eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
305 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
213 ویدیو
3 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: سه تا رفیق در غم یک رفیق دیگرشان... پ.ن: چطور شده؟... پ.ن: دارم میرم بیرون اگه تونستم تلاشم رو
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 * عطیه درون آشپزخانه دانه دانه و نوبت به نوبت استکان های چایی را زیر سماور میبرد و بعد از پر شدن شان آن ها را روی سینی قرار میداد. عزیز کنار گاز ایستاده و به آب جوشی که از سماور وارد لیوان ها میشد می‌نگریست. سمت راست خانه آقا قاسم و بابای مهدی و در سوی دیگر حاج خانم، مادر مهدی و مادر رسول نشسته بودند. سکوت بر خانه حاکم بود. هرکسی درون افکار و خیالات خود بود که صدای باز شدن درب و یا الله بلند محمد همه را به خود آورد. نگاه ها با حالت عجیبی هم دیگر را همراهی می‌کردند. عزیز کنار پنجره رفت و گفت: بیاید داخل... همه از جای خود برخاستند. چهار همراه همیشگی که بی‌وفایی روزگار یکی را جدا کرده بود. سلام و احوالپرسی کوچک و سردی بین افراد رد و بدل شد. هرکسی سر جای خود نشست. محمد کمی با صدای خود بازی کرد و گفت: ببخشید... من لباس عوض کنم برمی‌گردم... به سمت درب خروج قدم برداشت تا به طبقه بالا برود. آقا قاسم که مدت نسبتاً طولانی میشد منتظر محمد و دوستانش بود ریشه صحبت را در دست گرفت. با لحنی آرام و دلسوزانه پرسید: صبر کن محمد... داستان چیه؟... پاهایش به لرزه افتادند. سوال آقا قاسم همان سوالی بود که می‌توانست وحشت را به دل و جان او وارد کند. آرام آب دهان خود را بلعید. تمامی صحنه ها برای بارچندم از جلوی چشمانش عبور کرد. ❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بچه ها تا شب بیرونم و نیستم ولی امشب حتما پارت داریم
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: اگه بچه ات رو گاز نیست دو دقیقه تحمل کن خبببب😂❤️ پ.ن²: عطیه؟ بیمارستان؟🤨 پ.ن³: صدای جیغ عطیه🚶‍
1_ توش کلی فحشِ😂 2_ دیگه شرمنده به شدتتتت سرم شلوغه 3_ بالاخره یکیو پیدا کرد که بهش اهمیت بده🥲 4_ نمیدونم بیمارستان چیکار میکنن؟😂 5_ محمد غرغرو😒😂
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: اگه بچه ات رو گاز نیست دو دقیقه تحمل کن خبببب😂❤️ پ.ن²: عطیه؟ بیمارستان؟🤨 پ.ن³: صدای جیغ عطیه🚶‍
1_ حدست خیلی قابل احترام بود😂 2_ پرتغالی😁 3_ چیزای خوب خوب🤓 4_ آورین 5_ دیگه وقتی اون غلام باشه این زینب نیست احتمالا اکرمی، صغری ای، کبری ای چیزی باید باشه😂❤️
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: اگه بچه ات رو گاز نیست دو دقیقه تحمل کن خبببب😂❤️ پ.ن²: عطیه؟ بیمارستان؟🤨 پ.ن³: صدای جیغ عطیه🚶‍
1_ انشاءالله هروقت بتونم میدم🥲 2_ هروقت تونستم چشم 3_ شرمنده سه شنبه نتونستم پارت بدم به جاش پارت امروز بلنده 4-5_ 🥲❤️‍🩹