eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
307 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
213 ویدیو
3 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: قانون پاکسازی منظورش اینه که بعد از پاک سازی یکی از نیرو ها داخل منطقه مستقر میشود... پ.ن: و ش
۱_ یکی از دستاش قطع شد یکی هم تیر خورد... دستگاه هم عکسش رو میفرستم براتون بعد از پاسخ ناشناس✨ ۲_:) ۳_ ولی شهادت پاداش و حق همه این هاست:)
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #ققنوس #قسمت‌صد‌و‌سی‌و‌هفتم آرام
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 اشک پهنای صورتش را خیس کرده است. نمیتواند صحنه ای را که دارد مشاهده میکند باور کند. متوجه حضور شخصی پشت سر خود شد. آرام سر خود را برگرداند. مهدی پشت سرش است. به هم ریختگی خود را درست مانند همیشه در خود پنهان کرد. اشکانی را که روی صورتش جولان میدهند پاک کرد و آرام آب دهان خود را قورت داد. سپس گفت: برو بیرون... نمیتواند بگذارد مهدی چنین صحنه ای را تماشا کند. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: مهدی... برو... برو بیرون... این یک دستوره... اما مهدی گویا صدایی نمیشنود و قادر به پاسخگویی نیست. صدایی پشت هندزفری درون گوش محمد گفت: آقا اوژانس رسید... محمد: اتاق سوم... سمت چپ... چند ثانیه به سکوت غم انگیزی گذشت. در اتاق دوباره گشوده شد و این بار دو نفر همراه برانکارد وارد شدند. مهدی با تعجب به جنازه مینگرد. محمد هم بی هیچ سخنی سکوتی کرده تا بلکه این گونه بتواند حریف بغضی شود که گویا راه تنفسش را بسته است. حال یک نفر باید همراه جنازه برود. چه کسی قادر به انجام این کار است. یا این گونه تفسیر کنیم که محمد اجازه میدهد که برود. اما نه. وضع جنازه حامد خیلی آشفته است. پس هیچ کس فقط و فقط خودش. سوار بر ماشین همراه حامد راهی بهشت زهرا سلام الله شد. {بهشت زهر س... بهشتِ... ناگهان میان خاطرات خود را مشاهده کرد. درست زمانی که چهار رفیق همراه و در کنار هم به این بهشت سر زدند. میان شهدا قدم برداشتند و دانه دانه از کنار لاله های انقلاب گذر کردند. از یک جایی به بعد بوی عطری تمام قبر ها را پوشش داده. شهید پلارک معروف به شهید عطری. حامد: نگاه کن محمد... هی بهم این عطر و اون عطر رو معرفی میکنی و میگی عطر های همراه من خوش بو نیستند میشم آخرش عین این شهید تا فقط و فقط دهن تو رو... پایش به قبری گیر کرد و داشت بر زمین میخورد که محمد دستش را گرفت. محمد: آهان تو گفتی و منم باور کردم... بابا شهید زنده... تو با این حواس پرتیت آخر شهید در راه قبرستون میشی...} ❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پیشنهاد خوبیه ممنون:) #سرمایه‌گذار #نظرات
خخخخخخخ🤣 همه رو کشتی که😐💔 بگو محمد اضافس دیگه چرا تعارف میکنی😔😂💔