باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
❣سلام بر ابراهیم❣
قسمت سوم: روزی حلال🍃
راوی: خواهر شهید هادی💞
⭐️پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياری كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند. »
✨بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح #ابراهيم و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل #مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد:
«عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است » .
⭐️برای همين وقتی عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبی حلالي داشته باشد، مغاز های كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
✨آنجا مشغول كارگری شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای كوچك بخرد. #ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائی بود كه برای رزق حلال ميكشيد.
⭐️هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ #قرآن را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
✨يادم هست كه در همان سالهای پايانی دبستان، #ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
#ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند.
⭐️شب بود كه #ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب #ابراهيم بود.
#ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن كلی وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.
✨وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و سكه پنج ريالی به من داد.
⭐️نمی خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.
✨دوستی پدر با #ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتی اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولانی نشد!
#ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن
پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه می كردند به سراغ #ورزش برود. او هم قبول كرد.
📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم1
#قهرمانان_شجاع_قلبها*