eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
389 دنبال‌کننده
19هزار عکس
11.8هزار ویدیو
38 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠معجزه و کرامات شهید والامقام حاج یونس زنگی آبادی 🔹(معجزه ی توسل به شهدا، از زبان خانم احمدی نیا یکی از اعضای محترم کانال متوسلین به شهدا)🔹 🌷 وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ . هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند. آل عمران (آیه ۱۶۹) 💥بسم الله الرحمن الرحیم ماجرای شفای همسرم از خداوند با شفاعت شهید حاج یونس زنگی آبادی ... من از بچگی با شهدا آشنا بودم و همه ی شهدا رو دوست داشتم ولی اگر بخواهم شناخت کامل خودم رو از بزرگی شهدا بگم تقریبا از ۱۴ سال پیش شروع کردم به شناخت شهدا، بهتره بگم که خانواده من همگی احترام خاصی برای شهدای عزیزمان قائل هستن و همان ۱۴ سال پیش حاجتی داشتم و از خدا درخواست میکردم که برآورده‌ بشه، چشمم به عکس شهدا داخل اتاق برادرم افتاد و خدارو شکر به برکت شهدا حاجت روا شدم و به شهدا قول دادم همیشه به یادشان باشم و هروقت تونستم به بهشت زهرا بروم و یادی از همه شهدا کنم خوب خداروشکر همین کار رو هم انجام میدادم تا سرو کله ی ویروس کرونا پیدا شد و نمیتوانستم به بهشت زهرا بروم ولی همیشه یاد شهدا بودم ، همسر من فرهنگی هستن و سمت همسرم معاونت آموزشی هست و بخاطر مریضی دیابت که داشت همش میترسیدم. مدرسه میرفت میگفتم مواظب خودت باش ، تا یک سال که از کرونا گذشت خداروشکر هیچ کدام از اعضای خانواده درگیر بیماری کرونا نشدیم تا اینکه روز پنجم شهریور ۱۴۰۰ یک روز اقای احمدی نیا از مدرسه آمدن مثل همیشه سرحال نبودن و من ترسیدم هر کاری کردم که مدرسه نرود و استراحت کند قبول نکرد و گفت حق الناس هست... با گذشت چند روز یعنی دهم شهریور ۱۴۰۰ با حال خیلی بد و رنگ پریده از مدرسه آمد و رفت داخل اتاق تا غروب همانجا خوابید من که خیلی نگران بودم با اصرار فرستادم رفت پیش دکتر خانوادگی ما وقتی برگشت دکتر کلی دارو داده بود و برایش اسکن نوشته بود ، رفت بیمارستان و اسکن رو گرفت بله حسین آقا کرونا گرفته بود و ریه اش ۲۵ درصد درگیر شده بود وقتی جواب اسکن رو به دکتر نشان دادیم گفت چیزی نیست ۲۵ درصد با دارو خوب میشه و احتیاجی به بیمارستان نیست داخل خونه استراحت کنه و مدرسه نره تا خوب بشه من هم گفتم خوب خونه بهتره خودم رسیدگی میکنم زود خوب بشه، ولی با گذشت دو روز خیییلی حال بدی پیداکرد جوری که هیج غذایی نمیتونست بخوره و کلا حرف هم نمیتونست بزنه کار منم شده بود بردن دکتر شب و روز ساعت به ساعت یا مطب یا درمانگاه یا بیمارستان که بهتر که نمیشد هیچ خیلی بدتر شده بود دیگه ترس تمام وجودم رو گرفته بود کارم شده بود گریه ،دست تنها بخاطر ویروس کرونا همه فقط تلفنی میتونستن حالمون رو بپرسن خواهر و برادر های هردوتاییمون ،من بهشون نمیگفتم که حال حسین چقدر خرابه فقط میگفتم دعا کنید زود خوب شه، روز پنجم مریضیش بود دیگه همه امید و انرژیم رو از دست داده بودم، داخل آشپزخانه نشستم به گریه، البته کار هر شب و هر روزم بود، متوسل شدم به شهدا بی اختیار اشک از چشمم سرازیر میشد، پسرم و دخترم هم یواشکی گریه میکردن که یاد شهید زنگی آبادی افتادم، گفتم خوب مگه بهت نمیگن شهید زنده ؟ الان که میشنوی ،میبینی، حال منو میدونی من بعداز خدا و شهدا فقط حسین رو دارم حالا بیا و حسین رو شفا بده !!! بعداز کلی حرف زدن با شهدا و شهید زنگی آبادی گفتم بخدا قسم اگه شفای حسینم رو از خدا نگیرید دیگه براتون شب های جمعه استوری نمیذارم و بهشت زهرا نمیام (آخه من هر شب جمعه برای معرفی شهدا براشون استوری میذاشتم و بهشت زهرا هم ماهی یک بار رو میرفتم) خب گذشت و حال حسین بدتر و بدتر و بدتر شد ،انقدر بد که همون شب تا صبح دوتا بیمارستان و درمانگاه بردمش ولی دیگه حتی راه هم نمیتونست بره، خلاصه اون شب بعداز گشتن بیمارستان و درمانگاه نشستم توی خیابان تا مطب دکتر خودش( دکتر امیری) باز شد وقتی منشی دکتر اومد و گفت دکتر ساعت ۱۰ صبح میاد و دیدم حالش خییلی بده باز برش گردوندم بیمارستان شهدا بردم تریاژ ، فرستاد پیش دکتر اورژانس؛ دکتر گفت: خانم باید آمپول رمدسیور تزریق کنن پول همراهت هست؟ گفتم بله تورو خدا فقط زودتر گفت: مریضی خاصی ندارن؟ گفتم: بله دیابت دارن ! گفت پس اول آزمایش بعد تزریق آمپول... خلاصه با هر بدبختی و سختی بود آزمایش رو گرفتم خودم خیییلی خسته بودم ۷ شبانه روز بود چشم روی هم نذاشته بودم ولی حال حسینم رو میدیدم خواب و خستگی یادم میرفت، آزمایش رو گرفتم، آزمایشگاه گفت: جواب ساعت دوازده دیدم خیلی وقت هست ماشین گرفتم با حسین سوار شدیم طرف خونه حسین که هیچی نمیدونست که کجا هستیم کجا میریم و چکار میکنیم. ✨ادامه👇
وقتی رسیدیم خونه دخترم که خدا خیرش بده خییلی کمک حالم بود و تنها کسی که توی اون شرایط همراه من بود در رو باز کرد انقدر خسته بودم وقتی حسین داخل رفت من همون پشت در خوابم برد به دخترم گفتم ساعت یازده بیدارم کن برم دنبال جواب آزمایش خب ساعت یازده بزور بلند شدم و اسنپ گرفتم و رفتم بیمارستان شهدا ؛ وقتی رسیدم گفت: خانم تا ساعت یک جواب آماده نمیشه سیستم قطع شده !!! نشستم تا یک دیدم بازم آماده نشده دکتری که آزمایش رو نوشته بود ساعت ۲ شیفتش عوض میشد و من باید قبل از ساعت ۲ جواب رو میبردم ببینه و جواب آزمایش دقیق سه دقیقه به ساعت ۲ آماده شد جواب رو گرفتم تا دم مطب دویدم، وقتی رسیدم دیدم خییلی مریض اونجا نشسته و شیفت هم داشت عوض میشد به چند نفر التماس کردم گفتم ترو خدا بذارید من جواب آزمایش رو نشون دکتر بدم، قبول نکردن منم که خییلی نگران حال حسین بودم رو کردم به مریض ها و گفتم من همیشه توی زندگی هر کاری کردم حواسم بوده حق الناس نکنم ولی اگر نذارید برم داخل این بار حق الناس میکنم و شما روز قیامت جواب بدید ،چون دخترم هر یک ربع زنگ میزد و میگفت مامان ترو خدا بیا حال بابا اصلا خوب نیست در رو باز کردم رفتم داخل اتاق دکتر جواب رو بهش نشون دادم اولش گفت آمپول مینویسم دوباره یه مکسی کرد و گفت صبرکن ببینم این آقا کبدش داغونه و باید اورژانسی بستری بشه ، دیگه نفهمیدم چی شد و چی شنیدم!! نمیدونستم باید کجا برم به کی بگم!! اومدم توی حیاط بیمارستان، به خواهرم زنگ زدم گفتم میدونید که توی این چند روز مریضی حسین مزاحم کارو زندکی هیچ کدومتون نشدم : ولی الان دیگه نمیدونم باید چکار کنم!!! البته خواهرم جاریم هم میشه ، اونام خییلی ناراحت ونگران شدن! خودش و شوهرش و بچه هاش خواهرم گفت ببریمش تهران بهترین بیمارستان بستریش کنیم، ولی من دیگه هیچی نمیفهمیدم گفتم نمیدونم فقط همین رو میدونم اینجا نزدیک خونه هست و من خودم میتونم بیام و برم، تهران برای من سخته، خلاصه جواب آزمایش رو گرفتم دستم ، داخل شهر میچرخیدم خواستم به دکتر خودش نشون بدم جواب آزمایش رو، ایشون مطب نبود ،بردم پیش یه دکتر دیگه منشی وقت نداد دوباره برگشتم بیمارستان خواهرم و برادرشوهرم حسین رو آورده بودن فقط یه نفس بود دیگه حتی نمیتونست چشماش رو باز کنه رسیدیم بیمارستان روی تخت اورژانس چند تا دکتر اومدن همگی تائید کردن که کبدش داغون شده و چرا و اینجورو اونجور و از این حرفا، دستور بستریش رو دادن منم دیگه حالی برام نمونده بود فقط رفتم بالای سر حسین و گفتم بخاطر منم که شده خوب شو تو که میدونی من بجز تو کسی رو ندارم و رفتم داخل حیاط برادر شوهرم اومد گفت یکی باید پیشش باشه من خودم می مونم، گفتم نه اگه دکتر و بیمارستان اجازه بدن خودم می مونم چون نمیتونم ازش دور باشم ،میخوام ببینم رو به بهتری میره یا بدتر میشه، بیمارستان قبول کرد و موندم بالای سرش ، دیگه چننند نوع آزمایش و چند دکترو و دارو و همه چیز ولی حسین همونی که بود بدتر میشد و بهتر نمیشد خب روز بستری حسین سه شنبه بود و تا چهار شنبه شب حالش خیییلی بد بود جوری که گریه میکرد و میخواست سرم رو از دستش در بیاره یعنی کرونا به اعصابش هم فشار اورده بود ، منم فقط دعا و صلوات و ذکر میگفتم کاری از دستم بر نمیومد، روز پنج شنبه صبح ساعت ۵ بود که نظافت چی بیمارستان اومد و گفت همراه ها تخت هارو جمع کنن من هم مثل هر روز تخت همراه رو جمع کردم و نشستم و تسبیح رو گرفتم شروع کردم به گفتن اسم خدا یا کریم و یا رحیم و یا عزیز و یا غفور که یک دفعه به خودم اومدم که دارم میگم یا شهید زنگی آبادی ادرکنی ، قشنگ یادمه تا پنج بار توی اون حالت که انگار خواب بودم ولی بیدار بودم چون ذکر میگفتم شهید عزیز رو صدا زدم... توی همون حالت انگار يکي سرم رو چرخوند طرف حسین وقتی نگاه کردم دیدم هنوز بی حال روی تخت خوابه ، خواب که نه انگار این چند روز بیهوش بود، چون نه حرفی میزد نه چیزی میخورد ،فقط بی حال و بی جون روی تخت افتاده بود دستش رو به تخت گرفته بود احساس کردم شهید عزیز حاج یونس زنگی آبادی بالای سرش ایستاده ،ندیدم ولی حس میکردم توی همون حال با بغض گفتم حاج یونس اگه واقعا اومدی و اینجا هستی دست بکش روی کبد حسین روی کلیه حسین من بجز حسین کسی رو ندارم یک دفعه به خودم اومدم گفتم نه بابا من کجا و حاج یونس کجا !!! باز برگشتم به همون حال و گفتم حاجی اگه اومدی پیش حسین الان حسین پاشو تکون بده دیدم قشنگ پاش رو تکون داد گفتم پس اگه اومدی الان حسین بلند شه بگه بهترم😭 باز یک دفعه از اون حال درومدم و نشستم خودم از ته دل خوشحال بودم یه حال خوب و خوشحالی داشتم ولی چیزی نگفتم دیدم بعد چند دقیقه حسین بلند شد و نشست گفت خانمی ساعت چنده؟ گفتم ساعت شیش و نیم هفت!! چرا کاری داری؟ گفت : کسی اومد بالای سرم؟ گفتم: پرستار اومد انسولین زد! ✨ادامه👇
چیزی نگفت ؛دمپاییش رو به زوور پاش کردم چون اصلا جون نداشت، پاشد کمی راه رفت گفت خداروشکر بهترم ؛ گفتم: نه حاج یونس انگار واقعا اومدی !! اول گفتم نگم به حسین ، دوباره گفتم بذار بگم ببینم قبول داره !! گفتم یه چیزی بگم مسخرم نمیکنی گفت نه بگو صداش خیییلی ضعیف بود چند روز بود حتی نمیتونست حرف بزنه ،کسی هم تلفن میزد صداش در نمیومد، خودم حرف میزدم خلاصه همه ماجرا رو بهش گفتم... یک دفعه زد زیر گریه و گفت آره حالا یادم اومد حاج یونس زنگی آبادی اومد بالای سرم دست کشید به پهلوم روی سرم، نگاهم کرد با نگاهش گفت باید بریم زنگی آباد پیش خانواده حاج یونس، من آخه شبی که گفتم داخل آشپزخونه گریه میکردم و با شهدا حرف میزدم وقتی متوسل شدم به شهید زنگی آبادی،گفتم که اگه حسینم رو شفا بدی میرم زنگی آباد پیش خانواده ت و از پسر و دخترت تشکر میکنم و وقتی بالای سر حسین اومده بود و یادِ حسین آورده بود که ما بی معرفت نیستیم، شما هم به قول خودتون عمل کنید خوب حسین کلللللی اشک ریخت و گریه کرد که خدارو شاهد میگیرم به روح همه شهدا من توی این ۲۷ سال زندگی با حسین تا اون موقع اونجوری ندیده بودم اشک بریزه، حتی موقع فوت پدر یا مادرخدا بیامرزش..‌ بعداز ۱۵ روز که دست به گوشیش نزده بود گفت گوشی منو بده، دادم بهش زد داخل گوگل و عکس حاج یونس رو آورد شاید کمتر کسی باورش بشه ولی چنان عطری داخل اتاق پیچید که هنوز کسی استشمام نکرده و باز هم حسین زد زیر گریه و اشک ریخت ولی من از خوشحالی فقط میخواستم به همه بگم که شهید زنگی آبادی چه لطفی در حق من رو سیاه کرده دوباره گفتم بذار دکتر ساعت ۸ بیاد ببینم چی میگه ،بعد بگم نکنه اشتباه بگم، خب دکتر اومد تا اون روز چهار تا دکتر گفته بودن که کبد حسین داغونه و نمیتونه آمپول معروف کرونا رمدسیور رو بزنه تا تکلیفش معلوم بشه من پرسیدم دکتر تکلیف ما چیه چکار کنیم با کبد آقای احمدی نیا؟ برگشت سمت من و با تعجب گفت چرا؟ گفتم خوب شما میگید کبدش داغونه نمیتونه آمپول بزنه !! گفت: نه دیگه مشکلی نداره!! گفتم :خانم دکتر پس آزمایشهاش چی ؟؟ گفت کو ؟ گفتم داخل پرونده ست، نگاه کرد و هیییچ اثری از آزمایش یا چیز بدی داخل برگه ها نبود اصلا انگار دکتر یادش رفته بود چی گفته برگشت به پرستار که دوز اول رمدسیور رو از امروز شروع کنید و بعداز سه روز مریض مرخصه !! گفتم خانم دکتر آزمایشی که بردم ورامین چی؟ گفت جوابش کو؟ گفتم بفرمایید ، گفت: خانم وقتی چیزی نیست الکی بگم مشکل داره؟!؟ گفتم : پس این چند روز چی؟ گفت من چیزی نمیبینم وقت هم ندارم و رفت اینجا بود که لطف خداوند بزرگ و شفاعت شهید عزیز حاج یونس زنگی آبادی رو با خیال راحت برای همه تعریف کردم... ما که شرمنده همه شهدا هستیم ولی امیدوارم با معرفی شهدا بتونیم به همه ثابت کنیم که بعداز گذشت این همه سال هنوز هم اگر شهدا نباشند ما پیش خدا هیچ آبرویی نداریم... التماس دعا🙏 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
📚معرفی کتاب های شهید حاج یونس زنگی آبادی: ✔️《ظهور 》 زندگینامه شهید والامقام یونس زنگی آبادی نویسنده کریم صفایی 🕊🌤🕊🌤🕊 ✔️《حاج یونس》 خاطرات سردار شهید حاج یونس زنگی‌آبادی فرمانده تیپ امام حسین (علیه السلام) لشکر 41 ثارالله 🕊🌤🕊🌤🕊 ✔️《مثل مالک》 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه ی شهید زنگی آبادی (مستند به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی) اند🕊🌷 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام یونس زنگی آبادی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید یونس زنگی آبادی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🥀💔* *⇜✾دعــاے‌ فــرجـ 🌤✾⇝* *ای بیقرار یار فرج بخوان* *با چشم اشکبار،دعای بخوان* *🍃عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو* *پنهان و آشکارا بگو* 🕊️⚘💔✦‎࿐჻ᭂ🕊🌸🕊️჻ᭂ࿐✦─🕊 *🌷بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌷* *🕊🌸اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ* *🕊🌸وَ بَرِحَ الْخَفآءُ* *🕊🌸وَ انْکَشَفَ الْغِطآء* *🕊🌸 وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ* *🕊🌸 وَ ضاقَتِ الاَْرْض* *🕊🌸وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ* *🕊🌸وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان* *🕊🌸وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی* *🕊🌸وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ* *🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ🌷* *🕊🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ* *🕊 🌸 اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی* *🕊🌸 السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ* *🕊🌸الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل* *🕊🌸یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ* *🕊🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین* *💚 _دعای_فرج* *💚 ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج*
در خانه هایی که نماز شب خوانده می شود و قرآن تلاوت می گردد آن خانه ها نزد آسمانیان همچون ستاره ها درخشانند.(وافی، ج2، ص23) رسول خدا(ص)فرمودند: 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 نماز شب وسیله ای است برای خشنودی خدا و دوستی ملائکه. (بحارالانوار، ج87، ص 161) 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی...🤲 هر شب نماز شب را هدیه میکنیم به روح شهدای والامقام🌺 امشب ثواب نماز شب را به روح شهدای (بیست وهفتم) اردیبهشت ماه هدیه میکنیم ان شاءالله مورد شفاعتشان قرار بگیریم.🤲  التماس دعای فرج🤲 @bashohadatashahadattt                                                     
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. @bashohadatashahadattt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی از اعضا محترم برای مراسم عقد زوج های نیازمند شهداد روز سه شنبه سالروز ازدواج حضرت زهرا(س) وحضرت علی(ع) 🌹 اجرتون با این زوج اسمانی🤲
اجرتون با اهل بیت(ع) وشهدا🤲🌹
📌سلام دوستان عزیز وقتتون بخیر 🔹قصد داریم به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س) برای ۸ زوج بی بضاعت از شهداد مراسم عقد برپا کنیم.بعضی از این عزیزان از خانواده های ایتام هستند. لذا خواهشمندیم در این امر خداپسندانه همکاری نمایید. لطفا این پیام را بین دوستان و اقوام نشر دهید. 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 💳شماره کارت به نام مرکز نیکوکاری الرحمن ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۱۸۳۶۰۹ ۰۹۱۰۰۲۲۶۳۷۹ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
داداش شهیدم ابراهیم هادی
📌سلام دوستان عزیز وقتتون بخیر 🔹قصد داریم به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س) برای ۸
سلام وعرض ادب🌺 بزرگوارانی که تمایل به همکاری در این کار خیر وخدا پسندانه را دارند لطفارسید هدایای خود هر چند کم باشد به شما زیر ارسال فرمایید اجرتون باحضرت زهرا (س) ومولاعلی(ع)👇 09137554332
رسید انتقال وجه مقصد: 6037997950183609 نام دریافت کننده: مرکز نيکوکاري الرحمن مبلغ: 1,000,000 ریال مبدأ: 6063********7686 تاریخ: شنبه 1402/3/27 21:46 شماره پیگیری: 316821813168 ارسال شده توسط همراه‌بانک قرض‌الحسنه مهر ایران https://qmb.ir