.یاد بابا افتادم.پسر جوانی به دکه باغ پرندگان اشاره کرد و گفت: «بابای منم ناشنواست.نگهبان اینجاست»
انگشت اشاره و شصتم را بهم چسباندم و بالای لبم گذاشتم و فر دادم.بعد هر دو انگشت اشارهام را کنار هم گذاشتم و بابا را نشان دادم.یعنی «باباش مثل شماست».چشمهای بابا درخشید.وقتی نگهبان را دید نزدیک بود از خوشحالی گریه کند.بابا مثل آدمی تنها در جزیره بود که بالاخره یک نفر شبیه خودش را دیده. درست مثل حلماسادات.
حالا لوکا،رایلی و نوکطلا برایش حکم نگهبان باغ پرندگان را داشتند.در جزیره بابا کلمات از درون به دستها میرسیدند اما در جزیره حلما کلمات در روحش باقی میماندند و شاید دفن میشدند. انگار او در فضا بود و صدایش به ما نمیرسید.
حالا در جزیره وجودش کسی برایش دست تکان داده بود و میتوانست با او حرف بزند.مثلا رایلی میگفت:«آدمهای توی سرت واقعیاند.حرف میزنن.فقط بقیه نمیبیننشون.این تقصیر تو نیست». نوک طلا میگفت:«من هم معلولم ولی با همه تفاوتم از پس زندگی براومدم».لوکا میگفت:«به برونوی ذهنت بگو ساکت باشه.همه ما میتونیم در عین تفاوت ارزشمند باشیم».
لوکا و دوستانش در مسابقه برنده شدند.حلما بیشتر پر میزد و من توی دلم همان حرفی را زدم که به نوکطلا زدند: «هیچ کاری نیست که بقیه بتونن و تو از پسش بر نیای.فقط باید بخوای.یادت نره هرجور که باشی،من عاشقتم»
به بهانه روز جهانی معلولین
تقدیم به حضرت امالبنین
پینوشت:
انیمیشنها به ترتیب:
لوکا - درون و بیرون ۱ و ۲ - ربات وحشی
#تفاوت
#معلولیت
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق