eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🗓#سالروز_شهادت 🌹#شهید_عباس_دانشگر ⏳۲۰ خرداد ۱۳۹۵ 🔸ولادت: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲ 🔸سال ۱۳۹۰ بخاطر علاقه به
📌 ماجرایی از شهید دانشگر که به نام « اذان به وقت حلب » معروف شد 🔹 پدر شهید عباس دانشگر می‌گوید:" بعد از دو هفته از شهادتش ، ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. ◇ در نیمه‌های شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! ◇ متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. ◇ سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب » ◇ متوجه شدم که عباس در منطقه هم نماز اول وقت را ترک نکرده است. 🔹 عباس متولد اردیبهشت ماه سال 1372 در سمنان است. ◇ در سال 1390 کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه ی عالی در دانشگاه سمنان و در رشته مهندسی کامپیوتر (نرم افزار) قبول شد؛ اما به خاطر دور اندیشی و البته علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت، در آزمون دانشگاه امام حسین علیه السلام هم شرکت کرد و قبول شد. ◇ دوم اردیبهشت سال 1395 به جبهه مقاومت در سوریه پیوست و سرانجام در بیستم خرداد در روستای هویز حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 که محل خاکسپاری اش را به همسرش نشان داد . یک شب با صدای گریه دخترم از خواب بیدار شدم . دیدم نیست . گوشه ای از سالن نشسته بود . عبایی روی شانه هایش و انگشتر عقیق یمن هم در انگشتانش خوابش برده بود . صدایش زدم ، چشمانش را باز کرد. گفتم جلیل بین قرآن خواندن خوابت برده ... گفت : زهرا جان ، خداوند خطاب به فرشتگانش می گوید در دل این شب، وقتی همه خواب هستند بنده من با همه خستگیها یش و خوابی که تمام چشمانش را فرا گرفته بیدار مانده تا من به او عطا کنم هر آنچه می خواهد ... بعدها که شد فهمیدم آن شب برای او شب برات بوده است . یک روز به امامزاده رفتیم . فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت : اینجا جای من است و فاتحه ای خواند آن جایی را که جلیل نشان داد در میان بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط را در این مکان دفن می کنند ... 24 آبان 1394 روز حضرت رقیه (س) جلیل در سامرا به رسید . راوی:
📌 شهید سرلک: کاش دل حضرت زهرا(س) با اعمال ما خون نمی‌شد. 🔹️ مروری بر وصیت‌نامه شهید مدافع حرم "قدیر سرلک": ◇ با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(صلی الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و با احترام وصیت‌نامه خود را اینگونه می‌نویسم: ◇ کاش صحبت‌های حاج احمد کاظمی سر لوحه کار امثال بنده که خادمی مجموعه‌ای را عهده‌دار شدیم قرار گیرد. ◇ کاش وصیت شهدا که قاب اتاق‌های ما را اشغال کرده، دلمونو اشغال می‌کرد. ◇ کاش صحبت‌های ولی امر مسلمین که سرلوحه روزمره‌مون شده سرلوحه اعمال‌مون می‌شد. ◇ کاش دل حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) با اعمال ما خون نمی‌شد. ◇ کاش مهدی(عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریفِ) فاطمه (سلام‌الله علیها) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی‌افتاد. ◇ نمی‌دونم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم. فقط به کرمش امیدوارم و دعای خیر آدم‌هایی که تا تونستم  به قول گفته حاج آقا کارشون رو طبق قانون و کار خیر راه انداختم. امیدوارم دعام کنند. ◇ امیدوارم اون‌هایی که تو آموزش از من سختی می‌دیدند من رو حلال کنند. فقط به خاطر خودشون بوده و بس. ◇ فکرم مشوشه، تازه از هیأت امام جواد (علیه‌السلام) اومدم. سر سفره آقا بودم. غسل شهادتم کردم امیدوارم فردا ردیف بشه بروم به آرزوی چند ده ساله‌ام برسم...
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 شهید مدافع حرم "حامد جوانی" که بدون ٢دست، و ٢چشم به شهادت رسید. 🔹 در وصیتنامه خود نگاشته بود: آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسم. ◇ بی‌راه نبود ڪه حامد بین مجروحین ایـرانی معـروف شده بـود بـه ″" ◇ جلوی چشم امیر تمام روضه های ابوالفضلی ڪه شنیده بود و تمام نوحه هایی ڪه خوانده بود مجسم شدند. ◇ حامـد سر تا پا زخـم بـود بی‌دست و بی‌چشم هایش با سری مجروح و جسمی سرتا پا زخمیِ تیر و ترڪش ... ◇ یادش افتاد حامد همیشۀ خدا عاشق روضۀ ابوالفضل بود. یادش افتادحامد همیشه می‌گفت: من اگر روزی ریش سفید هیئت شوم، همۀ نوحه خوان‌ها رو می‌گویم فقط روضۀ ابالفضل بخوانند ... ◇ پاسداری ڪه حامد را از معرڪه برگردانده بود آنجا بود.دست کردتوی پیراهن نظامی‌اش و یڪ دفترچه دادبه امیر گفت: این روز عملیات توی جیب حامد بود. دفترچه یادداشتی ڪه توی یڪی از برگه هایش عکس رزمنده ای نقاشی شده بود ڪه روی زمین افتاده با دست های‌قَلَم شده وسرتاپازخمی. 📕 از کتاب : شبیه خودش نویسنده : حسین شرفخــانلو
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 بنده حقیر شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم بعضی مواقع این سراغم می آمد ، وسوسه می شدم و نق میزدم اما خدا من را متوجه می کرد و پشیمان می شدم و از خدا طلب و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی کرده بود … از آقا می طلبم که نتوانستم خوبی باشم . عشق به ولایت و تبعیت از ایشان ، را به همراه دارد . گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار امروز پاس صحبت یار قدیم دار فردا چه سود که بگویند “حبیب” رفت 🌹 🕊 تاریخ تولد : ۲۹/۹/۲۴ تاریخ : ۹۴/۷/۱۶ محل : حلب ، سوریه مزار : همدان
یک ارادت خاصی به عجل الله تعالی فرجه الشریف داشتند. به جای نام علی که هر دو دوست داشتیم نام محمد مهدی را برای پسرمان انتخاب کردند . هر موقع به علیه السلام و علیه السلام ، سلام می دادند ، می گفتند : یا عجل الله تعالی فرجه الشریف نگاهت را از من برنگردان .