eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
386 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
12.3هزار ویدیو
38 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 💖 شهدا از دنیا خسته نبودند اتفاقا شهدا عاشـــق بودند💓 اما همین عشق باعث شهادتشان شد من و تو هم اگه عاشقانه زندگی کنیم شهیدیم!! ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
شهیدی که برای رزمندگان پدری کرد 🔹با زمزمه‌های انقلاب شهید محمحسن نظرنژاد که آن زمان‌ها به پهلوون معروف شده بود به جمع تظاهرات کنندگان و انقلابیون پیوست. 🔹در جنگ تحمیلی پهلوون محمدحسن به بابانظر تبدیل می‌شود به این شکل که بچه بسیجی‌های آن زمان که از خراسان به این جنگ آمده بودند وحدود دو هزار کیلومتر از خانه خود دور بودند به دنبال دست مهربون پدرانه‌ای می‌گشتند که این دست را در پهلوون یافتند و همان‌ها به پهلوون لقب بابانظر دادند و از آن زمان محمد حسن نظرنژاد دیگر نزد بچه‌های خراسان بابانظر بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
💔 شهیدی که هنگام شهادت به امام زمان سلام داد... در وصیتنامه‌اش نوشته بود: اگر جنازه من دست راست آن روی سینه بود بدانید که امام حسین ع یا امام زمان عج را دیده ام و به آنها سلام هم کرده ام و آرزوی قلبی من براورده شده است.... دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💔 شهیدی که میخواست شمع باشد در وصیتنامه اش نوشته بود: از خدا می خواهم که شمع باشم🕯 و بسوزم و نور بدهم✨ و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم💪🏻 @bashohadatashahadattt ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
💔 دعای ننه مسعود در حق حضرت آقا یک روز که برای تصویربرداری رفته بودیم، قبل از خداحافظی، ننه‌مسعود پرسید تو برای فیلم گرفتن از سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای هم می‌روی؟ پرسیدم چه‌طور مادر؟ گفت: «از این‌جا برگردی کی می‌روی بیت آقا؟ مانده بودم چه بگویم در جوابش... گفتم معلوم نیست... اگر کاری داری بگو...» سجاده‌اش گوشه‌ اتاق نیمه باز بود... آن را نشانم داد و گفت: «اگر رفتی به آقا بگو ننه‌مسعود گفت مدیون خون پسرم باشم پای این سجاده دو رکعت نماز بخوانم و بعد از نماز اولین دعایم برای تو نباشد و برای سلامتی و سربلندی و موفقیتت دعا نکنم...» هیچ‌وقت فرصتی پیش نیامد تا پیغام ننه‌مسعود را برسانم ولی یک‌بار که با یکی از فرماندهان ارشد سپاه - که اتفاقا مسعود را هم می‌شناخت - حرف می‌زدم، این ماجرا را تعریف کردم و شوخی و جدی گفتم اگر آقا محکم جلوی آمریکا ایستاده و بدون واهمه و هراس تهدیدشان می‌کند، خداوکیلی بیشتر از شماها روی ننه‌مسعودها حساب باز کرده... به دعاهای آنها خیلی بیشتر اعتماد دارد تا... اصلا اگر تا همین‌جا را هم آمده‌ایم، با دعای ننه‌مسعود آمده‌ایم... با دعای ننه‌مسعودها... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
💔 آیا همه می‌توانند؟ مصطفی برای سومین بار و در عملیات خیبر از ناحیه سینه مجروح شد ولی با همان حال بد در منطقه ماند. او نیروهایش را تنها نگذاشت تا اینکه بدنش ضعیف شد و به ناچار به بیمارستان منتقلش کردند. همچنین برای گذراندن دوران نقاهت از بیمارستان به منزل در نجف‌آباد منتقل شد. یک دستگاه خودرو تویوتا در اختیار او گذاشته بودند که در مواقع ضروری از آن استفاده کند. او نیز ماشین را در پارکینگ خانه قرار داده بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند. یک شب که حالش بد شده بود به یکی از اقوام که ماشین داشت زنگ زده بود و از او خواسته بود تا او را به بیمارستان برسانند. وقتی از او پرسیدند که چرا با آن تویوتا نرفتی پاسخ داد: "من چنین اجازه‌ای به خودم نمی‌دهم. آیا این امکان برای هر مجروحی وجود دارد؟" دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان 🕊🌹🌹🕊✨👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
سید پا برهنه، از مسئول محور تا کندن کانال 🔹عمليات خيبر بود، شهید سید حميد میرافضلی پابرهنه روی زمین راه می‌رفت، يكي از شاخص هاي شهيد پابرهنه بودنش بود، يك دست لباس و يك دست اوركت مستعمل هم داشت و يك چفيه. 🔹سيد حميد با آنكه مسئوليت محور را به عهده داشت ولي دوشادوش رزمندگان زحمت مي‌كشيد. در دهلاويه قرار بود كه كانال كنده شود، كار بسيار غيرقابل تحملي بود و آن هم به خاطر گرماي شديد و پشه‌هايي كه نيش زجرآوري داشتند. سيد حميد با آقاي جعفرنيا و چند رزمنده ديگر كانال مي‌كندند و شكايتي نداشت. ✨🕊🌹🌹🕊✨👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
💔 حرف آخر... میگفت جوانم خیلی خوش قد و قامت شده بود دلم برایش ضعف میرفت به بهانهای در آغوشش بگیرم و ببوسمش اما حیای بینِمان مانع میشد... گذشت و پسرم به جبهه رفت موقع خداحافظی، خواب بودم و نتوانستم ببوسمش گفتم این بار که آمد حتما می بوسمش آمد اما... بی سر...🥀 به یاد وداع اباعبدالله الحسین با علی اکبر افتادم و رگ های پسرم را بوسیدم و بوسه بر رویش را گذاشتم برای قیامت...💔 راوی: پدر شهید بی سر ✨🕊🌹🌹🕊👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
💔 شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد... برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود. بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود   دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان ✨🕊🌹🌹🕊👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
🔸شهیدی که از شهادت خود اطلاع داشت 🔹شهيد احمد نیکوکار از شهادت خود اطلاع داشت و دو عدد بيرق مشكى بلند و بزرگ تهيه كرده بود و مى‏ گفت: «پس از شهادتم اين دو را يكى بر سر در خانه‏ ام بزنيد و ديگرى را بر سر در مسجد». او همچنين در وصيت خود به خانواده‏ اش مى‏ گويد: «به فرزندانم بگوييد پدرتان شما را خيلى دوست داشت اما دينش در خطر بود و غريب مانده بود و بايد به كمكش مى‏ شتافت». 🔹نیکوکار پس از آن در دانشگاه مشهد به سمت نگهبانى استخدام و مشغول به كار شد تا اینکه نوبت به عمليات خيبر رسيد و برادرش مهدى نيكوكار مفقودالاثر گرديد و او مصمم‏ تر شد تا راهش را ادامه دهد.
خاطرات سردار سلیمانی درباره شهید محمد حسین یوسف الهی 🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی اینچنین گفته است : " هنگامی که آن‌ها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر ۸ دست به حمله شیمیایی می‌زند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید. 🔹شجاعتی که محمدحسین یوسف الهی و چند نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات در والفجر ۳ از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست. عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود. فقط بچه‌های اطلاعات که حدود هشت نفر می‌شدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند. وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را به سمت شیار گاوی قرار داد. محمدحسین این هشت نفر را در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد. او می‌دانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر است. این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقی‌ها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است بالاخره بچه‌ها آن قدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیرو‌های کمکی رسیدند و عراقی‌ها را مجبور به عقب نشینی کردند آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمی‌دادند قطعا مهران سقوط می‌کرد و دوباره به دست عراقی‌ها می‌افتاد. https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
فرمانده‌ای با پوتین‌های پاره 🔹یکی از همرزمان شهید تعریف می‌کند: " یک‌روز بچه‌ها به شهید احمد اللهیاری گفتند: احمد آقا پوتین‌های ما خراب است. ایشان فرمودند چشم، فردای آن روز یک تویوتا پوتین آورد و گفت: بچه‌ها هر کدام از شما که پوتین‌هایش خراب است می‌تواند تعویض کند در همین حین دیدم خود احمد آقا کف یکی از پوتین‌هایش افتاده است و با بند پوتین آن را بسته است تا نیفتد. گفتم احمد آقا شما هم یک پوتین نو بردارید .گفت: نه این پوتین‌ها برای بچه‌هاست. همین پوتین‌ها هم که پایم هست برای من زیاد است. 🔹همرزم شهید احمد اللهیاری می‌گوید: یک روز من با ماشین اصلاح سر حاج احمد را اصلاح می‌کردم که دیدم ماشین گیر کرد. نگاه کردم، دیدم یک ترکش به سرش خورده و نصف آن بیرون است و اطراف آن چرک کرده. گفتم این ترکش شما را اذیت نمی‌کند؟ گفت برو و انبر دست را بیاور و ترکش را بیرون بکش. گفتم نمی‌شود باید برویم پیش دکتر. احمد آقا گفت: این که چیزی نیست بچه‌ها ترکش‌های از این بزرگتر را هم تحمل می‌کنند. شهید
شهیدی که هیچ وقت خبر پدر شدنش را نشنید 🔹شهید رستم‌على آقا باباپور برای آخرين بار در ۱۵ بهمن ۱۳۴۶ با وجود آگاهی كامل از وضع همسر بيمارش که مدت چهار ماه براى حمل فرزند سومش بسترى بود به جبهه حق عليه باطل عزيمت كرد. فرزند سومش در شب اول ماه مبارك رمضان ساعت ۴ بعدازظهر چشم به جهان گشود در صورتي كه ساعت ۴ بعدازظهر روز پنجشنبه مورخه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملياتى فاو گلوله دو زمانه بر سر مباركش اصابت و قبل از شنيدن خبر ولادت فرزندش به آرزوى ابديش نائل شد. 🔹آخرین نامه‌ای که همسر شهید برای او نوشت و درست چند دقیقه بعد از شهادتش رسید و محتوای نامه چنین بود : "رستم‌علی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمی‌دانی چقده قشنگه، بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی. من گفتم: تو بابای رستم‌علی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی. بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای. شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمی‌كنه؟ تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید. مهدی بهانه باباش و می‌گیره، تو رو جان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده. یه تكه پا بیا، بعد برو... جنگ كه فرار نمی‌كنه، ناسلامتی بابا شدی‌ها. همه سلام دارند. زود میائی، منتظرتم خیلی... باشه" دوستت دارم... زهراء شهید https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
شهید «محمد شهبازی»؛ فرمانده‌ای گمنام و بی‌ادعا 🔹محمد با تمام شور نوجوانی خود وارد مبارزات انقلابی شد و از همان روزهای نخست مبارزات مردم ایران علیه رژیم طاغوت به صف مبارزان پیوست. انقلاب که پیروز شد وارد کمیته‌های مردمی شد و با بچه های محل و دوستان خود برای کمک به دیگران بخصوص محرومان و مستضعفان تلاش می‌کرد. 🔹خلوص و ایمان بالا برجسته‌ترین ویژگی محمد است و ترکیب هوش سرشارش با ایمان الهی از او انسانی برجسته ساخت؛ شهید «محمد شهبازی» از دیار بهار همدان در عین نخبه بودن، گمنام است، او نه شیفته نام و نشان و نه به دنبال تشویق و درجه بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
شهیدی که صدام برای سرش جایزه گذاشت 🔹رشادت‌ها و توانایی‌های سردار شهید «مجید مرآت حقی» در زمان جنگ به گوش نیروهای بعثی رسید تا جایی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرد. 🔹برادر شهید مرآت حقی با اشاره به اینکه از خبر شهادت مجید یک ماه گذشته بود و مادرمان باید به حج مشرف می‌شد که با شنیدن خبر شهادت فرزندش قصد انصراف از سفر زیارتی را داشت، می‌گوید: "مسئول کاروان به مادرم قول دادند که برای شهید مرآت در مکه مراسم می‌گیریم که همینطور هم شد و مراسم چهلم شهید مرآت را مسئولان کاروان و حجاج دیگر در مکه برگزار کردند." ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃