eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1هزار دنبال‌کننده
811 عکس
97 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺سیدحسن پیش ماست! 🔶️وقتی سیدحسن شهید شد، گریه های مادرم قطع نمی شد. بعد از مدتی یکی از همسایه ها خوابی دیده بود. 🔷️می گفت: (عج) را در خواب دیدم. فرمودند:«به فلانی بگویید چرا این قدر گریه و زاری می کند، حسن آقا پیش ماست و حالش هم خوب است». از آن به بعد قلب مادرم آرام گرفت و از گریه هایش کم شد. شهید سید حسن ایزدهی⚘️ @bashohada_313
🔺️روضه 🔶️شهید رئیسی علاقه شدیدی به روضه داشتند علاقه ایشان به روضه و منبر یکی از ویژگیهای برجسته اش بود. 🔷️حتی الامکان حضور در جلسات هیئت ها و روضه خوانی و منبر رفتن را جزء برنامه های اصلی خود می دانست . یک جلسه ی روضه هفتگی هم داشت که گاهی چند نفره برگزار می شد،‌ مثلاً در سفری که در معیت ایشان کربلا مشرف بودم، این روضه هفتگی را با خانواده در صحن حرم حضرت ابوالفضل (ع) بر پا کردند و خودشان روضه خواندند. شهید سید ابراهیم رئیسی🥀 @bashohada_313
🔺پاسخگویی به تماس های تلفنی ▫️فاطمه جابري انصاري همسر شهيد: 🔷️حساسيت فراوان شهيد مفتح در رسيدگي به خواسته ها و مشكلات كساني كه به ايشان مراجعه مي كردند، چشمگير بود. 🔶️به طوري كه بارها اتفاق مي افتاد كه ايشان پس از يك روز سراسر تلاش و فعاليت وقتي به خانه مي آمد و زمان استراحت ايشان بود، نمي گذاشتند لحظه اي تلفن منزل قطع باشد و اگر متوجه مي شدند كه فرزندانشان براي رعايت حال ايشان تلفن را قطع كرده اند، به سرعت آن را وصل مي كردند و مي گفتند: «تا كسي نياز به من نداشته باشد، در اين ساعت از شب تلفن نمي كند». شهید محمد مفتح🌹 @bashohada_313
🔺️تنبیه 🔷️مصطفی میگفت: " این زندگی یه زندگیه و اون چیزی که ما بهش فکر میکنیم و عشقش رو داریم یه چیز دیگه است. ما زن و بچه رو دوست داریم ، رفقا رو دوست داریم ، ولی عشق به خدا وا امام زمان( عج )  یه چیز فراتر از زندگی مادیه! واقعا هم همینطور بود... از وقتی که یادم هست دغدغه شهادت داشت و فکرش همیشه شهدا بود. من شهدا را خیلی نمیشناختم، اما مصطفی تا جایی که میتوانست به دیگران معرفی‌شان میکرد. چون دغدغه شهدا را داشت و زندگینامه ی شان را میخواند و دنبال آنها می‌رفت. 🔶️برای همین چیز ها بود که میگفت: "اگه کسی یه روز به فکر شهادت نبود باید خودش رو تنبیه کنه!" راوی دوست شهید شهید مصطفی‌ صدرزاده ⚘️⚘️ @bashohada_313
🔺️ غیر قابل بخشش... 🔶️آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن توضیح مفصل می‌داد. 🔷️او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. ♥️ شهید آرمان علی وردی @bashohada_313
🔺مثل امام زمان (عج) ▫️پدر شهید و حسین مولوی؛ هم رزم شهید: 🔶️محمدتقی در در احترام به پدر ومادرش بی نظیر رود. وقتی پیش پدرش بود، دوزانو می نشست و لام تا کام حرف نمی زد. این رفتار او برایم خیلی ناشناخته بود. اوایل فکر می کردم خجالتی است و یا شاید اهل بازی و ریاکاری است. 🔷️طوری پیش پدرش می نشست که انگار پیش امام زمان نشسته است. هیچ حرف اضافه ای نمی زد. پایش را جمع می کرد و ساعتها دو زانو می نشست. از کرامتهای اخلاقی او بوسیدن دست پدر و مادر بود؛ آنهم به صورت ناگهانی به طوری که آنها نتوانند دستشان را پنهان کنند. زمان مجردی اش راضی نمی شد که مادرش از خواب بیدار شود و برایش صبحانه درست کند، با اینکه مادرش طوری با او رفتار می کرد که انگار همین یک فرزند را دارد. شهید محمد تقی سالخورده🥀 @bashohada_313
🔺️ایکاش... مصطفی به دوستان بسیجی خود میگفت: 🔷️چه می‌شود روزی سوریه امن‌ و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد... فکرش را بکن ! 🔶️راه میروی و راوی می‌گوید: اینجا قتلگاه شهیدرسول‌خلیلی است؛ یا شهید محمودرضابیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد می‌کرد و کمین خورد. شهید حمیدسیاهکالی‌ آخرین لحظات زندگی‌اش را اینجا در خون خودش غلتیده بود... ! یا شهید حامدجوانی اینجا عباس وار پر کشید ... شهید حاج‌عبدالله‌اسکندری را ... همین‌جا سرش بالای نیزه رفت! شهید جهادمغنیه در این دشت با یارانش پر کشید... عجب‌ حال‌وهـوایی می‌شود کاروان‌ راهیان‌نور‌ مدافعین حرم ❤️ شهید مصطفی صدر زاده🌷 @bashohada_313
🔺️امتحان سخت... 🔷️کنار رودخانه گتوند توی اردوگاه غواصی بودیم. چهل روز مانده به . خیلی از بچه ها داخل چادر بودند. لامپ چادر را شل کردم و صدای پرسوز نادر با صدای ناله بچه ها در هم آمیخت: «بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته». در عین حالی که همه توی حال خودمان بودیم، منتظر بودیم نادر دعا را شروع کند. ناگهان نادر سر از سجده برداشت و از عمق جانش حضرت زهرا (س) را صدا کرد و به سرعت از چادر خارج شد. پشت سرش بودم، اما یارای صدا کردنش را نداشتم. اش را روی رمل ها اندخت و سر به سجده گذاشت و های های گریست. دست به شانه اش گذاشتم به نشانه اینکه بگو دردت را تا آرام شوی. گفت نه. گفتم: امشب چه شده این طور به هم ریختی؟ توی دلت چه گذشته مرد؟ من غریبه نیستم. در چشم هایم "نه" ای گفت و با قدم های بلند حرکت کرد. صدایش کردم "نادر". فقط یک جمله گفت: سختی در پیش داریم. خیلی سخت. فقط همین را می توانم بگویم». 🔶️داخل بلم نشست و پارو کنان از من دور شد؛ اما هنوز صدای ناله بچه های چادر بدون اینکه نادر روضه ای برایشان خوانده باشد به گوش می رسید. بعد از عملیات کربلای 4، وقتی اسیر عراقی ها شده بودم، با دیدن پیکر خون آلود و چشم های نیمه باز نادر معنی امتحان سخت برایم تفسیر شد. شهید نادر عبادی نیا🌹 @bashohada_313
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من نمیتونم شب بخوابم چون دلم برای بابا تنگ شده دختر شهید مصطفی صدر زاده سید ابراهیم♥️🥀 🔰پیشنهاد انتشار👆 @bashohada_313
🔺️میری شهید میشی ها... روز چهارشنبه قبل از رفتن از حوزه، آخرین کلاس رو با هم بودیم. کلاس که تموم شد سریع وسایلش رو جمع کرده که بره؛ گفتیم: آرمان کجا میری؟ گفت: امشب آماده‌باش هستیم. گفتیم: آرمان نرو! گفت: نه باید برم... به شوخی گفتیم: آرمان میری شهید میشی ها... 🔷️گفت: این وصله‌ها به ما نمی‌چسبه! 🔶️بعدش هم گفتیم: بیا با هم عکس بگیریم. نیومد! هرکاری کردیم نیومد...! به شوخی می‌گفتیم: که شهید شدی می‌زاریم پروفایل‌مون. ولی باز نیومد! شهید آرمان علی وردی ♥️ @bashohada_313
🔺امشب اگر بخوابم... 🔷️مهدی تا از حلال و حرام زندگی کسی مطمئن نمی شد خانه شان نمی رفت. یک شب با اصرار به خانه ای دعوت شدیم که نمی دانستیم اهل حساب و کتاب خمس هستند یا نه؟ وقتی برگشتیم، دیدم مهدی نیست. دیدم در حیاط باز است و او در کوچه متفکرانه قدم می زند. پرسیدم:«چی شده؟ حالت توب نیست؟». گفت:«چیزی نیست تو برو بخواب». بالاخره با اصرار من گفت که «این غذایی که امشب خوردم روحم را خیلی مشوش کرده، خیلی در عذابم». گفتم:«بیا تو برات شربت درست کنم». گفت:«نه! این حساب و کتابها را نمی شود با شربت شیرین کرد». اصرار کردم «بیا تو بخواب خوب میشی». گفت:«امشب اگر بخوابم دیگر بلند نمی شوم». 🔶️بالاخره بعد از دو ساعت معطلی آوردمش خانه. فکر کردم می خوابد. اما تاصبح نخوابید و تا طلوع آفتاب در سجده بود و دعا می کرد. شهید عبد المهدی مغفوری🌷 ♥️ @bashohada_313