🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدا... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه
🌷
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شُهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
💚قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟
🌷شهید محمدرضا کارور از نخبههای دفاع مقدس که در بیشتر عملیاتها همراه شهید همت بود.
هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست.
🌷مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل میکند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت.
این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست!
با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
🌷شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد. پیکر پاک شهید همت در شهرضا قرار دارد و پیکر شهید کارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.🕊
#شهید #محمدرضا_کارور
#شهید #محمدابراهیم_همت
#شادی_روح_پاکشان_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
🍃دیدی داره هوا بَرِت میداره
و مغرور میشی که
مَن اِلَم و بِلَم و کلی کار میکنم برا خدا،
به-اِبْرٰاهِیمهٰادِی- فکر کن،
عین هواگیر میشه برات،
میشینی سَرِجٰاتْ و شرمنده میشی...
|دلنوشتههای طلبهشهیده
سیدهفاطمهساداتحسینی|
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدا... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_عبدالعلی_مطهر
🌷
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شُهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
همیشه همسر داری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد.
#شهید_مهدی_نوروزی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره.
شهید ڪه شد خوابشو دیدم
داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم: مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟
بالاخره حرف زد گفت:
مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس.جمعمون جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجه نمی شید.
گفتم:اندازه ظرفیت پایین من بگو
فڪر ڪرد و گفت: همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم.
بهش گفتم: چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره
نگاهم ڪرد و گفت :مهدی! همه چیز دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.
📚روایت حاج"مهدی سلحشور" از همقطار آسمانی اش شهید جعفر لاله.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
گردان تخریب
خاطرات رزمندگان وشهدا گردان تخریب در دفاع مقدس
به کوشش:ذبیح الله الصاق
فهیمه قبادی
چاپ اول:۱۴۰۳
حاج فتاح خود رابه شهید باکری معرفی کرد.که مااز تخریب آمده ایم وچه ماموریتی داریم.شهید باکری با گرمی برخورد کردوگفت فعلا در کنار دجله مستقر شوید تا ببینیم آیا امکان تصرف مجددپل وجود دارد یاخیر.
همه بچه ها با فاصله چند متری از هم در کنار دجله دراز کشیدند وآماده شنیدن خبر تصرف پل بودند تا به سمت پل بروند وآن را منفجر کنند.
پل اهمیت زیادی داشت .حاج فتاح می گفت چند گروه تخریب برای انفجار آن اقدام کرده اندولی موفق به انجام نشده اند،مهمات ومواد این گروه ها(تی.ان.تی و ام ۱۹) اطراف پل هست وما از نظر مواد کمبودی نداریم.
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدا... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_روح_الله_کافی_زاده
🌷
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شُهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
فرازی از وصیت نامه سردار شهید عبدالرسول زرین(معروف به گردان تک نفره وبهترین تک تیرانداز ):
ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می خورید ، مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به #خون_شهدا و #خانواده_شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را .
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که داعشی ها جگرش را بیرون کشیدند
🔹️ از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟!
◇ گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی میزنے؟؟
◇ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم.
◇ میگفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنیهاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم.
◇ مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت.
🔹️ تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد.
#شهید_حمید_قاسم_پور
#شهید_مدافع_حرم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"با شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@bashohada760
╰┅─────────┅╯
وصال
در ۲:۱۰دقیقه عصر
به کوشش:مرتضی صدری
منیره صفرپور
رضا وقتی حرکت کردکه دشمن ناهار خورده وآماده،پشت تیرباروخمپاره ۶۰منتظر شکاربود.دلش راضی نشد.رفت.
دردل ذکر می گفتم ودعایش میکردم.چاره دیگری نداشتم.از تیربارچی عراقی که روی مسیر جاده زوم کرده بود.خبری نبود .دلم داشت آرام میگرفت اما دقایقی نگذشته بودکه ناگهان صدای انفجارخمپاره وگلوله تانک وصدای نفس نفس شنیدم .پیش خودم گفتم حتماساعت دوعصر شده ونگهبان بعدی داره میاد.سرکی کشیدم.قصد داشتم به استقبال نگهبان جدید بروم
اطراف رابرانداز کردم.سنگری مخروبه نزدیک سنگر کمین بود.فهمیدم فردی در همین نزدیک هاست.یک لحظه خیز گرفتم.چند قدمی ام بر روی دیواره سنگر دراز کشیده بود.به خودم جرات دادم واورا به گودی سنگر کشاندم.
رضا بود.
وای خدای من ،انبوه ترکش های ریز ودرشت ،تیز وبرنده وبی رحم دشمن،تمام وجودش را خون آلود کرده بود.سر وصورتش پراز خون وبالای گونه راستش ورم کرده بود وخون فواره می زد. دستش شکسته وساعتش آویزان بود. عقربه های ساعتش روی
۲و۱۰ دقیقه عصر
جا خوش کرده بود.قلب ساعتش هم از کار افتاده بود.
@bashohada760