🔺️ غیر قابل بخشش...
🔶️آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود.
اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن توضیح مفصل میداد.
🔷️او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند.
#آرمان_عزیز ♥️
شهید آرمان علی وردی
#تنفر_از_گناه
@bashohada_313
🔺مثل امام زمان (عج)
▫️پدر شهید و حسین مولوی؛ هم رزم شهید:
🔶️محمدتقی در در احترام به پدر ومادرش بی نظیر رود. وقتی پیش پدرش بود، دوزانو می نشست و لام تا کام حرف نمی زد. این رفتار او برایم خیلی ناشناخته بود. اوایل فکر می کردم خجالتی است و یا شاید اهل بازی و ریاکاری است.
🔷️طوری پیش پدرش می نشست که انگار پیش امام زمان نشسته است. هیچ حرف اضافه ای نمی زد. پایش را جمع می کرد و ساعتها دو زانو می نشست.
از کرامتهای اخلاقی او بوسیدن دست پدر و مادر بود؛ آنهم به صورت ناگهانی به طوری که آنها نتوانند دستشان را پنهان کنند.
زمان مجردی اش راضی نمی شد که مادرش از خواب بیدار شود و برایش صبحانه درست کند، با اینکه مادرش طوری با او رفتار می کرد که انگار همین یک فرزند را دارد.
#ادب
شهید محمد تقی سالخورده🥀
@bashohada_313
🔺️ایکاش...
مصطفی به دوستان بسیجی خود میگفت:
🔷️چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد...
فکرش را بکن !
🔶️راه میروی و راوی میگوید:
اینجا قتلگاه شهیدرسولخلیلی است؛
یا شهید محمودرضابیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد.
شهید حمیدسیاهکالی آخرین لحظات زندگیاش را اینجا در خون خودش غلتیده بود... !
یا شهید حامدجوانی اینجا عباس وار پر کشید ...
شهید حاجعبداللهاسکندری را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت!
شهید جهادمغنیه در این دشت با یارانش پر کشید...
عجب حالوهـوایی میشود کاروان راهیاننور مدافعین حرم
#مدافعان_حرم❤️
شهید مصطفی صدر زاده🌷
#سید_ابراهیم
@bashohada_313
🔺️امتحان سخت...
🔷️کنار رودخانه گتوند توی اردوگاه غواصی بودیم. چهل روز مانده به #عملیات_کربلای_چهار . خیلی از بچه ها داخل چادر بودند. لامپ چادر را شل کردم و صدای پرسوز نادر با صدای ناله بچه ها در هم آمیخت: «بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته».
در عین حالی که همه توی حال خودمان بودیم، منتظر بودیم نادر دعا را شروع کند. ناگهان نادر سر از سجده برداشت و از عمق جانش حضرت زهرا (س) را صدا کرد و به سرعت از چادر خارج شد.
پشت سرش بودم، اما یارای صدا کردنش را نداشتم. #عمامه اش را روی رمل ها اندخت و سر به سجده گذاشت و های های گریست. دست به شانه اش گذاشتم به نشانه اینکه بگو دردت را تا آرام شوی. گفت نه.
گفتم: امشب چه شده این طور به هم ریختی؟ توی دلت چه گذشته مرد؟ من غریبه نیستم.
در چشم هایم "نه" ای گفت و با قدم های بلند حرکت کرد.
صدایش کردم "نادر". فقط یک جمله گفت: #امتحان سختی در پیش داریم. خیلی سخت. فقط همین را می توانم بگویم».
🔶️داخل بلم نشست و پارو کنان از من دور شد؛ اما هنوز صدای ناله بچه های چادر بدون اینکه نادر روضه ای برایشان خوانده باشد به گوش می رسید.
بعد از عملیات کربلای 4، وقتی اسیر عراقی ها شده بودم، با دیدن پیکر خون آلود و چشم های نیمه باز نادر معنی امتحان سخت برایم تفسیر شد.
شهید نادر عبادی نیا🌹
#شهدای_غواص
#عشق_به_حضرت_زهرا
@bashohada_313
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من نمیتونم شب بخوابم
چون دلم برای بابا تنگ شده
دختر شهید مصطفی صدر زاده
سید ابراهیم♥️🥀
#خانواده_شهدا
#فرزند_شهید
#دلتنگی
#استوری
#دلی
🔰پیشنهاد انتشار👆
@bashohada_313
🔺️میری شهید میشی ها...
روز چهارشنبه قبل از رفتن از حوزه، آخرین کلاس رو با هم بودیم.
کلاس که تموم شد سریع وسایلش رو جمع کرده که بره؛ گفتیم: آرمان کجا میری؟ گفت: امشب آمادهباش هستیم.
گفتیم: آرمان نرو! گفت: نه باید برم...
به شوخی گفتیم: آرمان میری شهید میشی ها...
🔷️گفت: این وصلهها به ما نمیچسبه!
🔶️بعدش هم گفتیم: بیا با هم عکس بگیریم. نیومد! هرکاری کردیم نیومد...!
به شوخی میگفتیم: که شهید شدی میزاریم پروفایلمون. ولی باز نیومد!
شهید آرمان علی وردی
#آرمان_عزیز ♥️
#شهدای_امنیت
#سیره_اخلاقی_شهدا
#اخلاص
@bashohada_313
🔺امشب اگر بخوابم...
🔷️مهدی تا از حلال و حرام زندگی کسی مطمئن نمی شد خانه شان نمی رفت. یک شب با اصرار به خانه ای دعوت شدیم که نمی دانستیم اهل حساب و کتاب خمس هستند یا نه؟
وقتی برگشتیم، دیدم مهدی نیست. دیدم در حیاط باز است و او در کوچه متفکرانه قدم می زند.
پرسیدم:«چی شده؟ حالت توب نیست؟».
گفت:«چیزی نیست تو برو بخواب».
بالاخره با اصرار من گفت که «این غذایی که امشب خوردم روحم را خیلی مشوش کرده، خیلی در عذابم».
گفتم:«بیا تو برات شربت درست کنم».
گفت:«نه! این حساب و کتابها را نمی شود با شربت شیرین کرد».
اصرار کردم «بیا تو بخواب خوب میشی».
گفت:«امشب اگر بخوابم دیگر بلند نمی شوم».
🔶️بالاخره بعد از دو ساعت معطلی آوردمش خانه. فکر کردم می خوابد. اما تاصبح نخوابید و تا طلوع آفتاب در سجده بود و دعا می کرد.
شهید عبد المهدی مغفوری🌷
#رعایت_حلال_حرام
#شهیدان_خدایی♥️
@bashohada_313
🔺️انحراف...
شهید همت عزیز میگفت:
🔶️ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق نداریم باهاشان تند برخورد کنیم.
🔷️ از کجا معلوم که توی انحراف اینها تک تک ماها نقش نداشته باشیم.
شهید محمد ابراهیم همت🌹
#نگاه_شهدایی
@bashohada_313
🔻طبق فتوا...
آرمان که مریض شده بود،
بردمش پیش دکتر؛
🔷️تا فهمید دکتر خانم هست
و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینهات بکنند.
🔶️گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
🎙 پدر شهید آرمان علیوردی
شهید آرمان علی وردی
#آرمان_عزیز♥️
#شهدای_امنیت
@bashohada_313
🔺️مدرک حقیقی ...
زمانی که در سوریه جنگ شد،
آخرای دانشگاه مصطفی بود.
🔷️دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن و میگفتند: فقط یه ترم از درست باقی مانده. مدرک بگیر بعد برو.
🔶️درجواب به آنها میگفت: من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم ...
شهید مصطفی صدر زاده
#سید_ابراهیم♥️
#شهدای_مدافع_حرم
#مدرک_حقیقی
@bashohada_313
🔺️۳ روز ....
آخر شب بود و همه خواب بودند. مادر بود و محمد که به بهانه جمع کردن وسایلش نشسته بود؛ اما میخواست وصیت کند و آرامآرام شروع کرد: «میدانی مادرجان! این دفعهی آخری است که ما همدیگر را میبینیم. اینبار که بروم دیگر برنمیگردم».
مادر خندید و گفت: «هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادرجان. تو دعا کن خدا بهت لیاقت بدهد» .
محمد یکبهیک وصیتهایش را میگفت:
«مامان! دوست ندارم دنبال جنازهام گریه کنی...
از خدا بخواه کمکت کند، امانت الهی را که بهت داده، خودت به او پس بدهی. دوست دارم توی قبرم بایستی و به خدا بگویی: خدایا! این امانت الهی ای را که به من دادی، به خودت برگرداندم.»
وقتی برایم مراسم میگیری خیلی مراقب باش. دوست ندارم بیحجاب توی مراسم عزایم شرکت کند. اصلاً هرکس حجاب درستی نداشت، بگو برود بیرون.
من به مسجد محل خیلی علاقه دارم. وقتی پیکرم را آوردند ببرید #مسجد.
🔷️بعد هم رفت سر حرف اصلیش:
«من خیلی مادرها را دیده ام که بچهشان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که میخواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمیتوانستند. شما اینطور نباش.
🔶️ فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین بماند.
وصیتهای محمد تمام شد؛ اما خدا آرزوی او را شنید. وقتیکه گلوله آرپیجی پشت سر محمد را کاملاً برد و بچه ها او را کناری خواباندند تا فردا پیکرش را به عقب منتقل کنند، فردایی که شد سه روز بعد. بدن محمد سه روز زیر آفتاب داغ جنوب روی زمین ماند
شهید محمد معماریان⚘️⚘️⚘️
#تنها_گریه_کن
#شهدا_امام_حسین
#عشق_ارادت_شهدا_به_اهل_بیت
@bashohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکوت کرد
سکوت کرد
سکوت کرد
آخرش فقط سه کلمه گفت، دنیا رو آتیش زد
#مادر_شهید
@bashohada_313