eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
363 دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.2هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خصوصیات اخلاقی شهید سید محمد حسین علم الهدی💠 🍀سراسر زندگی ۲۲ ساله در راه مبارزه با ظلم ودستگیری از مظلومان گذشت .کودکان را دور خود جمع می‌کرد ودر حین بازی مسائل سیاسی را به آنان می‌فهماند. 🍀مردان بزرگ که عاشقانه وعاشقانه در راه وصال دوست می کوشند وتنها آرزوی حقیقی شان وصال دوست است در زندگی خود افرادی نمونه وبارز ی هستند که از جمله مردان بزرگی بود سراسر زندگی اش اسوه ونمونه بود🌹 🍀او پرورش یافته مکتب اسلام وناب محمدی بود با رفتار عادلانه ومحبت آمیزش همگان را به خود جذب می‌کرد 🌹 🍀علم الهدی رفتار متواضعانه وخضوع وخشوعش زبان زد عام وخاص بود .باگذشت وایثار او در این راه به اجدادش اقتدا کرده بود 🌹 🍀مطیع امر رهبری بود ودر این راه از جان شیرین خود نیز دریغ نکرد😔 @bashohadatashahadattt شهید
ماجرای نماز جماعت زندان شهید در سال 53 حسین را دستگیر کردند، او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و ... به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: «با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و ... » اما حسین با صبر و حوصله به زودی توانست چند نفر از آنها را نماز خوان کند. چند روز بعد ماموران زندان ناگهان متوجه شدند که همان نوجوانان بزهکار،به امامت حسین، نماز جماعت می‌خوانند و جلسه‌ قرائت قرآن بر پا کرده‌اند. به دنبال گزار ش ماموران، حسین را از این بند خارج کردند. تا چند سال بعد، هر چند وقت یکبار، یکی از آن نوجوانان بزهکار به سراغ حسین آمده و می‌گفتند، حسین آقا در زندان ما را هدایت کرد. ماموران زندان به ساواک گزارش دادند که حسین، نوجوانان بزهکار زندان را نماز خوان کرده است، بلافاصله مامور ساواک وارد زندان شد و حسین را زیر مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بیرون برده و به درختی که در حیاط زندان بود، ریسمان پیچ و او را در هوای سرد زمستان رها کرد. پس از گذشت چندین ساعت، نیمه‌های شب مامور دیگری ریسمان را باز کرد و حسین را که از حال رفته بود، به سلول زندانیان سیاسی منتقل کرد. در میان تاریکی سلول، یکی از برادران از خواب برخاسته و نام زندانی تازه وارد را سوال کرد. همین که حسین خودش را معرفی کرد، آن برادر جای خودش را به حسین داد تا استراحت کند و خودش نشست. زیر آن سلول به حدی تنگ بود که باید چند نفر بنشینند تا دیگران بتواند بخوابند.