eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
386 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
12.3هزار ویدیو
38 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 خداحافظی کرد و رفت. مردم ریخته بودند توی حرم امام رضا (علیه السلام) و ضد رژم شعار می دادند تا ظهر خبرهای بدی رسید می گفتند: «مأمورهای وحشی شاه، قصابی راه انداختن! حتی توحرم هم تیر اندازی کردن خیلی ها شهید شدن و خیلی ها رو هم گرفتن» حالا، هم حرص و جوش او را می زدم و هم حرص و جوش کتاب و نوارها را. یکی دو روز گذشت و ازش خبری نشد بیشتر از این نمی شد معطل بمانم. دست به کار شدم. رساله ی حضرت امام را بردم خانه برادرش او یکی از موزائیکهای تو حیاط را در آورد و زیرش را خالی کرد رساله را گذاشت آنجا و روش را پوشاند و مثل اولش کرد. برگشتم خانه مانده بودم نوارها و کتاب ها را چکار کنم یاد یکی از همسایه ها افتادم پسرش پیش عبدالحسین شاگردی می کرد، با خودم گفتم:«توکل بر خدا می برمشون همون جا ان شا الله که قبول می کنه.» به خلاف انتظارم با روی باز استقبال کردند هر چه بود گرفتند و گفتند: « ما اینا رو قایم می کنیم، خاطرت جمع باشه.» هفت هشت روزی گذشت باز هم خبری نشد. تو این مدت تک و توکی از آن به اصطلاح شاه دوست ها ، حسابی اذیتمان می کردند وزجر می دادند،بعضی وقت ها می آمدند و باخاطر جمعی می گفتند:« اعدامش کردن جنازه اش رو هم دیگه نمی بینید مگه کسی می تونه با شاه در بیفته؟!» بالاخره روز دهم یکی آمد در خانه گفت:«اوستاعبدالحسین زنده است.» باور کردنش مشکل بود با شک و دو دلی پرسیدم:«کجاست؟» گفت:«تو زندان وکیل آباده .» ۱ اگه می خوای آزادبشه یا باید صد هزار تومان پول ببری یا یک سند خونه. چهره ام گرفته تر شد. نه آن قدر پول داشتیم و نه خانه سند داشت. پاورقی ۱_ زندانی در حومه شهر که معروف است به زندان بالا 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 خداحافظی کرد و رفت. مردم ریخته بودند توی حرم امام رضا (علیه السلام) و ضد رژم شعار می دادند تا ظهر خبرهای بدی رسید می گفتند: «مأمورهای وحشی شاه، قصابی راه انداختن! حتی توحرم هم تیر اندازی کردن خیلی ها شهید شدن و خیلی ها رو هم گرفتن» حالا، هم حرص و جوش او را می زدم و هم حرص و جوش کتاب و نوارها را. یکی دو روز گذشت و ازش خبری نشد بیشتر از این نمی شد معطل بمانم. دست به کار شدم. رساله ی حضرت امام را بردم خانه برادرش او یکی از موزائیکهای تو حیاط را در آورد و زیرش را خالی کرد رساله را گذاشت آنجا و روش را پوشاند و مثل اولش کرد. برگشتم خانه مانده بودم نوارها و کتاب ها را چکار کنم یاد یکی از همسایه ها افتادم پسرش پیش عبدالحسین شاگردی می کرد، با خودم گفتم:«توکل بر خدا می برمشون همون جا ان شا الله که قبول می کنه.» به خلاف انتظارم با روی باز استقبال کردند هر چه بود گرفتند و گفتند: « ما اینا رو قایم می کنیم، خاطرت جمع باشه.» هفت هشت روزی گذشت باز هم خبری نشد. تو این مدت تک و توکی از آن به اصطلاح شاه دوست ها ، حسابی اذیتمان می کردند وزجر می دادند،بعضی وقت ها می آمدند و باخاطر جمعی می گفتند:« اعدامش کردن جنازه اش رو هم دیگه نمی بینید مگه کسی می تونه با شاه در بیفته؟!» بالاخره روز دهم یکی آمد در خانه گفت:«اوستاعبدالحسین زنده است.» باور کردنش مشکل بود با شک و دو دلی پرسیدم:«کجاست؟» گفت:«تو زندان وکیل آباده .» ۱ اگه می خوای آزادبشه یا باید صد هزار تومان پول ببری یا یک سند خونه. چهره ام گرفته تر شد. نه آن قدر پول داشتیم و نه خانه سند داشت. پاورقی ۱_ زندانی در حومه شهر که معروف است به زندان بالا 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎