eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
166 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀وصیت‌نامه شهید نسرین افضل🥀 «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...» شهادت بالاترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد و با خونش پیامی می‌دهد به بازماندگان راهش. «یا ایتها الفس مطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه، فدلی فی عبادی وادخلی جنتّی.» ای نفس قدسی و دل آرام (بیاد خدا). امروز به حضور پروردگارت بازآی که توخشنود (به نعمت های ابدی او ) و او راضی او تواست. باز آی و در صف بندگان خاص من درآی. و در بهشت من داخل شو. پروردگارا! سپاس که ما را در مبارزه با طاغوت و براندازی رژیم کفر پیشه و وابسته به شیطان بزرگ، آمریکای جهانخوار یاری فرمودی و به ما رهبری آگاه و پرتوان ارمغان نمودی تا ما را از تاریکي ها و ظلم رهانید و با ایجاد وحدت در میان مردم مسلمان و شهید پرور نظام جمهوری اسلامی را در این سرزمین مقدس بنا نهاد. خداوندا، به ما توفیق عبادت و اطاعت عنایت فرموده و ما را از شر هوای نفس محفوظ بدار. بارخدایا، به ما یاری کن تا با اسلام راستین آشنایی پیدا کرده و در عمل به تعالیم آن بکوشیم. ایزدا، ما را در کسب علم و ترویج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان یاری و موفق دار. الها! بما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم. خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار. بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان. بار ایزدا، به رهبر کبیرمان امام خمینی عمر و توفیق بیشتر عنایت دار تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان به استقلال و آزادی واقعی دست یابند. خداوندا، ایران و اسلام را از شر کفار و منافقین و حیله‌های زورمداران شرق و غرب و نوکرانشان به دور داشته، رزمندگانمان را در جبهه‌های حق علیه باطل پرتوان و پیروز بدار. کریما، ما را در صدور انقلاب خونبارمان به جهان، توان ده و آن را تا انقلاب مهدی (عج) استوار بدار. همسرم بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم. از تو می‌خواهم اگر می‌خواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی.
🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شهرک نبی‌شیث، بعلبک، لبنان 🔸شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، منطقه کوثر به الیسا، استان نبطیه، لبنان سیده سهام دوران کودکي و نوجواني خود را در اين شهر و در دامان خاندان عالم‌پرور «موسوي» سپری کرد. در چهارده سالگی، به عقد پسرعمویش، سیدعباس موسویِ بیست و یک ساله درآمد و با او برای تحصیلات حوزوی به نجف اشرف رفت. در نجف اشرف اوضاع بر سيدعباس بسيار سخت شده بود؛ پول کافی براي خريد کتاب‌های درسی‌اش نداشت. سيده سهام از حلقه ازدواجش گذشت تا هم خير دنيا و آخرت را بيابد و هم گره از کار شوهرش باز شود. سيده‌سهام با اشتياق در کلاس شهيد بنت‌الهدی صدر در نجف شرکت می‌کرد تا از دريای علم اين بانوی نخبه مکتب اهل بيت(علیهم السلام) سيراب شود. وقتی رژيم صدام طلاب لبنانی را از اين کشور اخراج کرد، سيدعباس و سيده‌سهام هم برگشتند لبنان. در لبنان، امام موسی ‌صدر انتظار آنان را می‌کشيد. سيدعباس تصميم گرفت با کمک بچه‌های لبنانی حوزه نجف، مدرسه‌ای در بعلبک احداث کند. او پيشنهاد آن را به امام محرومان داد و ايشان هم موافقت کرد. البته امام موسی به دليل مشغله بسيار فرصت تدريس را در اين مدرسه که «الامام المنتظر(عج)» نام داشت نيافت. کارهای حقوقی مدرسه را امام موسی و کارهای مديريتی را سيدعباس انجام می‌داد. ربوده شدن امام موسی صدر در ليبی ضربه سختي به سيدعباس زد. او عقيده داشت مزدوران استکبار جهانی برای تأمين منافع قدرت‌های مطبوع‌شان اين کار را کرده‌اند. مدتی بعد سيدعباس قسمت خواهران حوزه علميه را تأسيس ‌کرد و از همسرش خواست که مديريت آن را بر عهده بگيرد. سيده‌سهام هم با توکل به خدا پذيرفت و شد مدير مدرسه علميه خواهران «الزهرا». کارهاي سيده‌سهام که حالا ديگر به اسم «ام‌ياسر» می‌شناختندش، سطح علم و آگاهی از دين را بين بانوان ساکن بقاع بسيار بالا برد. پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان، درحالی که سيدعباس در خط مقدم نبرد بود، ام‌یاسر در کنار همسرش، به فعالیت در حزب‌الله می پردازد؛ به خانواده‌های شهدا و اسرا سرکشی می‌کند، به فرزندان شهدا رسیدگی می‌کند و در کنار همه این‌ها، از فعالیت‌هایی همچون شستن لباس رزمندگان و جمع آوری کمک مالی برای حزب‌الله و خانواده‌های شهدا نیز فروگذار نمی‌کند. وقتي فشار کار بر سيدعباس زياد شد، مجبور شد مديريت حوزه را به دوستانش تحويل دهد؛ اما ام‌ياسر هم‌چنان سکانداری مدرسه «الزهراء(سلام الله علیها)» را بر عهده داشت. پس از اعلام موجوديت رسمی حزب‌الله لبنان، سيدعباس حوزه فعاليتش را تغيير داد و به عنوان يکی از رهبران حزب‌الله و مقاومت اسلامی، از نزديک شاهد فعاليت نيروهای مجاهدش عليه غاصبان صهيونيست بود. يک ماه استقرار سيد و ام‌ياسر در «طيردبا» در حومه صور، باعث تقويت جوانان مقاوم و احترام آنان به سيدعباس و همين‌طور علاقه و حس دوستی زنان و دختران جنوبی به ام‌ياسر شد. چند سال بعد، سيدعباس موسوی با شايستگی تمام دبیرکل حزب‌الله لبنان شد. ام‌ياسر نگذاشت سيدعباس در اين ايام تنها باشد. سیدعباس در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می‌کردند، می‌گفت: «تا زمانی که ام‌یاسر در کنارِ من نباشد، من هرگز به شهادت نخواهم رسید.» گویی میان این دو عهدی بوده است که به شهادت نرسند، جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد، تا زندگی همدلانه و عاشقانه خود را در دنیای دیگر نیز ادامه دهند. سرانجام در حالی که سوار ماشين همسرش بود و پسرش «سيدحسن» را در آغوش داشت، از محل برگزاری مراسم سالگرد شهادت «شيخ‌راغب حرب» برمی‌گشت که با شليک موشک آتشين بالگرد صهيونيست‌ها به ديدار مادرش «فاطمه‌زهرا(سلام الله علیها)» شتافت. زندگی‌نامه این بانوی شهید، در کتاب "هم‌قسم" به قلم عبدالقدوس امین، با ترجمه احمد نطنزی و توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، تهران 🔸شهادت: ۲۸ مرداد ۱۳۵۹، بانه، کردستان صدیقه تا خودش را شناخت به دنبال حقیقت بود. جرقه‌های انقلاب که زده شد با آگاهی در این مسیر قرار گرفت. در دبیرستان اقدام به تکثیر و پخش اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) می‌کرد. صدیقه در جمعه خونین ۱۷ شهریور سال ۵۷ دوشادوش خواهران انقلابی ابتدای صف علیه حکومت ظالم پهلوی ایستاد. نوجوانی صدیقه همزمان شد با دوران انقلاب که با تشویق برادرش در کتابخانه امام حسن (ع) نارمک فعالیت می‌کرد. انقلاب که شد صدیقه در مدرسه‌شان، انجمن اسلامی راه‌اندازی کرد. در همان زمان همراه دوستانش شروع به فعالیت جهادی و خدماتی به هموطنان نیازمند کرد. هرچه زمان می‌گذشت صدیقه دقیق‌تر وکامل‌تر در خط اسلام و انقلاب قرار می‌گرفت. صدیقه اردیبهشت ۵۹ عضو انجمن اسلامی شد. آن زمان در رشته اقتصاد در دبیرستان درس می‌خواند. تابستان، صبح‌ها به جهاد می‌رفت و عصر‌ها هم در کلاس قرآن و نهج البلاغه شرکت می‌کرد. گاهی اوقات آخر هفته‌ها سری به معلولان آسایشگاه کهریزک و بیمارستان می‌زد و به پرستاران و بهیاران آنجا برای شست‌وشو و رسیدگی به سالمندان و معلولان کمک می‌کرد. گاهی برای بچه‌های کوچک آنجا غذا می‌پخت. آن‌ها را حمام می‌برد و با آن‌ها بازی می‌کرد. گاهی با دختر‌های جوان دوست و فامیل و آشنایان رفت‌وآمد می‌کرد تا رفتارشان را اصلاح کند که موفق هم بود. صدیقه بسیار پر دل و جرئت بود. شجاعت و دلیری‌اش به گونه‌ای بود که نشان می‌داد به زودی مهر شهادت روی شناسنامه‌اش خواهد خورد. پس از انقلاب هیجان و احساس وصف‌ناپذیری پیدا کرده بود. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگ‌هایش جاری بود، حالا پر خروش شده بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور می‌کرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام می‌گفت: "نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کرده‌ایم، باید بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم." وقتی پول توجیبی‌اش را می‌گرفت آن را وقف خانواده‌های مستمند آنجا می‌کرد. در سفرش به مهاباد کار‌های فرهنگی آنجا را هم انجام می‌داد. صدیقه عاشق مطالعه بود و کتاب جهان‌بینی توحیدی شهید مطهری و کتاب‌های مربوط به حضرت امام (ره) را زیاد می‌خواند. از طرفی اتفاق‌ها، شنیده و دیده‌ها، واگویه‌ها و قصه‌های ادبی خود را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. دستنوشته و اشعار انقلابی او نشان از روح لطیف و حماسی و حق داشت. در شعری به عنوان «در اوایل ۵۵» دردش را از سکوت جامعه، رنجش را از رنج کشیدن‌ها و ستم‌هایی که بر مردم می‌رود و امیدش را به ادامه راه شهیدان و درک شهادت اعلام می‌کند: «من فریاد خشک شده در گلو هستم من چروک صورت پدر و مادر داغدیده‌ای هستم؛ من گرسنگی، دربه‌دری را می‌دانم به‌یاد داشته باش راهم را ادامه بده من شهیدم...» و در شعری دیگر در سال ۱۳۵۶ (قبل از انقلاب) از اینکه با وجود این همه اسارت، هنوز فریاد عصیان و غرش مسلسل و بوی خون و دود، فضا را پرنکرده است، خشمش را اینچنین می‌سراید: «مردم در این دوره از تاریخ خود یخ بسته‌اند در این رنج و اسارت دست و پا را بسته‌اند نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل پس من به کجا‌ها می‌روم... من کیستم...؟» ۵ خرداد ماه ۵۹ از طریق انجمن اسلامی به سنندج رفت. می‌خواست در کردستان کار جهادی انجام دهد. در بانه هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. در روستاهای پاکسازی شده، کلاس‌های عقیدتی و قرآن برگزار می‌کرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می‌کرد و هیچ‌گاه اظهار خستگی نکرد. در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به بانوان بود. مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می‌رفت. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که: "اگر دستمان به تو برسد، پوستت را از کاه پر می‌کنیم". خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع می‌شود و صدیقه را صدا می‌کند و با خودش می‌برد. از حاضرین پرسیدند که این آقا چه کسی بود؟ گفتند ایشان امام زمان بودند... تعبیر این خواب را که پرسیدند، گفتند این دختر سربازی‌اش در راه اسلام قبول می‌شود... مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما صدیقه در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از شهادت گفت. مرور دفترچه و دستنوشته‌هایش او را مشتاق شهادت نشان می‌داد. در نهایت در شامگاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ با گلوله یکی از منافقین کوردل به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر صدیقه بعد از تشییع با شکوه در بانه و تهران در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.