eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
385 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
12.4هزار ویدیو
38 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمز پـرواز 🕊 و دستگیرے حضرت مادر ڪه زهرایی‌ها را مادرانه می‌خرد با نشـانے به و ...🥀 ✍ ... بعد از اینڪه از تیر می‌خوره ، خودش را یک ڪیلومتر میڪشه عقب ؛ ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بسترے میشه ، و ڪلیه هاشو از دست میده شب آخــرے مے گفت : قربون برم چے ڪشیده ؛ وتا لحظه آخر زیارت عاشورا می‌خوند.. و برادر شهیدش به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت حضرت زهرا (س) شهـید شدن ... برادر این شهید عزیز در به شهادت رسیده است . ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳ ◻️محل شهادت : سوریه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ @bashohadatashahadattt
رمز پـرواز 🕊 و دستگیرے حضرت مادر ڪه زهرایی‌ها را مادرانه می‌خرد با نشـانے به و ...🥀 ✍ ... بعد از اینڪه از تیر می‌خوره ، خودش را یک ڪیلومتر میڪشه عقب ؛ ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بسترے میشه ، و ڪلیه هاشو از دست میده شب آخــرے مے گفت : قربون برم چے ڪشیده ؛ وتا لحظه آخر زیارت عاشورا می‌خوند.. و برادر شهیدش به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت حضرت زهرا (س) شهـید شدن ... برادر این شهید عزیز در به شهادت رسیده است . ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳ ◻️محل شهادت : سوریه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ @bashohadatashahadattt
رمز پـرواز 🕊 و دستگیرے حضرت مادر ڪه زهرایی‌ها را مادرانه می‌خرد با نشـانے به و ...🥀 ✍ ... بعد از اینڪه از تیر می‌خوره ، خودش را یک ڪیلومتر میڪشه عقب ؛ ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بسترے میشه ، و ڪلیه هاشو از دست میده شب آخــرے مے گفت : قربون برم چے ڪشیده ؛ وتا لحظه آخر زیارت عاشورا می‌خوند.. و برادر شهیدش به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت حضرت زهرا (س) شهـید شدن ... برادر این شهید عزیز در به شهادت رسیده است . ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳ ◻️محل شهادت : سوریه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ : @bashohadatashahadattt
💠 اعتقاد به حجاب♡ 🗣 راوی: دوست شهید 💢 با در مورد مسائل مختلفی حرف می زدیم. ولی احمد تمرکزش روی جنگ نرم و خطرات آن بر جامعه بود. معتقد بود که دشمنان اسلام نمی توانند در جنگ سخت اسلام را شکست دهند و به همین دلیل رو به جنگ ویرانگر نرم آورده اند. 💢 یکی از بزرگترین حربه ها و ابزارهای دشمن بی حجابی و بی بندباری است و بی اهمیتی به مسئله ی در عصر حاضر خیانت به اسلام و خون پاک شهیدان🌹 است. 💢 احمد به موضوع حجاب اهمیت زیادی می داد و اعتقاد داشت که حجاب مهم تر از خون شهیدان است. قضیه برایش مسئله ی مهمی بود و همیشه نگران بود حرمت حجاب از بین برود و زمانی که دختری را می دید حجاب نداشت یا حجاب آخر الزمان داشت میگفت: 📚ملاقات_در_ملکوت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @bashohadatashahadattt
💠 اعتقاد به حجاب♡ 🗣 راوی: دوست شهید 💢 با در مورد مسائل مختلفی حرف می زدیم. ولی احمد تمرکزش روی جنگ نرم و خطرات آن بر جامعه بود. معتقد بود که دشمنان اسلام نمی توانند در جنگ سخت اسلام را شکست دهند و به همین دلیل رو به جنگ ویرانگر نرم آورده اند. 💢 یکی از بزرگترین حربه ها و ابزارهای دشمن بی حجابی و بی بندباری است و بی اهمیتی به مسئله ی در عصر حاضر خیانت به اسلام و خون پاک شهیدان🌹 است. 💢 احمد به موضوع حجاب اهمیت زیادی می داد و اعتقاد داشت که حجاب مهم تر از خون شهیدان است. قضیه برایش مسئله ی مهمی بود و همیشه نگران بود حرمت حجاب از بین برود و زمانی که دختری را می دید حجاب نداشت یا حجاب آخر الزمان داشت میگفت: 📚ملاقات_در_ملکوت 🌷 🍃🌹🍃 @bashohadatashahadattt
💢توسل به حضرت زهرا(س) 🔸«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. 🔹می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک⚠️ بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. 🔸یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم🤲 و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم😭دعا کردم. 🔹در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند❌ 🌷 📚برگرفته از کتاب مهر مادر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
خاطرات_شهدا سردار_شهید حاج_احمد_کاظمی ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت، واقعاً انسان عجیبی بود، یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی. راوی ؛ @bashohadatashahadattt یاد شهد با ذکر صلوات 🌷🌷🌷
✍_ مادر: مــن مدتـی بـعــد از ازدواج بــاردار شـــدم در ۹شهریور سال۱۳۷۴ زندگی شیرین ما با تولد اولین فرزندم زیباتر و جذاب‌تر شد و همسرم به عشق پیامبر مکرم اسلام نامش را گذاشت✨ چون اولین فرزندمان بود، برایمان بسیار عزیز و دوست داشتنی بود... 🗓بیست‌وهشتمین_سال_ولادت ...گرامی باد ...🌷🕊 شادی روح پاک همه شهیدان صلوات
دوست : حضور در میدان جہاد مانع رفتنش بہ کربلا در شد، اما از این موضوع ناراحت نشد و گفت: من زیارت اربعین نرفتم، اما را آنجا بین مجاهدین دیدم. ما حالا در عصرے هستیم کہ باید نداے را اطاعت و اجابت کنیم. بہ جایے رفت کہ رضایت در آن بود. روے پیشانےبندش نیز نوشتہ بود:"لبیک یا حسین" 🌹🍃🌹🍃
«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 📚برگرفته از کتاب مهر مادر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 📚برگرفته از کتاب مهر مادر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃