Mehdi Rasooli - Allhamdollelah Ke Nokaretam (128).mp3
4.55M
ذکر نورانی عاشقها تسبیحات حضرت زهرا/اللهُ اکبر این همه جلال/اللهُ اکبر این همه شکوه/صلی الله و علیک یا فاطمه/میدونم راز شهادت این اشکها/رنگ خدا میگیرم با تسبیحات حضرت زهرا/الحمدالله که نوکرتم/الحمدالله که مادرمی/الحمدالله از بچه گیهام مادر سایه رو سرمی/صَلّی اللهُ عَلیک یا فاطمه/صَلّی اللهُ عَلیک یا فاطمه
🥀یافاطمه زَهرا سَلام الله💝
#اَللّهمَ_اَرزُقنا_کربلامَعَ_جوارمهدی🦋
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج🌼✨
#قهرمانان_شجاع_قلبها*💞🌹🇮🇷
❀🍃✿🍃❀🌹💚❀🍃✿🍃❀
#مکتب_سردار_سلیمانی💞🌹✨
در زندگی به انسانیت، عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاس توجه کردم. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهـید.
#اَللّهمَ_اَرزُقنا_کربلامَعَ_جوارمهدی🦋
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج🌼✨
یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔
#قهرمانان_شجاع_قلبها*💞🌹🇮🇷
❀🍃✿🍃❀🌹💚❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕من نازنین و آبجی نیایش اومدیم #گلزارشهدا دعا امام زمان رو با هم بخونیم.
از عمو قاسم شهیدمهربون وشهدا عزیز بخواهیم که برای ظهورامام مهربانمون✨امام زمان مهدی عج✨ دعا کنند که زود زود بیاند ...
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج🌼✨
یازهرا سلام الله @yasabas🆔
#قهرمانان_شجاع_قلبها*🌹🇮🇷
✿🍃❀🌹💚❀🍃✿
بِسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً .
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼🌼🌼
🌹 عتیقه های گَنج جَنگ [رزمندگان بم در قلم تصویر] 🌹
⚘از سمت راست:
۱- جانباز «رضا دانشفر»
۲- شهید «یدالله دانشفر»
۳- جانباز محمّد بنی ابراهیمی
۴- جانباز حسین صابری
⚘(قبل از عمليات کربلای ۱۰).
#اَللّهمَ_اَرزُقنا_کربلامَعَ_جوارمهدی🦋
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج🌼✨
یازهرا سلام الله👈 @yasabas🆔
#قهرمانان_شجاع_قلبها*💞🌹🇮🇷
❀🍃✿🍃❀🌹💚❀🍃✿🍃❀
🌹✨الّلهُم صَلّی عَلی مُحمّد وَ آلِ مُحمّد وَ
عَجّل فَرجَهُم بِحقّ زینب زهرا سَلام الله🌹
عمود شماره ۱
«چرا همیشه جا میمونم؟ چرا من؟ چرا؟»
سرم رو به در ورودی حرم حضرت علی علیهالسلام تکیه داده بودم. اشک میریختم و زیر لب زمزمه میکردم: «آخه آقا شما که شرایط من رو خوب میدونین. میدونین از کِی زمین و آسمون رو به هم دوختم تا تونستم خودم رو به اینجا برسونم. خاکبوسِ حَرمتون باشم و ازتون بخوام بدرقهام کنین تا دیار حضرت ارباب. اما چرا؟ چرا اینجا باید زمین بخورم و پای بی لیاقتم، وبالِ گردنم بشه و از رفقا جا بمونم؟ از قافلهی عُشّاقِ پیادهی امامم، اربابم و مرادم؛ مهربونتر از پدر و مادرم، حسین جان!»
تقریبا پیراهنم از اشک خیس شده بود و به هقهق افتاده بودم که یه دفعه، یه دستِ گرم، یه چیزی شبیه دستای بابا تو گریههای بچگیم، شونهام رو فشار داد. «آروم باش. خدا هست. همیشه هست. یاعلی!»
چقدر صدا و حرفهای سادهاش به دلم نشست. کمکم کرد تا روی ویلچر نشستم. عرض ادبِ عجیبی به مولا امیرالمومنین کرد و به راه افتادیم. هیچ سوالی ازم نپرسید. ولی انگار، همهچی رو میدونست. بدون اینکه حرفی بزنم راهی شدیم. سکوتِ اون غریبهی مهربون یه جوری بود، یه ابهتی داشت که شرم داشتم چیزی ازش بپرسم.
🏴 #همسفر_با_خورشید؛ قسمت اول