باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
#شهیدانه🍃
#شهید_صدیقه_رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.
🍃🌸روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ وتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در ان روزها او خود را به خیل عظیم و خروشان ملت می رساند ودر تظاهراتها شرکت می کرد وتا صبح نیز به مداوای مجروهان می پرداخت.
🍃🌸آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیتهای انقلابیش می یافتند.
🍃🌸روح نا ارامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها و آرزوهای یک دختر معمولی بود...
🍃🌸انقلاب که شد در مدرسه شان انجمن اسلامی را راه انداخت و فعالیتهایش را منسجم تر کرد. خانواده و دوستانش صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک و یا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند.
🍃🌸#صدیقه آنها را شستشو می داد وبهشان رسیدگی می کرد. بسیار پر دل وجرات بود.
🍃🌸 شجاعت و دلیریش به گونه ای بود که نشان می داد به زودی "مهر #شهادت بر روی شناسنامه اش خواهد خورد"...
🍃🌸پس از انقلاب ، هیجان واحساس وصف ناپذیری پیدا کرده بود. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پر خروش گشته بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور می کرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام می گفت که" نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کرده ایم .
🍃🌸باید که در بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم...".
🌟ادامه دارد...
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب ✅
✨یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها💖
💫با قهرمانان شجاع قلبها تا ظهور💫
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
#شهیدانه🍃
#شهیده_صدیقه_رودباری💞🌹✨
🍃🌸5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.
در بانه هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد.
🍃🌸در روستاهایی که پاکسازی می شدند، کلاسهای عقیدتی وقرآن بر گزار می کرد.
با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان ، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد...
🍃🌸در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.
🍃🌸آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که "اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم".
🍃🌸خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع می شود و #صدیقه را صدا می کند و با خودش می برد .
🍃🌸از حاضرین سوال کرده بودند که این آقا چه کسی بود که گفتم ایشان #امام_زمان_عج✨ بودند...
🍃🌸تعبیر این خواب را که پرسیدند گفتند این دختر سربازی اش در راه اسلام قبول می شود .😭
🌟ادامه دارد ...
#اَللّهُم_اَلرزُقنا_اَلشّهادَت🤲
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب✅
✨یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها💖
💫با قهرمانان شجاع قلبها تا ظهور💫
باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
🌹🥀♡◇♡●°•
🍃🌸زهرا تا مژگان را دید، شروع کرد، خاک تو سر شاه، دیروز چرا نیومدی مدرسه؟ قیامتی شد که نگو. مژگان گفت: از دست این بابام. نگذاشت بیام مدرسه می گه امنیت نداره، توی خیابون دست هر کسی اسلحه است. درس که ندارید برای چی می رید مدرسه می خواهی بری تظاهرات، لازم نکرده بری مدرسه. نظم مملکت را ریختن بهم. زهرا با طعنه به مژگان که پدرش ارتشی بود گفت: ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست
🍃🌸مژگان برای اینکه جواب طعنه زهرا را بدهد با شوخی گفت: برادر برادران ارتشی! خب تعریف کن ببینم چی شده بود؟ زهرا گفت: الهی شاه برات بمیره، نیومدی ببینی، مدرسه چه خبر بود؟
🍃🌸مژگان گفت: تو که نصفه جونم کردی، بگو دیگه. زهرا گفت: همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار می دادیم. داشتیم آماده می شدیم که بریم: علم و صنعت، قرار بود از اونجا با بقیه بریم . جلوی دانشگاه تهران، هیمن که شعارها را تمرین می کردیم...
🍃🌸مژگان وسط حرفش دوید و گفت: #صدیقه هم بود؟ صدیقه رودباری.
🍃🌸زهرا گفت: اصلاً سردسته اون بود. اون شعار می داد و ما تکرار می کردیم بابا مدرسه که دم در کشیلک می داد، گفت: یه ماشین از گاردهیا ها به طرف مدرسه اومدن، اما #صدیقه ول کن نبود. یک جوری می گفت:«مرگ برشاه، بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعارهای اون بمیره، دوباره بابای مدرسه به خانم ناظم گفت: بچه های مردم را جلوی تیر نبرید، گناه دارن،
🍃🌸که #صدیقه اون شعره را خوند. مژگان گفت: کدوم؟ مال خودش را؟ زهرا گفت:
سحر می شه سحر می شه
سیاهی ها در به در می شه
نخواب آرام تو یک لحظه
که خون خلق هدر می شه
چه آتشها به پا می شه چه خونها که فنا می شه
ولی آخر مسلمانها جهان از ظلم رها می شه🤲
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب ✅🥀
✨یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها 💖
🌹باقهرمانان شجاع قلبها تاظهور💫