🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 نسخه خام مصاحبه سردار سلیمانی با روایت فتح درباره شهید کاظمی ◇ گریه و بیتابی حاج قاسم سلیمانی در
سکانس اول:
#شلمچه
من و حاج احمد کاظمی داریم
روی خاکها قدم میزنیم
عکاس عکس میگیرد
و من یقین دارم
او همچنان که راه میرود
طنین صدای مهدی باکری از پشت بیسیم
مدام توی گوشش میپیچد
پاشو بیا احمد
اگر بیایی
دیگر برای همیشه پیش هم هستیم
اگر بدانی اینجا چه جای خوبی شده
احمد پاشو بیا
سکانس بعدی:
#شلمچه
من هنوز دارم روی خاکها قدم میزنم
اما هرچه عکاس عکس بگیرد
حاج احمد نیست
او که در این مسابقهی الیالله
از منِ جامانده پیشی گرفت
و دعای عرفهی آن روز را
در آغوش سیدالشهدا
با خود حضرت زمزمه کرد!
سکانس آخر:
ایکاش #بهشت
من و حاج احمد کاظمی
باز هم کنار هم قدم بزنیم
و میان قهقهه مستانهیمان
لحظه به لحظه مرور کنیم
خاطرات دور و دراز شلمچه را
انشاءالله...
#عرفه
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#سالروز_شهادت
حاج حسین یکتا
🌓 شب "عید قربان" سال ۱۳۶۷
🌷شهادت علیرضا و رسول خالقی پور — دو برادری که در سنین ۱۶ و ۱۹ سالگی در آغوش یکدیگر و در #قربانگاه #شلمچه به آسمان پرکشیدند🕊🕊
🌹برادر بزرگتر آنها، #شهید_داود_خالقی_پور نیز در سن ۱۸ سالگی در عملیات #خیبر (سال ۱۳۶۲) به شهادت رسیذه یود.
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
⚪️ نقل قول شهیدان خالقی پور:
زمانی که این دو فرزندم در کنار هم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی شده است، غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر آنها را جلوی در خانه آوردند، کنار آنها ایستادم و امام امت را مخاطب قرار داده، گفتم:
"اماما سرت سلامت1! او دو فرزند ناقابلم، به اولین پسرم پیوستند؛ ولی هنوز کار ما تمام نشده است. پدرشان که هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود من امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را میبندم و چادر به سر، در همه جهات و جبههها برای پایداری و ایستادگی کشورمان میجنگم"
🔹 امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنهای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان(عج) با صلابت ایستادگی کرده و مبارزه خواهیم کرد.
🌴 ما خدا را داریم — تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آنها زنده هستم و نفس میکشم، احساس من این است که آنها کنار من نفس میکشند💕
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند حاج آقا آقاخانی
روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل میکرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله»
راوی :جواد علی گلی- همرزم شهید
فرازی از وصیت نامه شهید:
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد...
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌹
| گفتگوی بسیار زیبای شهید سروری با خداوند |
📌 مجنونی که تاب و تحمل در قفس دنیا را نداشت..
🔹 فرازی از مناجاتنامه شهید حسن سروی با بهترین رفیق و معشوق خود
◇ سلام علیکم بما صبرتم
خدمت بهترین رفیقم سلام عرض می کنم، رفیقی که در تمام حالات و در تمام بوته های زندگی ام در کنار من بوده، کمک می کردی، من بی وفا نمی دانستم.
◇ خدایا دوست دارم فدایت شوم، دوست دارم عاشقت شوم، دوست دارم تمام وجودم تو باشی، دوست دارم بپیمایم تا بهشت و نظر کنم به وجه الله،
◇ اما مانعی وجود دارد که به معشوقم برسم و آن مانع #نفس است.خدایا ممنونم. معشوقم ،کمکم کن تا بر این نفس مسلط شوم.
«فرشتهیگلآلود»
#بسیجی_شهید_حسن_سروی
#شهادتکربلای۵
#شلمچه
#گردانکمیل
#لشگر۲۷محمدرسولاللهﷺ
📷 #یاد_ایام | تصویری که در چنین روزی: ۲۱ دیماه در کربلایی شلمچه به ثبت رسیده است.
عملیات کربلایی پنج -- زمستان ۶۵
#کربلای_پنج
#بیست_یکم_دی
#شلمچه
🌷 ۲۲ دیماه ۱۳۶۵,-- سالروز شهادت سردار رشید اسلام، جواد صراف
فرمانده گردان شهادت ، لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات کربلای پنج
درمرداد ۱۳۴۰ در محله #دولاب تهران * درخانوادهاي مذهبي بدنیا آمد.باآغاز نهضت،همراه انقلاب بود و پس از پيروزي، در کمیته فعالیت داشت و در سال ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. با شروع جنگ، به جبهههای غرب رفت و در منطقهٔ گیلانغربـسرپل ذهاب به نبرد با دشمن پرداخت. پس از مدتی روانه جنوب شد و به خیل سلحشوران لشکر۲۷پیوست. در عملیاتهای متعدد این لشکر مانند: مسلم بن عقیل، رمضان، والفجر مقدماتی،والفجر۱،کربلای۱وکربلای۵ بعنوان نیروی عادی یا در مسئولیتهای مختلفی نظیر فرمانده گردان شرکت فعال داشت
كساني كه پيگير خاطرات سالهاي دفاع مقدس هستند، حتما نام گردان شهادت لشكر۲۷ را شنيدهاند.جواد يكي از فرماندهان اين گردان خط شكن بود كه در عمليات كربلاي۵ در منطقه #شلمچه بشهادت رسید
ا▫️💠▫️💠▫️
* #دولاب محله قديمي تهران، دارالمؤمنين، منطقه فعاليت جمعيت فدائيان اسلام و مبارازات شهيد آيت الله سعيدي...وخواستگاه صدها شهيد دفاع مقدس:شهيدان ابراهيم هادي، جعفرجنگروی جانشین لشکر۱۰، مرتضی زارع، مرتضی حمزه دولابی فرماندهان گردان حضرت قاسم لشکر۱۰، حميد توتوني دولابي ...و علي اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سرخ ها
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌹🌷🌹🌷
🌹🌷
🌹
#لحظه_عروج
#امیر_لشگر_سیدالشهداء_علیه_السلام
سردار جانباز
#حاج_یدالله_کلهر
#شهادت اول بهمن سال 65
#شلمچه
✍️✍️✍️✍️ به روایت : #سردار_فضلی
#مرحله_سوم_عملیات_کربلای_5 بود و ما ماموریت داشتیم که از #نهر_جاسم به طرف دژی که به #جزیره_صالحیه منتهی میشد عملیات کنیم.
دشمن فشار زیادی می آورد و گردانهای ما هم جانانه در خط میجنگیدند.
شهید کلهر برای تقویت روحیه بچه ها و هدایت عملیات از ما جدا شد.
من خیلی نگران حاج کلهر بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که #حاج_یدالله هم به سختی مجروح شده.
بنده بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از آقای #شوشتری(شهیدنورعلی شوشتری)اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج یدالله از #شهرک_دوئیجی ایشان را ببینم.
اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که ایشان را به #بیمارستان_صحرایی منتقل کردند و چون حال ایشان وخیم بود، از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقالشان دادهاند.
فکر میکنم حدود 24 ساعتی را #شهید_کلهر در بیمارستان مقاومت کردند چون ایشان از بنیهی فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همهی سعی و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همهی این اوصاف ایشان بهحالت عادی برنگشتند و همان #ترکش_کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً #شهادت ایشان شد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍ روایتی از شهید علیرضا نوری، جانشین لشکر ۳۷ محمد رسول الله (ص) -- دوران دفاع مقدس
☀️ "صبح روز نهم"
🌹🌷به یاد شهید علی رضا نوری و تمامی گلگون کفنان دشت #شلمچه در نبرد عاشورایی #کربلای_پنج
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
ا ﷽
...با برآمدن خورشید صبحگاهی از افق مشرقِ دشت مرزی شلمچه، روز پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۶۵ آغاز شد. هر چند از شروع نبرد کربلای ۵، بیست شبانه روز سپری می شد، امّا برای او که شامۀ جانش با عطر شهادت اولیای خدا آشنا بود، زمین و آسمان شلمچه عجیب بوی خون می دادند. علی جنتی؛ بی سیمچی فرماندهی گردان حمزه در روایت ناشنیده اش از فرجام سرخ سردار جانباز لشکر ۲۷ ، علیرضا نوری می گوید:
... آن روز صبح وقتی می خواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم، کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجره. همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده. معلوم بود با خمپاره 60 میلی متری خیلی دقیق دارد هدف هایش را می زند. هنوز خیلی از سنگر گردان مان دور نشد بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت، به ریۀ ایرجی خورد؛ نفس اش به خرخر افتاد و ماشین از حرکت ایستاد. حاج آقانوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده، کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت تو دنده ی دو. دشمن هم اطراف ما را سنگین می کوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود، امّا دیدم، سرعتش کم شد، رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم: حاجی جان ؛ چرا پس، نمی ری؟
جوابی نشنیدم، نگاه کردم، دیدم سرش را گذاشته روی فرمان ماشین. دوباره صدایش کردم، پاسخی نداد، زدم توی صورتش، باز هم حرکتی نکرد. با دقت نگاه کردم، دیدم اطراف گردنش خونی است. مثل این که ترکش به گردن یا ریه اش اصابت کرده و کاملا بیهوش شده. شاید هم در همان لحظه به شهادت رسیده بود."
با بروز این اتفاق، جنتی لنگ لنگان در زیر آن آتش شدید، دوباره خودش را به سنگر فرماندهی گردان حمزه رساند و مشاهداتش را به محمود امینی؛ فرمانده گردان گزارش داد. امینی هم سعی کرد از طریق بی سیم خبر شهادت قائم مقام لشکر ۲۷ را به فرمانده لشکر اطلاع دهد تا زودتر بچه های تعاون بروند و پیکرهای این دو شهید را از آن معرکه خارج کنند.
جیپ فرماندهی لشکر ۲۷ در حالی داخل یکی از چاله های حاشیۀ جادۀ شلمچه، در نزدیکی سه راه شهادت افتاده بود که پیکر خون آلود شهیدان نوری و ایرجی هم روی صندلی های آن قرار داشت.
محمّد کریملو؛ از اپراتورهای بی سیم فرماندهی لشکر ۲۷، اولین نفری بود که با پیکر این دو شهید مواجه شد. او می گوید:
«... صبح روز نهم بهمن ۱۳۶۵ به دستور حاج آقا کوثری، برای بررسی وضعیت ارتباطی نیروهای خودی و کنترل بی سیمها با موتور تریل 250، عازم خط مقدم شدم. پیش از رفتن به خط، از طریق بی سیم مرکز پیام شنیده بودم؛ برادر نوری به حاج آقا کوثری می گفت:
«ممد! همۀ یگان های دوروبر ما خطشان را خالی کردند. الان دارم می بینم، نیروهایشان با پای پیاده و حتی پابرهنه دارند به عقب می روند. امّا بچه های ما دارند مقاومت می کنند، یک کاری بکن.»
زیر آن آتش شدید، گاز موتور را گرفته بودم و جلو می رفتم. خمپاره و توپ همین طور بی محابا در اطرافم فرود می آمدند. نزدیک سه راه شهادت، در حاشیۀ جاده دیدم جیپ فرماندهی لشکر در آنجا متوقف شده است. تعجب کردم و با خودم گفتم: این ماشین اینجا چرا اینجا متوقف شده؟! حتماً اتفاقی برای سرنشینان آن افتاده. رفتم کنار جیپ، موتور را روی جک گذاشتم و داخل ماشین را سرک کشیدم. دیدم پیکر دو شهید، علیرضا نوری و کاظم ایرجی روی صندلی خودرو افتاده. آمدم کنار جاده و به یک دستگاه تویوتاوانت که در حال رفتن به عقب بود، علامت دادم. راننده همان جا متوقف شد. ماجرا را به او گفتم. در حالی که اطرافمان همچنان گلوله می آمد، با کمک آن بنده خدا پیکر این دو شهید را پشت وانت گذاشتیم. به راننده گفتم: گاز ماشین را بگیر و برو به سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷.
خودم با موتور پشت سرش راه افتادم. به قرارگاه که رسیدیم، داخل شدم و ماجرا را به حاج محمّد کوثری گفتم. حاجی بیرون آمد و پشت تویوتا پیکر شهید نوری را دید.
(گلعلی بابایی)
شادی روحشان صلوات🌱