⭕️طنز جبهه: پلنگ صورتی!!
🔻شب عملیات بود!
🌱حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
برو ببین تیربارچی چه ذکری داره میگه که اینطور استوار جلویِ تیر و ترکش ایستاده و اصلاً ترسی به دلش راه نمیده!!؟
نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه:
دِرن، دِرن، دِرن، دِرن...
(آهنگ پلنگ صورتی!) 😅🤣
#طنز_جبهه
@bashohadatashahadattt
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه
🔰کلیه برادران...😁😁😁
🎤حجت الاسلام حسنی نژاد
#نظام_مقدس_جمهوری_اسلامی
#دهه_فجر
°•🌱
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
💔
پشت میکروفن 🎤😁
شب جمعه همه گردانها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع بودند و مشغول خواندن دعای کمیل بودند.
مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند در آن همهمه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید: آی گنهکار کجای این مجلس نشسته ای…!؟
که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمندهای شیطون فریاد کشید:
“ پشت میکروفوووون ”
حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل با خنده تمام شد😂😂😂
#طنز_جبهه
⚘🕊دفاع مقدس ، مردان بی ادعا
#طنز_جبهه
دستور بود هیچ کس بالای ۸۰ کیلومتر سرعت ،
حق ندارد رانندگی کند !
یک شب داشتم می آمدم که یکی کنار جاده ،دست تکان داد نگه داشتم سوار شد ،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت می راندم و با هم حرف می زدیم !
گفت: شنیدم فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست میگن؟!
گفتم:فرمانده گفته !
زدم دنده چهار و ادامه دادم :
اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما یکی بود؛
پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش می گیرند !!
پرسیدم:کی هستی تو مگه؟!
گفت:همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...☺️
#شهید_مهدی_باکری🕊
🌹🍃🌹🍃
😊 #طنز_جبهه
🔺اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجی. بچهها مجبور بودند در حضور افسران عراقی مصاحبه کنند ...
🔹 میکروفون را گرفتند جلوی یکی از اسرا. افسر عراقی پرسید:
➖پسر جان اسمت چیه؟
─ عباس
➖ اسم پدرت چیه:
─ مش عباس
➖ اهل کجایی:
─ بندر عباس
➖ کجا اسیر شدی:
─ دشت عباس
🔸افسر عراقی که فهمید پسر او را دست انداخته، با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد:
➖ دروغ میگی!
⭕️ اسیرِ جوان در حالی که خندهاش گرفته بود گفت :
─ نه به حضرت عباس! 😂😂
💔
چه جوری بیارمت عقب!?
+ آقارحیم، اراڪی بود. هیڪل درشتےهم داشت.
- در عوض، محمد لاغراندام بود.
با هم میرفتند شناسایی.
وقتی برمیگشتند، سر شوخیشان باز میشد.
+محمد به آقارحیم میگفت:
" دیگه با من نیا گشت!
اگه اسیر بشی، اراکیها میگن قمی، اراکی رو برد داد دست عراقیها!"
_یا میگفت:
"با یه نفر هم قد خودت برو شناسایی،
اگه مجروح بشی با این هیڪل چه جوری بیارمت عقب!"
+ آقارحیم هم میگفت:
"تو ڪه باید خوشحال باشی، اگه تیر بخوری من راحت میبرمت عقب!"
... عملیات والفجر۴ ڪه شد، هر دویشان شهید شدند: اول رحیم، بعد محمد.
راوی: ابوالقاسم عموحسینی
آرامبیقرار
عکس تزیینی میباشد و متعلق به #شهید_علیرضا_رمضانی است...
#طنز_جبهه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄