هدایت شده از چیمه🌙
.
محمدحسن شهسواری در روایت صدویک دلیل برای زندهماندن گفته است: «من هم شنیدهام کسانی هستند که از نوشتن لذت میبرند. من اما هر روز ساعت پنج در حالیکه بدترین فحشها را به خودم میدهم، بلند میشوم. نیم ساعت ورزش میکنم، نیم ساعت دیگر هم معطل میکنم، تا دیرتر برسم پشت میز. میمیرم میمیرم میمیرم تا بنشینم. بعد لحظهای فرا میرسد که سهم آن روزت تمام شده، سه ثانیه فقط سه ثانیه لذتی چنان عظیم تنت را مسخر میکند که نزدیک است استخوانهایت خرد شود. از ثانیه چهارم اضطراب فردا تو را حصار میکند. من هر روز برای رسیدن به آن سه ثانیه از خواب بلند میشوم.»
@chiiiiimeh
.
.
من داستاننویس خوبی نیستم اما همهچیز برای من قصهدار است.مثل بادمجانهای قزوینی.این اسمی بود که میوهفروش گفت.
ششتا بودند.سه دوست و یک خانواده.اولین بادمجان مردی بود مغرور و شوخطبع.سرش میرفت حرفش سرجایش میماند.در عوض دلش زیاد برای زنش جابهجا میشد.سنی نداشت که ازدواج کرد.زنش سرخوش و همراه بود.ازبس موقع حرفزدن انگشتش را دور موهایش پیچانده تاب برداشته مثل مخش.این را بابایش به او میگفت.مخصوصا وقتی میخواست بله بگوید.حالا او از همین حرفها به پسرش میزد «یا موهاتُ کوتاه کن یا اون کلاهُ بردار سرت هوا بخوره» هوای گرم و سرد فرقی نداشت.کلاه باید میبود.موهایش نصف پیشانیاش را گرفته و ترکیبی از پسرخاله کلاه قرمزی و شاگرد پوریای ولی برای خودش ساخته.
میگفت:«دوست دارم زنم مثل شما مخش تابدار باشه اونجوری فکرها توی سرش بازی میکنن حوصلهشون سر نمیره که غر بزنه» ریز خندید «غصه منم نخور فکرم که پیشش باشه سرم باد میخوره و نمیپوسه» پسر خلاق و بازیگوش بود و حاضرجواب.
سفر فکر او بود.دیده بود مهرعلی کنار مزرعه بعد از هر نماز به سه تن سلام میکند. دو بار دست به سینه میگذارد و یک بار دست به سر.هر بار هم طرفی میچرخد.از هیئتها آمدند که امسال هم سیبزمینی بخرند برای قیمه و آبگوشت محرم. مهرعلی بادمجان کاشته بود.وقتی رفتند عرق پیشانیاش با قطره اشکش قاطی شد «امسال چیزی هم ندارم که دلم خوش باشه.بازار سیبزمینی کساد بود.گفتم بادمجون بکارم بلکه بالاخره بیام پابوست» یک هفته بعد اول محرم پرچم سیاه حسین با پایان زندگیش یکی شد.چند تا از محصولات مهرعلی تصمیم گرفتند برایش کاری کنند.پسر گفته بود «کربلا نمیتونیم. مشهد که میشه رفت» مرد قبول کرد.معتقد بود عاقبت به خیری چیز مهمی است حتی برای صیفیجات.
هر شش بادمجان با همه تازگی پوستشان که وقتی میشستی قرچ صدا میکرد،روحشان پژمرده بود.خودشان را در مشایه تصور کرده بودند نشده بود.دلخوش کرده بودند به مهمانسرای حضرت.حالا نه این شد و نه آن.سر از خانه ما در آورده بودند.نقشههایشان شکسته بود و روی آب معلق.از مهرعلی و بقیه بادمجانها خجالت میکشیدند.از همه مهمتر نگران عاقبت به خیریشان بودند.
سه بادمجان خانواده را از آن سه دوست جدا کردم «شما رو چهارشنبه گوجه بادمجون میکنم نذر امام رضا. شما رو هم دوشنبه گوشت و بادمجون میکنم نذر امام حسین»
زیر شیر آب باریکههای نور امید که روی تنشان خطهای سفید ساخته بودند قرچ کرد و درخشید.
پینوشت:
عکس خانوادگی باید عاشقانه باشد
#بادمجان
#غذای_نذری
#امام_حسین
#امام_رضا
#عاقبت_به_خیری
#قصه
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
چه مبارک است این غم
که تو در دلم نهادی
به غمت، که هرگز این غم
ندهم به هیچ شادی
#حسین
#اربعین
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
دیالوگ:
سعی کنین هیچوقت باهم قهر نکنین
قهرم کردین زود آشتی کنین
بعضی وقتا دیر میشه برای آشتی
حسرتش رو دل آدم میمونه
قصه در مورد پسری صاف و ساده به نام رسول است که نگهبانی از یک پروژه ساختمانی را در شیفت شب قبول میکند
فیلم نجیب و دوستداشتنی بود
#نگهبان_شب
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
در کارگاه ۹ ساعتهای که با #یاسین_حجازی داشتیم #گلادیاتور دیدیم. کیف کردیم و یاد گرفتیم.
ژنرال فاتح و سابق ارتش روم تصمیم میگیرد از امپراتور فاسدی که خانوادهاش را به قتل رساند و او را به بردگی فرستاد، انتقام بگیرد.
دیالوگ:
زمانی که یه مرد به پایان زندگیش میرسه میخواد بدونه که هدف از زندگیش چی بوده
مرگ به همه ما لبخند میزنه، تنها کاری که یه مرد میتونه انجام بده اینه که اونم به مرگ لبخند بزنه
هر کاری که در زندگی انجام میدیم اثرش تا ابد باقی میمونه
ترس و حیرت یه ترکیب قدرتمنده
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
یکی از اساتید داستاننویسی معتقد بود برای ساخت یک شخصیت تازه میتونید از تیپها کمک بگیرید و بعد چند تا ویژگیشون و تغییر بدید
فیلم ویلو هم به نظر من از این قاعده کمک گرفته از داستانهای مختلف ایدههایی برداشته کنار هم گذاشته و یک فیلم سرگرمکننده در سطح خوبی ساخته
به رود سپردن حضرت موسی + هفت کوتوله و سفید برفی+ یه ذره جادوگری و هری پاتر + قصه شاهزاده سوار بر اسب سفید+ یه ذره تخیل و فانتزی + یه ذره بزن بزن = فیلم ویلو
ویلو کشاورز کوتاه قامتی است. او باید از یک نوزاد که رسالتش شکست ملکه بدجنس است محافظت کند.
هالیوود خوب بلده یه چیزهایی از داستانهای قرآنی برداره و فیلم بسازه
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
دیروز که داشتم فایلهای لپتاپ و مرتب میکردم چشم به فیلم وارونه افتاد و دلم خواست برای چندمین بار ببینمش اما امان از کمبود وقت وکارهای عقبمانده
وارونه از اون فیلمهاست که به شدت دوستش دارم
دقت در جزئیات در این فیلم بینظیره
فیلم در ظاهر تخیلی اما شما رو به فکر کردن وادار میکنه
ایده به شدت جالب و درست شکل گرفته
دنیا به شکل دو تکه و در موازی هم وجود دارد آدمهای هر تکه گرانش به سمت زمین خودشان را دارند عبور و مرور از یک تکه به تکه دیگر غیر ممکن و جرم است.
آدم شیمیدان از تکه پایینی به ایدن(هلن)از سرزمین بالا علاقهمند است
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
حتی اگر به دیده ی رویا ببینی ام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینی ام
شاعر شنیدنی است، ولی میل، میل توست
آماده ای که بشنوی ام، یا ببینی ام
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با اینهمه، مخواه که تنها ببینی ام
مبهوت می شوی اگر از روزنت شبی
بی خویش، در سماع غزل ها ببینی ام
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود، که ناگزیری، دریا ببینی ام
شب های شعرخوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینی ام
آقای غزلهای ناب
#محمدعلی_بهمنی
خدا رحمتتون کنه
#شعر
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
مثلث تابستانی یک مثلث آسمانی است که سه ستاره دارد.کرکس نشسته، دم قو و کرکس پرنده
اعضای مثلث تابستانی هر سه عاشق دختری با موهای طلایی شده اند دختری که بوی زیتون و گندم میدهد.
کتابهای نوجوان مثل انیمیشنها هستن اسمشون برلی نوجوانهاست ولی به نظر بزرگترها هم بهشون احتیاج دارند
از جمشید خانیان کتاب بینظیر طبقه هفتم غربی رو هم خونده بودم.
برشی از کتاب:
تنها معبد برای ما، درون ماست
#معرفی_کتاب
#جمشید_خانیان
#نشر_افق
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
طوری زندگی کنیم که دشمن حتی از جنازه ما هم بترسد
من این را از شما یاد گرفتم
آقایی که اسمتان وعده خداست.
#سید_حسن_نصرالله
#شهادت
#ترور
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خدایا آقای ما را برسان
و ما را یا فدای راه ظهورش کن و یا سربازش قرار بده
آخرش در حالی که اسم ما را جز دوست داران حسین(ع) نوشتهای عاقبت ما را ختم به شهادت کن
غیر از این باشد
هدر شدهایم
باختهایم
ضرر کردهایم
برای ما جز این نخواه
نخواه بیهوده مُرده باشیم
#آرزو
#شهادت
#سید_حسن_نصرالله
#حسین
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
هدایت شده از مجلهٔ مدام
فراخوان شمارهٔ سوم مدام: جنگ
جنگ، یکی از موضوعات برنامۀ سال آیندۀ تحریریه بود. قرار بود که در سال بعد سراغ شمارۀ جنگ برویم. تقریبا هشتاددرصد مطالب شمارۀ خواب نهایی شده است و طبق برنامه شمارۀ سوم، «خوابِ مدام» بود و شمارۀ چهارم هم «جشنِ مدام».
اما تصمیم تحریریۀ مدام بر این شد که موضوع جنگ را زودتر آغاز کنیم. این روزها، جنگ برایمان نه «خواب» گذاشته و نه «جشن».
از این رو، موضوع شمارۀ سوم مدام، «جنگ» شد.
برای مدام از جنگ بنویسید. جنگ برای صلح، برای زندگی، برای انسانیت، برای شرف، برای حقیقت.
مدام، دوماهنامه است و شمارۀ سوم در دو ماه آبان و آذر رونمایی خواهد شد. پس فرصت زیادی نخواهیم داشت. اگر تمایل به نوشتن برای این شمارۀ مدام دارید، تا شانزدهم مهرماه، آثار خود را برای ما ارسال کنید.
#فراخوان
#فراخوان_مدام
#فراخوان_داستان
#فراخوان_ناداستان
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
.
در درون من چیزی شبیه این موشک زنده است
دوست دارم حتی لاشهام باعث امید شود
و اگر درخششی برای چشم غمگینی بساز
آنچه باید را انجام دادهام
این همه آرزوی من است
#امید
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
هدایت شده از گاه گدار
به بچهها بگوییم چه خبر است.
این روزها از مهمترین روزهای تاریخ معاصر ماست. خیلی چیزها توی دنیا دارد عوض میشود و مقدمه خیلی اتفاقهای مهم دارد توی همین ساعتها رخ میدهد.
بچههای ما اما سرشان گرم بازی است و مشغول مشقهای مدرسه هستند و دنبال فرصتی تا پای بازیهای کامپیوتری بنشینند یا توی گروههای دوستانهشان با همسن و سالها گپ بزنند.
این لحظهها با همه غمها و شادیهایش فرصت رشد برای بچههای ماست.
با بچههایتان درباره اسرائیل حرف بزنید، درباره ظلم، درباره جغرافیای فلسطین، درباره مفهوم شهادت، درباره امید، درباره جنگ تاریخی حق و باطل صحبت کنید. جلو بچههایتان نقشه باز کنید، تصویر فرماندهان جبهه مقاوت را نشانشان بدهید، ویدیوهای وعده صادق دو را برایشان پخش کنید، برای بچههایتان قصه حضرت موسی را تعریف کنید، از روی ترجمه آقای ملکی برای بچههایتان قرآن بخوانید، درباره رویای فتح قدس با بچههایتان حرف بزنید، به بچههایتان یاد بدهید جنگیدن با دفاع کردن فرق دارد، بچههایتان را شجاع بار بیاورید، ترس را مذمت کنید و درباره ایران با بچههایتان گفتگو کنید.
این روزها هر خانهای که تویش حرفی از مقاومت است، یک سنگر از سنگرهای حزب الله است.
.
پ.ن: این یادداشت اول است. یادداشتهای دیگری هم در راه است.
#سرباز_خداییم
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh