💚 مکاشفه شهید عبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )
🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞
سید کاظم حسینی میگه :
من معاون شهید برونسی بودم،
اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن،
یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و
همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده
رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه،
میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭
بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ،
پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن،
ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت:
سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟
گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن،
25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ،
بعد 40 قدم ببر جلو.
گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن
عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن،
گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی
نمی بینم 😳
گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود
و می گفت یا زهرا مدد 😭
نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم،
به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی،
تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟
40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار!
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️
گفتم باشه!
گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم
به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭
گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و
شما ان شاء الله پیروز میشی💚
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
۲۵ اسفند سالروز شهادت فرمانده جاویدنشانی است که نه تنها در گرفتن جیره و خدمات جبهه برای خودش حق تقدم قائل نشد ، بلکه برای آوردن جنازه برادرش هم از جایگاه فرماندهی استفاده نکرد و گفت هر وقت پیکر تمام شهدا را آوردید پیکر حمید را هم بياوريد و اینگونه شد که هر دو برادر جاویدالاثر شدند .🕊
"سلام بر شهید جاویدالاثر مهدی باکری"
#شادی_روح_پاکش_صلوات
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم: زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش،
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه.
🌷 #شهید_مهدی_باکری🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
شهیدی که با دهان روزه به شهادت رسید🕊️
🌷همرزم← حمید همیشه و در هر زمانی از شبانه روز🌙 رزمنده ها رو با وجود خطر در بین راه سوار ماشین میکرد من بهش تذکر دادم که این کار خلافه🥀حمید هم یه داستان برام تعریف کرد واز من قول گرفت تا روزی که زنده ام برای کسی تعریف نکن🍂 او گفت: یه روز هنگام غروب در منطقه عمومی دهلران کنار جاده🍃 به یه بسیجی که شال سبز رنگی به گردنش بود برخوردم، توقف کردم واونم سوار شد🚖. انگار که منو میشناخت🍂 منو به اسم صدا زد و یه سری از مشخصات شخصیمو گفت‼️بعدش هم گفت: من سید مهدیام بسیجی های منو هر کجا دیدی سوار کن و نگران نباش. بعدش هم بهم دست داد و از ماشین پیاده شد، گرمای دستشو حس کردم🌼وقتی به خودم آمدم هر چه اطرافمو نگاه کرده کسی رو ندیدم‼️یا صاحب الزمان (عج)»💚 این فرمانده در ماه مبارک رمضان🌙 و با زبان روزه در حالی که سرگرم خنثی کردن مین بود🥀بر اثر انفجار مین💥 به شهادت رسید🕊️شدت انفجار به حدی بود که پیکر مبارکش متلاشی شده بود 🥀با وجود این که بدنش تکه تکه شده بود🥀اما با خنده ای بر لب به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊️🕋
#شهید_حمیدرضا_دستگیر
#شادی_روح_پاکش_صلوات
💚عنایتـــ امام حسین علیهالسلام
*🌷 ذاکر اهل بیت (ع) بود در عملیاتی موج انفجار مجروحش كرد💥تمام بدنش از كار افتاده بود🥀وقتی شهدا را جمع میكنند او را در پلاستیک میپیچند🌙حاجی صداها را میشنید اما نمیتوانست حرف بزند یا حركتی كند🥀در آن حال به امام حسین(ع) متوسل میشود 🌙به آقایش میگوید،من با تو عهد بستهام بدون سر شهید شوم🥀پس شرمندهام نكن🥀وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند🌙دیدند كیسهای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است💫 كیسه را باز میكنند میبینند حاجی هنوز زنده است‼️فورا اكسیژن وصل میكنند و به بیمارستان منتقلش میكنند، در نهایت زنده ماند🌙همسرشهید← چهلم شهید دستغیب بود💫 دیدیم تلفن زنگ میخورد📞گروه منافقین بودند که گفتند: دستغیب را كشتیم حال نوبت توست‼️حاجی به او میگوید: آنچه خدا بخواهد همان میشود🕊️سردار میدانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد🥀تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپارهای سرش را از تنش جدا کرد🥀پیكر بی سرش در قبر کوچکی كه با دستان خودش در كتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود به خاک سپردند*🕊️🕋
تاریخ شهادت: ۲ فروردین ۱۳۶۱
#شهید_حاج_شیرعلی_سلطانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
شهید غیرت🕊
❌ناموس، ناموسه!! با حجاب وکم حجاب نداره❌
_علی جون یکی پیام داده وقتی دخترها کم حجاب بودن چرا علی خلیلی رفته جلو؟
_حاجی بهشون بگو: ناموس، ناموسه!! وقتی در خطر باشه با حجاب و بدحجاب نداره، اگر اون دخترها مسیحی هم بودن می رفتم جلو!!
(تنها برای لبخند، صفحه۵۸)
📚 «تنها برای لبخند»
💠شرحی از حیات جهادی و عروج عارفانه مربی مجاهد، شهید علی خلیلی
#شهید_علی_خلیلی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
✍در روزگاری که یک دنیا به دروغ شعار زن زندگی آزادی سر می دهند، یک «خوش غیرت» برای دفاع از زن، زندگی، آزادی و نجات دو دختر از چنگال ۶مرد مست در شبی تاریک، شاهرگش را زیر تیغ می برد تا نشان دهد قهرمان کیست!!
رد خنجر بر حنجر او جاودانه شد!!
سپس مادر او، به درخواست شهید و در لحظات آخر حیات مادی او، قاتل را می بخشد تا داستان واقعی ما قهرمانی دیگر از جنس مادر داشته باشد...
💠شرحی از حیات جهادی و عروج عارفانه مربی مجاهد، شهید علی خلیلی
شهادت: ۳ فروردین ۱۳۹۳
#شهید_علی_خلیلی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
💚از مداحی تا شهادت در سوریه🕊️
🌷او از مداحان و ذاکران اباعبدالله الحسین(ع) بود و همواره برای مصائب اهلبیت(ع) مداحی و نوحهخوانی میکرد🎤 همرزم← دفعه دوم که رفته بود سوریه یک ترکش در دستش خورده بود🥀همه طبق معمول تو این فکر بودن که الآن حسین با یه ماشین برمیگرده عقب🥀که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره🩸ولی دیدیم خیلی آرام و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد را در چهرهاش نشان بده🍂 رفت یکگوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخونگیر!🥀میگفت نمیتونم برم عقب کار روی زمینه بعد هم خودش دستش رو پانسمان کرد و بلند شد🥀چون فرمانده بود تمام تلاشش رو میکرد که حتی یکذره هم احساس درد و ضعف در چهرهاش معلوم نباشه🥀تا روحیه بقیه تضعیف نشه🍂 حسین ۲ روز مونده بود به تولد ۲۳ سالگیاش🎊 که چهارم فروردین ماه سال ۱۳۹۶ به شهادت رسید🕊️به دلیل موقعیت بد حضور او در سنگلاخ، دندانها و استخوان پایش نیز هنگام افتادن به زمین شکسته🥀و پیکرش چند ساعتی تا برگشت به نیروهای جبهه مقاومت، بر زمین مانده بود در نهایت او با اصابت تیر به چشم چپ، گونه راست و کتفش🥀به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_حسین_مُعِزغلامی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
شهید ۱۹ رمضان🕊
🖤برای یڪ مادر سخت است
که جوان چون دسته گلش را به جبهه بفرستد اما از آن قامت حتی تکهای گوشت و استخوان هم نیاید🥀
۱۹ #رمضان بدنیا آمد
و ۱۹ #رمضان به شهادت رسید
و هنوز پیکر پاکش در قله معروف شنام غریبانه آرمیده و پیدا نشده🕊
محل تولد: قلعه چغا، اسد آباد
#جاویدالاثر
#شهید_محمدرضا_فروتن
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🖤طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر
🌷شهید محمدمهدی فریدونی
🌷پدرشهید← محمد کارشناس ارشد زبان انگلیسی بود✨هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود، بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانوادهای که دو فرزند معلول داشتهاند کمک میکرده،ما تمام حسابهای محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم💰و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان🌳به حسابش ریختهبودیم، در حسابش بعنوان پس انداز میداشت🍃اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود، بعدها متوجه شدیم به خیریهای کمک کرده و برای دختران بیبضاعت جهیزیه خریده است💐همرزم ← ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بیسیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم🥀چند تا از بچههای فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند🍂و بعد بیسیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم📞 وقتی به آنجا رسیدیم پیکر محمد و دوستش🥀به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشیها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست💫 او مصادف با اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت گلوله مستقیم💥🥀شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🖤شهادتی همانند مولا علی(ع) در شب ۲۱ رمضان🕊️
🌷شهید محمد محبی
🌷همرزم← محمد در سال 65 در عملیات کربلای 5 تیر به رانش اصابت میکند🥀دوستانش تعریف میکردند که محمد با پای زخمی🥀عقب عقب بطرف نیروهای خودی می آمد💫به او گفتیم محمد چرا عقب عقب میروی🍂در جواب به آنها گفته بود🍃در حالت زخمی هم دوست ندارم پشتم به دشمن باشد💫همرزم← آخرین عملیات محمد، آن روز نزدیک غروب بود🌙که دیدیم به یکباره صدای تیربار به صدا در آمد💥وقتی بیرون آمدیم محمد پشت تیربار بود💥 بعد از چند دقیقه دیدیم که صدای تیربار محمد، قطع شد🥀همرزم← در موقع شهادت محمد آن زمان نگهبان بودم🍂به محمد اطلاع میدهند که 5 نفر از دشمن از خاکریز آمده اند به سمت ما🍂و در حال بریدن سیم های خاردار و پاکسازی مین ها هستند✖️ محمد هم بلافاصله با تیربار به سراغ آنها میرود و در آن واحد سه نفر از سربازان بعثی را به هلاکت میرساند💥ولی به خاطر اینکه کلاه آهنی نداشت🥀سرش را که بالا میگیرد خودش هم آماج گلوله قناصه دشمن قرار میگیرد💥او در شب ۲۱ ماه رمضان🌙همانند حضرت علی علیه السلام با فرق سر خونین🥀به دیدار حق شتافت🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات
فرمانده لشڪر ۲۷ محمد رسولالله🕊️
🌷شهید رزاق(رضا) چراغی
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱ / ۱۳۶۲
محل تولد: ستق ، ساوه
محل شهادت: فکه
*🌷برادرشهید← به پدر گفته بود نذر کن روزی که پیکر من میآید، روزه بگیری!🌙بر حسب تصادف روزی که پیکرش را در بهشت زهرا(س) دفن کردیم🍂روز اوّل ماه رجب بود🌙 هم پدر و هم مادرم روزه بودند.🌙شهید همت ← آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید🌙اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز📿دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید🍃با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟⁉️ با لبهایی خندان به من گفت: با اجازهی شما، میخوام برم خط مقدّم🍂گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همینجا بیشتر به شما نیاز داریم🍂ناراحت شد🥀 به من گفت: حاجیجان، میخوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم🥀الآن اونجا، بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستند🥀او به خط رفت🕊️ وضعیت بچه ها وخیم شده بود💥🥀گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی🥀مدام میگفتم: رضا، رضا، همّت📞رضا، رضا، همّت! 📞ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت📞حاجیجان، دیگر رضا را صدا نزنید🥀رضا رفت موقعیت کربلا🕊️ در اثر اصابت ترکش خمپاره🥀💥شهید شده بود*🕊️🕋
شهادت: ۲۵ فروردین ۱۳۶۲
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
شناسایـےِ شهید با دُکـمه🥀
🌷شهید محسن اسحاقی
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
تاریخ شهادت: ۲۸ / ۱ / ۱۳۶۷
محل تولد: فریدونکنار / بابل
محل شهادت: فاو
*🌷او به همراه يكى از همرزمان خود آقاى اباذرى در كنار اروند نشسته بود🌊 كه بعثی ها نزدیک شدند🍂اباذرى با داشتن جليقه نجات موفق به عبور از اروند شد🌊 اما محسن به اسارت نيروهاى بعثى درآمد🥀محسن بعد از گذشت پنج اِلى ده روز از اسارت🥀 12 نفر از اسراى ايرانى را آماده فرار كرد آنان شبانه نگهبان دشمن را به قتل رساندند💥 و از بصره به مرز شلمچه رسيدند🌙اما در اين مكان بار ديگر به اسارت نيروهاى بعثى درآمدند🥀نيروهاى بعثی با ضربه تفنگ، سر🥀جمجمه🥀و دندان هاى محسن را شكستند🥀و پاى راست او را بدون آن كه شلوارش پاره شود قطع كردند🥀و پس از شكنجه بسیار🍂 گلوله خلاص را بر قلب او شليك كردند🥀و او را به شهادت رساندند🕊️ 7 ماه پس از شهادت محسن🕊️ پيكر او را در مرز شلمچه كشف كردند🌙 چون پیکر قابل شناسايى نبود🥀مىخواستند او را جزء شهداى گمنام ثبت كنند🌱كه ناگهان همسر او به خاطر آورد كه شلوار محسن سه دكمه داشته▪️و دكمه وسطى را به هنگام عزيمت او از پيراهن خود كنده و به شلوار او دوخته است🍂 به اين ترتيب همين دكمه منجر به شناسايى پيكر او شد*🕊️🕋
شهادت: ۲۸ فروردین ۱۳۶۷
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
اولین فرمانده اَرتشی که ترور شد🕊
🌷شهید سید محمد ولی قرنی
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۲۹۲
تاریخ شهادت: ۳ / ۲ / ۱۳۵۸
محل تولد: تهران
مزار: قم
محل شهادت: تهران
🌷شهید قرنی اولین🌱شهید صیاد شیرازی دومین🌱و شهید قاسم سلیمانی سومین🌱سپهبد تاریخ جمهوری اسلامی ایران هستند که هر سه به فاصله ۲۰ سال ترور و شهید شدند🕊 سرلشکر محمدولی قرنی در روز 23 بهمن 57 با حکم امام خمینی (ره) ریاست ستاد ارتش ملی اسلامی را برعهده گرفت💫آن زمان امام (ره) تنها کسی را که نزدیک ۱۰ بار از او تعریف کردهاند تیمسار قرنی بوده است، ماموریت او به عنوان رییس ستاد کل ارتش تنها ۴۳ روز طول کشید🍃و بعد از کناره گیری خود از ارتش درست بعد از چند روز از رژه بزرگ ارتش🌱 که در (۲۹ فروردین ۵۸) بود، او روز سوم اردیبهشت 1358 ساعت 11🕚 که در منزل شخصیاش به سر میبرد🍃 به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان مورد هدف گلوله قرار گرفت💥 صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم سوختم»🥀همسرش را که داخل ساختمان بود به حیاط کشاند🥀و او با پیکر غرق در خونش که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد🥀 ضارب شهید سرلشکر قرنی یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که عاقبت دستگیر و اعدام شد❌سرانجام به دستور امام (ره) پیکر شهید قرنی را در حرم حضرت معصومه(س) دفن کردند🕊️🕋
شهادت: ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
شهید غیرت🕊
شهید حمیدرضا الداغی🌷
تاریخ تولد: ۲۷ / ۶ / ۱۳۵۶
تاریخ شهادت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۲
محل شهادت : سبزوار
هنگام دفاع از دختر ایرانی
🌷در ساعت ۹ شب، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، حمیدرضا الداغی در حالی که در راه کلاس دخترش بود؛ با مشاهده «مزاحمت چند مرد جوان برای یک دختر» با آنها درگیر شد و بر اثر اصابت ضربات چاقو جان خود را از دست داد. در ویدئوهای منتشرشده ازدوربینهای مداربسته در محل کشتهشدن حمیدرضا الداغی، چند مرد جوان دیده میشد که برای دختری جوان مزاحمت ایجاد میکنند، با ورود الداغی در دفاع از آن دختر و شروع درگیری، این افراد با چاقو چند ضربه به کمر، دست و سینه او میزنند، درنهایت او در دفاع از دختری جوان مقابل مزاحمت خیابانی با ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید🕊✨
🔷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت شهید راه ناموس و غیرت و مردانگی، حمیدرضا الداغی از سبزوار گرامی باد.✨
💢 شهید آوینی: «شجاعتی که ریشه در یقین داشته باشد، شجاعت حقیقی است و در سخت ترین شرایط نیز از دست نمی رود.»
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
اَلـَم تَـرَ کـَیفَــــــ ...🕊
شهید محسن وزوایی🌷
تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۳۹
تاریخ شهادت: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
محل شهادت: جاده اهواز به خرمشهر
🌷در عملیات بازی دراز هلی کوپترهای عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچه ها شلیک میکردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمیآیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن میدهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد،
صدایش در فضا پیچید که میگفت : « اَلَم تَر کَیفَ فَعَلَ رَبُکَ باَصحابِ الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند.
🌷شهید محسن وزوایی فاتح قلههای بازی دراز، فرمانده تیپ سیدالشهدا، رتبه یک کنکور در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف سال ۵۵ ، این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات های متعدد و به ویژه بیت المقدس، سرانجام در 10 اردیبهشت ماه سال 1361 ، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.🕊✨
#شادی_روح_پاکش_صلوات 🌷💙
بازگشت بعد از 5 سال در روز تولد فرزند🕊️
شهید حسن رجایی فر🌷
تاریخ تولد: ۴ / ۴ / ۱۳۵۴
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: بابل
محل شهادت: سوریه
*🌷پدر شهید← آقا حسن در سال 1375 ازدواج و حاصل این ازدواج سه فرزند بود🍃نماز شب و زیارت عاشورایش ترک نمیشد،همواره به یاد فقرا بود🍃وقتی وقایع سوریه آغاز شد برای دفاع به سوریه رفت و در نخستین حضورش مجروح شد🥀و موج انفجار و ترکشی در بدن سوغاتیای بود که از سفر اولش به سوریه آورده بود🥀همیشه میگفت: دعا کنید تا وقتی که توفیق زیارت کربلا نصیبم نشد، اگر میخوام از این دنیا برم شب جمعه این اتفاق بیفته🥀چون تا الان کربلا نرفتم و میخوام حداقل بعد از مرگم توفیق زیارت نصیبم بشه🍃 در نهایت به آرزویش رسید🕊️ و در شب جمعه که مورخ 17 اردیبهشت 95 بود در شب عید مبعث حضرت رسول✨ در کربلای خان طومان آسمانی🕊️ و کربلا نرفته کربلایی شد.»🍃او به شهادت رسید سپس پیکرش مفقود شد🥀پس از 5 سال فراق و دوری از پیکرهای بهجا مانده در کربلای خان طومان🥀 پیکرش تفحص و شناسایی شد✨ پیکرش در سالروز شهادت امام رضا علیهالسلام✨و در روز تولد پسرش امیر سجاد🎊 امیر سجادی که از شش ماهگی پدرش رو ندید🥀به وطن بازگشت*🕊️
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
شهیدی که خواب حضرت زینب سلام الله علیها را دید🕊
🌷شهید سید مصطفی حسینی
🌷همرزم← یه شب نیمه هاى شب بود و بچه ها خوابیده بودن. از صداى ناله یکى از بچه ها بقیه بیدار شدن.🌙یکى رفت رو سرش بیدارش کرد گفت چیه سید خواب بد دیدى? زد زیر گریه هرچى گفتن چیشده فقط گریه میکرد.🥀تا اینکه گفت خواب بىبى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بىبى چى گفت بهت?💫با گریه گفت بىبى فرمودن ما اهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم.🌱یهو دیدم دست راست بى بى خونى و دست چپ مبارکش سیاه و کبود.🍂 گفتم بىبىجان مگه ما بچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجور باشه، چیشده بىبىجان.؟🥀ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شما شلیک میکنه بادست راستم جلو اون گلوله رومیگیرم تا به شما نخوره واسه همین خونى شده🥀 و زمانى که شما گلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تا به هدف بخوره واسه همین دست چپم کبود شده...🥀 سه روز بعد سید مصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بود به دست تکفیری ها به شهادت رسید.🕊پیکر پاکش پس از ۷ سال گمنامی در مهر ماه سال ۱۴۰۲ به همراه پیکر "شهید علیجان محمدی"💫 از شهدای تیپ فاطمیون تفحص و هویت آنان از طریق آزمایش DNA مشخص شد،🌙پیکر سید مصطفی در خیرآباد ورامین "امام زاده طاهر" به خاک سپرده شد🕊🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
پلاڪ سوخته🥀
شهید مهدی طهماسبی🌷
تاریخ تولد: ۱۴ / ۸ / ۱۳۶۲
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: اهواز،ساکن قم
محل شهادت: سوریه
*🌷دیگر وقتش رسیده بود که مسافر تو راهی از راه برسد💫جنگ بود و پدر یک پای دلش در میدان مبارزه و یک پای دیگرش پیش آن مسافری که قرار بود 13 آبان بیاید🌱ساعت ده شب در بیمارستان پارس اهواز خبری به گوش حاج عبدالکریم میرسد که نوزاد و مادر حالشان خوب نیست🥀کاری از دست پدر بر نمیاید جز آنکه دعا کند📿وضو میگیرد و به سمت نماز خانه بیمارستان میرود📿تنها چیزی که در آن زمان به ذهنش میرسد نماز استغاثه به درگاه امام عصر(عج) است.🌙دو رکعت نماز حاجت میخواند و به امام عصر متوسل میشود تا نوزاد و مادرش هر دو سالم باشند🌱پدر دل توی دلش نبود مرد جنگ بود و از خدا هم خواست فرزند اولش پسر باشد🌙تا اگر شهادت نصیبش شد، پسر مراقب خانه خانوادهاش باشد💫دعای پدر در آن شب دلشوره برآورده میشود📿و صدای گریه نوزاد پسری ساعت یک و نیم شب 14 آبان سال 62 فضای بیمارستان را پر میکند🎊حاج عبدالکریم سجده شکر به جا میآورد بنا به عهدی که به امام زمان(عج) بسته بود نام پسرش را مهدی میگذارد🍃پسر میشود نذر امام زمان ارواحنا له فداء🌙مهدی سال 81 تا 84 دانشجوی دانشکده افسری سپاه در شهر اصفهان بود🍃مهدی از گریه کنها و دل سوختههای اهل بیت(ع)بود🥀یکی از داوران درجه یک فوتبال شهرستان قم بود که داوطلبانه به سوریه اعزام شد💫و عاقبت با اصابت موشک تاو به ماشین پر از مهمات💥پیکر پاک مهدی در آتش سوخت و تنها پلاک سوختهای از او باقی ماند*🥀🕊️🕋
شهادت: ۱۶ خرداد ۱۳۹۵
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
تــازه دامــاد...🕊️
شهید عباس دانشگر🌷
تاریخ تولد: ۱۸ / ۲ / ۱۳۷۲
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: سمنان
محل شهادت: سوریه
*🌷راوی← پسری مومن و انقلابی اهل نماز شب 📿 تازه داماد بود تنها ۴۰ روز قبل از اینکه به سوریه اعزام شود نامزد کرده بود.💫 و تقریباً ۴۰ روز بعد از اعزام هم به شهادت رسید.🕊️میگفت:« این همه شبکههای ماهوارهای و اینترنت و شبکههای اجتماعی فضای شهر را پر کردهاند،🥀اما خودمان باید دیندار باشیم.🌙باید مراقب باشیم ایمانمان را از دست ندهیم.»🥀در یکی از نامه های عاشقانه شهید به نامزدش گفته بود:💫«عشق هرچه غیر خداست مجازی و عشق حقیقی، خداست؛🌙اما مگر خداوند زیباست که عشق مجازی را پلی ساخته و تنها با عبور از آن به عشق حقیقی میرسیم.🍃 من دوست دارم عاشق بشم! از تو شروع کنم تا بتوانم ذرهای عشق حقیقی را درک کنم، دوستت دارم فاطمه جان.🌱 امیدوارم من و تو بتوانیم عاشق شویم! خیلی دوستت دارم!🌙 دلم برایت تنگ میشود عشقم!»🌱روزهایی که عباس در سوریه داشت از اسلام دفاع میکرد،💥 مادر عباس مشغول تدارک مراسم جشن عقد او بود.🎊همه ی خریدها را انجام داده و حتی نقل را برای پاشیدن بر سر عروس و داماد مهیا کرده بود،🍬 نقلی که نثار پیکر پاک عباس شد🥀همرزم← عباس با موشک تاو آمریکایی در ماشین به شهادت رسید،🕊️منطقه نا امن بود و نمیشد پیکرش را عقب آورد،🥀بالاخره رسیدیم به ماشینها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک پیکر سوخته دیدم🥀پیکرش کاملا سوخته بود🥀نزدیک تر شدیم از انگشترهایش فهمیدیم که او عباس است*🕊️🕋
شهادت: ۲۰ خرداد ۱۳۹۵
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
شهادتـــ همانند حضرتــ علے اصغر(ع)🌙
🌷شهید محمدتقی غیور انزله
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: ماووت-عراق
مزار: حرم امام رضا (ع)
*🌷همرزم← ۱۶ سال سن داشت که به جبهه آمده بود💥 بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند🌙در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند قرار داشتیم میخواستم با او خداحافظی کنم🤝🏻 هر چه دنبالش گشتم نبود🎋 کنار رودخانه پیدایش کردم💦نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و گریه میکرد🥀به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا🤲🏻گفت: «روضه علیاصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علیاصغر»؟؟ گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت میرسم🕊️بعد گفت: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف میکنم🌙خندیدم و گفتم: قول میدهم ولی تو رو که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی⁉️ «گفت: همینجا‼️کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگه من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست💫 ناگهان گلولههایی از آسمان میآید💥 من گلوله را میبینم💥عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد💥 ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد🥀من و آن ناشناس شهید میشویم»🕊️دقیقاً همان شد که گفته بود. سه روز بعد همانند حضرت علی اصغر(ع)🏹🥀ترکش گلویش را برید*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
پیکـرے اِرباً اِربا...🥀
🌷شهید علی اکبر حسام
تاریخ تولد: ۳ / ۳ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: گرگان ،شاهکوه
محل شهادت: شلمچه
*🌷مادرشهید← علی اکبر سومين فرزند من بود🌙قبل از تولد، خواب ديدم در اتاق بزرگى هستم و پرسيدم اين اتاق مال كيست؟⁉️صدايى آمد و گفت براى شماست🌙ديدم يك وجب زمين را سيمان كردهاند و روى آن اثر انگشتان آقا ابوالفضل(ع) است🌙 آن را برداشتم و بوسيدم و به يقهام زدم و بعد از آن خداوند علی اکبر را به ما عطا كرد.🌱هر وقت از جبهه میآمد دستم و كف پايم را مىبوسيد🌙و میگفت: بهشت زير پاى مادران است💫 همرزم← بايد ۷ نفر ديده بان را آماده میکردند كه اين كار با تاخير انجام شد🥀به همين خاطر پس از نماز صبح علی اکبر پيش من آمد و گفت كارى نداريد⁉️گفتم پيش آقاى نوريان (ديدهبان) برويد و ببينید چه مشكلى دارد🍂اگر خسته هست او را تعويض كنيد و اگر خسته نيست بىسيم او را چک كنید📞به نزد ديده بان رفت و در حال بازبينى بى سيم بود📞كه در ساعت 5/6 صبح در دژ شرقى كانال ماهى گلوله توپى در كنارشان به زمين خورد💥چند لحظه پس از انفجار ديدم سر على اكبر از بدن جدا و بدنش تكه تكه شده است🥀دو سوم سرش از بين رفته بود🥀پيكر پاره پاره على اكبر در ميان اندوه مردم🥀به خاک سپرده شد*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
انشاءالله تاسوعا پیش عباسمــــ🕊️
🌷شهید مصطفی صدر زاده
تاریخ تولد: ۱۹ / ۶ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: خوزستان،شوشتر
محل شهادت: حلب، سوریه
*🌷شهید صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم🌙ابتدا اجازهی اعزام به او ندادند🥀کمتر از ۲ ماه لحجه افغانستانی را یاد گرفت و به مسئول اعزام گفت که یک افغانستانی است!🌙او را اعزام کردند و بعدها فرمانده گردان عمار شد💫 مادر شهید← مصطفی در کودکی نذر حضرت ابوالفضل شد🌙 هر سال تاسوعا برا سلامتی مصطفی شیر پخش میکردیم🥛پدر شهید← مصطفی در سوریه ۸ بار مجروح شد🥀شب قبل از شهادت، مصطفی به یکی از مسئولین آنجا میگوید: این وصیت را ضبط کن‼️آن بنده خدا اولش فکر میکند مصطفی شوخی میکند، برای همین چند لحظه ای ضبط میکند🎥 مصطفی میگوید: فردا روز تاسوعا است🏴 و در رحمت خدا باز است حال میدهد که فردا شهید بشی🕊️بعد مصطفی میگوید: حرف هایم را بشنو اگر میخواهی ضبط نکن🥀فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا🏴 بین شما نفس میکشم و اگر شهید نشدم شما میتوانی من را تیرباران کنی🥀و اینکه من با یک گلوله شهید میشوم و تاسوعا میروم پیش حضرت ابوالفضل(ع)»🌙قبل از شهادتش میزنه روی سینش و میگه انشاءالله تاسوعا پیش عباسم.🕊️نمیدانم خواب دیده بود یا به او الهام شده بود✨ اما او طبق حرفش قبل از ظهر تاسوعا🏴 با اصابت تنها یک گلوله💥شربت شهادت را نوشید و حضرت عباس(ع)🌙خریدارش شد*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
ظهر عاشورا....🏴
🌷شهید علـے اصغر وصالـے
تاریخ تولد: ۱۵ / ۷ / ۱۳۲۹
تاریخ شهادت: ۲۸ / ۸ / ۱۳۵۹
محل تولد: دولاب تهران
محل شهادت: گیلانغرب
*🌷همرزم ← اصغر در عملیاتها پیشتاز بود💫اگر در دل شب برای شناسایی میخواست برود و نیروهایش خواب بودند،🌙دلش نمیآمد آنها را بیدار کند و خودش میرفت💫روز تاسوعا بود تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود💥نزديکیهای ظهر عاشورا بود🏴چند گلوله به سر و کتف علی اصغر خورد🥀و از بالای تپه به زمين افتاد🥀همرزمش سريع خودش را به او رساند. اصغر اسلحه اش را به او داد و گفت: «اسلحه ام را بگير تا به دست دشمن نيفتد🥀جنازه ام را هم با خود ببريد»🕊️همسر شهید← تیر به سر اصغر خورده بود و بی هوش بود🥀بالای سرش دکتر انصاری رو دیدم. او را میشناختیم🌙تا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمیآمد کردم ولی نشد🥀تیر به ناحیهای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.»🥀گفتم: «تا آخر عمر باهاش میمونم.» گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.»🥀گفتم: «هستم.»گفت: «زندگی خیلی سخت میشه براتون.»🥀گفتم: «اصلا حرفشو نزن فقط نگهش دار.»🥀نیمههای شب 28 آبان بود🌙دیدم هنوز حلقهاش دستش هست. آقای آزاد گفت هرچه کردیم که حلقه را دربیاوریم، انگشتش را خم میکرد و اجازه نمیداد.‼️او تنها ۴۰ روز از شهادت برادرش میگذشت🥀که در بیمارستان با عمل جراحی مغز بر اثر جراحت🥀شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
شهیدے کـه همانند اربابش حسین(ع) سرش بریده شد🥀
🌷شهید سید میلاد مصطفوی
تاریخ تولد: ۱۵ / ۲ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: همدان، بهار
محل شهادت: سوریه
*🌷همرزم← بهش گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزهای؟»📿 گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم🌙 خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»🍃 گفت من ۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!» 🌙در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟!‼️برایم عجیب بود و من رو به فکر فرو برد‼️سید اهل مسجد بود📿همیشه خمس مالش رو دقیق حساب و پرداخت میکرد،🌙پدر شهید← آقا میلاد توسط تک تیر انداز دشمن💥از ناحیه ی گلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت،🥀دوستانش بعد از دو ساعت درگیری موفق به عقب آوردن پیکر میلاد نشده بودند🥀و تنها توانسته بودند که پیکرش را در فاصله نزدیک و در یک جای امن قرار دهند💫 اما بعد از درگیری میبینند که پیکرش نیست🥀او در پی گمنامی بود و عاقبت نیز گمنامی نصیبش شد🌙«میلاد به خواب دوستش آمده بود و عنوان کرده بود در مکان دیگری پیکرش مخفی شده است💫 او گفته بود میخواستم گمنام بمانم، اما به خاطر پدرم بازمیگردم»🕊️پیکرش بدون سر، دست و پا🥀در کنار درختی🌳 با فاصلهای از محل اولیه پیدا شد💫او همزمان با تاسوعا و عاشورا🏴 به شهادت رسید و توسط داعش سرش جدا🥀و بدنش قطعه قطعه شد*🕊️🕋
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷