eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
163 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷️ ای از همرزم شهید حاج حسین بصیر تو حتما شهید می شوی🕊 حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه رفیع شهادت نائل نشود یکبار من به ایشان عرض کردم: حاجی حتماً یک مصلحتی است که خداوند شما را نگه داشته است. در حال حاضر جنگ به وجود شما نیازمند است، اما حاجی باز نگران بود، تا اینکه بعد از مدتی دیدم که حاجی مثل سابق اظهار نگرانی نمی کند و در روحيا ایشان هم تغییرات زیادی به وجود آمده بود. ....در آخر مراسم دعا گفت: خداوندا به رزمندگان ما طول عمر با عزت عنایت فرما! به من هم طول عمر عنایت کن تا بیشتر بمانم و بیشتر خدمت کنم. پس از شنیدن این صحبت ها تعجحب کردم و روزی از حاجی پرسیدم: حاجی شما همیشه اظهار نگرانی می کردید که چرا از دوستان شهیدت عقب مانده ای و به شهادت نرسیده ای و همیشه آرزوی شهادت می کردی اما مدتی است که می بینم آن نگرانی سابق را نداری بلکه دعا می کنی بیشتر زنده بمانى؟! حاجی که منظور مرا متوجه شده بود، نگاهی عمیقانه به من انداخت و گفت: راستش مدتی قبل در عالم رویا سراغ امام حسین (ع) را گرفتم، به اردوگاه آن حضرت (ع) رفتم و از اصحاب ایشان سراغ خیمه حضرت (ع) را گرفتم. نزدیک خیمه شدم و از فردی که از خیمه آقا محافظت می کرد اجازه ورود خواستم آن شخص گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمی پذیرند، ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط یک سئوال از ایشان دارم. او گفت: هر سئوالى داری آن را مکتوب بنویس تا از آقا برایتان جواب بگیرم. ....من در برگه ای خطاب به امام حسین (ع) نوشتم: آیا من شهید می شوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماًً شهید می شوید. _حال که مطمئن شدم به شهادت می رسم؛ دوست دارم بیشتر زنده بمانم تا در جنگ خدمت بیشتری کنم. حاج بصیر در این دنیا به معرفت شهدا رسیده بود و آرزو می کرد؛ بماند و در راه خدا جهاد کند تا ذخیره و اندوخته بیشتری برای آخرت کسب كند. راوی: سردار حاج کمیل کهنسال 🗓 دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ - سالروز شهادت سردار بی ادعای لشگر ۲۵ کربلا، حاج حسین بصیر - عملیات کربلای ۱۰ - منطقه ماووت عراق
📌 شهید حاج بصیر در نامه ای به پسرش: «مهدی جان، تو مرد خانه‌ای، اجرت را ضایع نکن...» 🔹 سردار شهید حاج حسین بصیر، قائم مقام فرمانده لشگر ۲۵ کربلا از مازندران در دوران دفاع مقدس نامه ای را به فرزندش «مهدی» می‌نویسد که سندی از غرور و عزت است و در آن خطاب به ایشان می گوید: ◇ مهدی جان! تو پدر منزل هستی و مسوولیت تو حالا سنگین است. خوشا به حال تو كه در این سن و سال مسوولیت منزل به دوش تو افتاد و من به تو افتخار می كنم. ◇ طوری رفتار كن كه هیچ كس خیال نكند پدرت در جبهه است و تنها هستی به كسی نگو بابام جبهه است، اجرت را ضایع نكن.. ◇ وقتی دلتنگ شدی سری به مزار شهدا بزن و زیارت كن و به آنها بگو اگر شما شهید شدید. بابام سنگر شما را پر كرده و انشاء الله راه كربلا باز می شود و پدرتان و مادرتان و همسر و فرزندان تان به پیش امام حسین(ع) می روند و زیارت می كنند. ◇ اگر یک فرزند شهید را دیدی نزدیک او برو و با او صحبت كن و دلداری بده و برادرانه و با محبت رفتار كن كه او احساس كمبود نكند. به او بگو رزمندگان انشاءالله پیروز می شوند و انتقام خون شهدای ما را می گیرند. 🔻 در حین عملیات کربلای ۱۰ در دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ حاج حسین بصیر بر فراز ارتفاعات ماووت با خمپاره دشمن به شهادت رسید. ◇ مزار شهید حاج حسین بصیر در گلزار شهدای “فریدونکنار” می باشد.
اولین فرمانده اَرتشی که ترور شد🕊 🌷شهید سید محمد ولی قرنی تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۲۹۲ تاریخ شهادت: ۳ / ۲ / ۱۳۵۸ محل تولد: تهران مزار: قم محل شهادت: تهران 🌷شهید قرنی اولین🌱شهید صیاد شیرازی دومین🌱و شهید قاسم سلیمانی سومین🌱سپهبد تاریخ جمهوری اسلامی ایران هستند که هر سه به فاصله ۲۰ سال ترور و شهید شدند🕊 سرلشکر محمدولی قرنی در روز 23 بهمن 57 با حکم امام خمینی (ره) ریاست ستاد ارتش ملی اسلامی را برعهده گرفت💫آن زمان امام (ره) تنها کسی را که نزدیک ۱۰ بار از او تعریف کرده‌اند تیمسار قرنی بوده است، ماموریت او به عنوان رییس ستاد کل ارتش تنها ۴۳ روز طول کشید🍃و بعد از کناره گیری خود از ارتش درست بعد از چند روز از رژه بزرگ ارتش🌱 که در (۲۹ فروردین ۵۸) بود، او روز سوم اردیبهشت 1358 ساعت 11🕚 که در منزل شخصی‌اش به سر می‌برد🍃 به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان مورد هدف گلوله قرار گرفت💥 صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم سوختم»🥀همسرش را که داخل ساختمان بود به حیاط کشاند🥀و او با پیکر غرق در خونش که میان حیاط افتاده بود، روبه‌رو شد🥀 ضارب شهید سرلشکر قرنی یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که عاقبت دستگیر و اعدام شد❌سرانجام به دستور امام (ره) پیکر شهید قرنی را در حرم حضرت معصومه(س) دفن کردند🕊️🕋 شهادت: ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ 💙🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷شهید دفاع مقدس علی چیت سازان🌷 نام: علی چیت سازان(برادر شهید محمدامیر چیت سازان) نام پدر: ناصر ول
📌 روایت بسیار زیبای و گریان شهید چیت سازیان از معرفی شهدا در آلبوم عکس 🔹️ همسر سردار شهید علی چیت سازیان می گوید : صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم. ◇ آلبوم را دوباره گرفت ومهربانانه گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و جنگیدن منه.» ◇ گفتم: «آخه داری خودت رو اذیت میکنی.» ◇ اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش و گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان میآد. ◇ به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد. ◇ به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.' ◇ یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.» 🔹 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم. 📚 بخشی از کتاب « گلستان یازدهم»
✍به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم حامد بافنده شهیدی که مغازه تره بار داشت زبان افغانستانی یاد گرفت و با فاطمیون به سوریه رفت در آنجا مداحی می کرد و آهنگران جبهه های سوریه لقب یاد گرفته بود. 🔸شهید حامد بافنده حدود اذان ظهر روز یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۶ همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام به درجه والای شهادت و به آرزوش رسید و به محضر اربابش سید و سالار شهیدان شرفیاب شد.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
⁉️ راز فرماندهی 💥نجفی رستگار، فرمانده لشگر ۱۰ سید الشهدا(ع) بود. خانواده اش از این سمت و مسئولیت وی
شهید کاظم رستگار با تلاش‌های زیاد معنوی و مراقبت از نفس، خود را از هرگونه دلبستگی به‌ دنیا رها ساخته و تنها دل به محبت خدا بسته بود. زمانی که می‌خواست وارد جبهه شود مادرش رضایت نمی‌داد. شبی به‌خواب می‌بیند که مردی سبز پوش یک دست لباس نظامی به او می‌دهد و می‌گوید: «بپوش» خواب را برای مادرش شرح می‌دهد و به این ترتیب دل مادر به‌ رفتن فرزندش رضا می‌دهد. حاج کاظم دل از دنیا بریده بود. حتی در خوراک نیز امساک می‌کرد. یک‌روز برادر بزرگش که در جبهه با هم همراه بودند می‌بیند وی پشت یکی از سنگرها نشسته و سفره رزمنده‌ها را جلویش باز کرده و تنها گوشه نان‌هایی که ته سفره مانده را برای ناهار تناول می‌کند. کاظم گمنام و بی‌آلایش بود. برادرش زمانی متوجه سمت فرماندهی او شد که نیروها در جمعی نشسته بودند تا فرمانده لشکر10 سیدالشهدا بیاید و برایشان سخنرانی کند. حاج کاظم و برادر بزرگ‌ترش نیز در میان جمع حضور داشتند. فرمانده را از جایگاه صدا زدند کاظم از جایش برخاست برادرش گفت: بنشین! چرا بلند شدی؟ اما چند لحظه بعد کاظم بود که پشت تریبون، سخنرانی می‌کرد...
💫هدیه نورانی که شهید برای مادرش از بهشت اختصاصی فرستاد💫 ♡حاجیه خانم رستگار در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. کاظم به او می‌گوید: در بهشت جایم خیلی خوب است. چی می‌خواهی برای شما بفرستم؟ ♡مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خواهم؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم خجالت می‌کشم. می‌دانند من سواد ندارم، به من می‌گویند همان سوره توحید را بخوان! ♡کاظم لبخندی می‌زند و به مادرش می گوید: نماز صبح را که خواندی قرآن را بردار و بخوان! حاجیه خانم صبح هنگام بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را برمی‌دارد و شروع به خواندن می‌کند. ♡خبر همه جا می‌پیچد و پسر دیگر حاجیه خانم این کرامت شهید را محضر آیت‌الله العظمی نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. ♡قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌رود. قرآنی را به او می‌دهد که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند، اما بعضی جاها را نه. بعد آیت‌الله نوری می‌گویند: قرآن خودتان را بردارید و بخوانید. ♡مادر شهید شروع به خواندن آن هم بدون غلط می‌کند. آیت‌الله نوری گریه می‌کند و چادر مادر شهید را می‌بوسد و می‌‌گوید: جاهایی که مادر نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.
دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به ‏خصوص سیدالشهدا «ع» بروم. بسم ‌الله ‌الرّحمن الرّحیم انا لله و انا الیه راجعون ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و شیعه علی ـ علیه السّلام ـ قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچکترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد. من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانه روز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام می‌دانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد. پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر می‌خواهم برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر می‌نمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند. از همسرم عذر می‌خواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او می‌کنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنج‌های فراوان کشید. از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم. والسلام کاظم نجفی رستگار ساعت ۹ شب مورخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ شرق بصره (جفیر)
۸ اردیبهشت ۶۶ -- سالروز شهادت حسن شفیع زاده، مسئول توپخانه سپاه در دوران دفاع مقدس 👈🌟"برادران مسئول!؟... عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید.دلم می خواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون در راه تو باشد نه در راه دیگر" شهید والامقام, موسس توپخانه سپاه, سردار شهید حسن شفیع زاده
🌷سردار شهید حسن شفیع زاده پس از عملیات طریق القدس و شکست حصر آبادان، به فرماندهی ستاد تیپ کربلا منصوب شد و در عملیات فتح المبین نیز در قامت معاون تیپ المهدی(عج) به ایفای نقش پرداخت. راه اندازی توپخانه سپاه خود افتخار دیگری است که در دفترچه اعمال پرتلاش او ثبت شده است که مجالی دیگر می طلبد. شهید شفیع زاده ضمن شرکت در کلیه صحنه های عملیاتی، مسئولیت فرماندهی توپخانه و طرح ریزی و هدایت آتش پشتیبانی را در قرارگاه های مختلف به عهده داشت و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بود. عشق خدمتگزاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله(ع) در مرداد ماه سال ۱۳۳۶ در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردید و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن، متدین و مقلد امام پرورش یافت. از همان کودکی در مجالس دینی از جمله برنامه های سوگواری امام حسین(ع) حضور داشت و عشق خدمتگزاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله(ع) در عمق وجودش ریشه دوانید. سادگی، بی آلایشی و گذشت او در سنین کودکی زبانزد همه بود.  شهید شفیع زاده فردی صبور، متواضع، گشاده رو و بشاش بود. در تمام امور، ایثار و گذشت بسیاری از خود نشان می داد و در هر کاری که پیش می آمد ابتدا خود پیش قدم می گردید. به هنگام عملیات و در زمانی که آتش دشمن در خط مقدم شدت پیدا می کرد، در خط اول حضور می یافت و آخرین وضعیت منطقه را برای برنامه ریزی صحیح و هدایت دقیق آتش، بررسی می کرد. در تصمیم گیری ها از نظرات دیگران سود می جست و در برخوردها و قضاوت، عدالت را رعایت می کرد. در روابط اجتماعی، با دیگران رفتاری پخته و پسندیده داشت و در هر محیطی که حضور پیدا می کرد همگان را تحت تأثیر قرار می داد. از تشریفات و تجملات به شدت دوری می جست شهید شفیع زاده در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا بود. به مستحبات اهمیت می داد. اهل نماز شب بود. کم سخن می گفت و با کردارش دیگران را به عمل صالح دعوت می کرد. از تشریفات و تجملات به شدت دوری می جست و سادگی و بی آلایشی را مشی خود قرار داده بود. در ایام پیروزی انقلاب اسلامی شب و روز نمی شناخت و بعد از آن، در طول جنگ تحمیلی، مخلصانه انجام وظیفه می نمود و هرگز راحت در بستر نخفت. شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید شفیع زاده روایت می کند سردار دلها در باره شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه سپاه گفته است :‌ در مورد برخورد شهید شفیع‌ زاده با من در جلسات عرض کنم، من با شهید شفیع‌ زاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیع‌ زاده داشتم از بچه‌ های دیگر بیشتر بود، ما معمولاً در جلسات کنار هم می‌ نشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی می‌ کردیم. حاج قاسم در میان خاطراتش از دوستان شهیدش، به خاطره ای از شهید حسن شفیع زاده، اشاره کرده که حدود یک ساعت قبل از شهادت حسن اتفاق افتاده است. یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط. چون شب گذشته عملیات بود، رفتیم به بچه‌ ها سر بزنیم، یکی از بچه‌ های بسیجی موجی شده بود، به حالت تعرضی به ما چیزهایی گفت ،بین رزمنده‌ ها ما همیشه من باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکته‌ ها بود و جواب می‌ داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن. در یک جلسه ای تقریباً عملیات را در قالب یک فیلم آوردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته می شود کارگردان چه کسی است، بازیگران و… بازیگران را خودمان معرفی کردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیع‌زاده. خدا رحمت کند، ۱۰ دقیقه حسن می‌ خندید و می‌ گفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود. بعد ایشان از همان جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی رفت پیش آقای محتاج که در ارتفاع قرارگاه تاکتیکی بود که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد. فعالیت های دوران انقلاب او با شور وصف ناپذیری در روزهای سرنوشت ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش می کرد و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نبود. هنگامی که در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی درب پادگان ها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزب الهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاح های بیت المال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاح ها را جمع آوری و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها تشکیل داد. ورود به سپاه و مقابله با ضد انقلاب شهید شفیع زاده بعدها به دنبال تشکیل سپاه، به همراه دیگر برادران، اولین هسته های مسلح سپاه را پی ریزی کرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت.
بسم رب شهید 🌱 به برادر شهید : تلاشش خودسازی بود. دو گوشی قدیمی داشت که از آن ها استفاده می‌کرد. یکبار برایش گوشی هوشمند خریدم و گفتم عباس‌ جان الان گوشی‌های جدید آمده، تلگرام و واتساپ و این چیزها هست. تا کی می‌خواهی از موبایل قدیمی استفاده کنی. گفت نمی‌خواهم این چیزها من را از خودم دور کنند و از فعالیت‌هایم فاصله بگیرم. اما گوشی را گرفت و گفت از آن استفاده‌ای می‌کنم که بعدها می‌فهمی. بعد از شهادتش موبایل عباس را چک کردم و دیدم به گفته استادش دکتر روحی که تأکید کرده بود احادیث اهل‌ بیت را حفظ و به آن عمل کنید، عباس در گوشی‌اش احادیث را ضبط و آن ها را حفظ می‌ کرده است. برادرم متولد ۶٨ بود. جوان همین دوره و زمان بود اما سعی می‌کرد مشغله‌های زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نکند. ┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅┅┄ شهید 🥀 تاریخ و محل ولادت : ١٠/تیر/١٣۶٨-تهران تاریخ و محل شهادت : ٢١/دی/١٣٩۴-سوریه ┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅
هشتم اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرتیپ خلبان علی‌اکبر قربان شیرودی خلبان تیز پروازی که ساعتی از جنگ فاصله نگرفت و چنان جنگید که شهید دکتر چمران او را «ستاره‌‌ی درخشان جنگ کردستان» نامید و شهید تیمسار فلاحی او را «ناجی غرب و فاتح گردنه ها» خواند. "روحش‌ شاد باصلوات"
8 اردیبهشت ماه سالروز شهادت شهید خلبان علی اکبر شیرودی شهید «علی‌اکبر قربان شیرودی» خلبان شهید «علی‌اکبر قربان شیرودی» متولد سال ۱۳۳۴ از خلبانان شهید هوانیروز ارتش بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در ارتش به مبارزه با رژیم پهلوی می‌پرداخت. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در راه مبارزه با شرارت‌های ضدانقلاب و جدایی‌طلبان در کردستان نقش مهمی را ایفا کرد تا جایی که او را «ستاره کردستان» لقب نهادند. این خلبان شجاع هوانیروز ارتش، سرانجام هشتم اردیبهشت سال ۱۳۶۰ وقتی برای بازپس‌گیری ارتفاعات «بازی‌دراز» به سوی «سرپل‌ذهاب» حرکت می‌کرد، از ناحیه پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
امروز روز آرام گرفتن صدای کسیه که می گفت من برای مردمم هرکاری می کنم. و هرکاری تونست کرد، تا شد یکی از ۳۰۰خلبان شهید کشور وخون پاکش پاشیده شد روی خاک این سرزمین قرن‌ها هم بگذره یاد تاریخ می مونه که چه علی اکبرشیرودی‌هایی در ‎ پرپر شدند تا دست اجنبی به خاک این سرزمین نرسه @sobhan_br70
شهید غیرت🕊 شهید حمیدرضا الداغی🌷 تاریخ تولد: ۲۷ / ۶ / ۱۳۵۶ تاریخ شهادت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۲ محل شهادت : سبزوار هنگام دفاع از دختر ایرانی 🌷در ساعت ۹ شب، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، حمیدرضا الداغی در حالی که در راه کلاس دخترش بود؛ با مشاهده «مزاحمت چند مرد جوان برای یک دختر» با آن‌ها درگیر شد و بر اثر اصابت ضربات چاقو جان خود را از دست داد. در ویدئوهای منتشرشده ازدوربین‌های مداربسته در محل کشته‌شدن حمیدرضا الداغی، چند مرد جوان دیده میشد که برای دختری جوان مزاحمت ایجاد میکنند، با ورود الداغی در دفاع از آن دختر و شروع درگیری، این افراد با چاقو چند ضربه به کمر، دست و سینه او می‌زنند، درنهایت او در دفاع از دختری جوان مقابل مزاحمت خیابانی با ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید🕊✨ 🔷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت شهید راه ناموس و غیرت و مردانگی، حمیدرضا الداغی از سبزوار گرامی باد.✨ 💢 شهید آوینی: «شجاعتی که ریشه در یقین داشته باشد، شجاعت حقیقی است و در سخت ترین شرایط نیز از دست نمی رود.» 💙🌷
🌷به یاد مردی که فرنگ دیده بود؛ اما "فرنگی" نشد. نهم اردیبهشت __ سالروز درگذشت نادر طالب‌زاده است؛ مردی که فرنگ را با همه رنگ و لعابش در روزهای جوانی دیده بود، اما هیچ وقت تحت تأثیر یا شیفته آن نشد... نادر مثل بسیاری از رجعت­‌کنندگان از فرنگ که در همان جوانی و بعضاً با مدارک تحصیلی ناقص و تکمیل­‌‌نشده، به پست‌های مدیریتی بالا رسیدند و بعداً هم تکنوکرات، کارگزار و فلان و بهمان شدند، عمل نکرد و با وجود تسلط به زبان خارجی و تحصیلات و سابقۀ کار خارج از کشور، به کنج امن اتاق­های مدیریتی نرفت و راه جبهه‌­ها را در پیش گرفت، تا دین و تعهدی را که در خود به انقلاب و مردم احساس می­‌کرد، ادا کند. او نه‌تنها هیچ­‌گاه دنبال میزهای عافیت­‌دار و نان­‌های چرب و مزایای آن‌چنانی نبود، که حتی در سال 1368 در اقدامی عجیب، اموال پدری­‌اش را که خود او در آن ساکن بود، مصادره کردند و تا آخر عمر مستأجر بود و حتی توصیۀ رهبر انقلاب برای مساعدت در بازگرداندن اموال پدری هم توسط مسئولان امر نادیده گرفته شد! او تقریباً همه کار انجام داد، ایده‌­هایی مفصل و بلندپروازانه داشت، از خبرنگاران دنیا، برنامه‌سازان تلویزیونی دنیا، سیاست‌مداران، یا بعضی از مسائل خاص سیاست و فرهنگ آمریکایی اطلاعاتی داشت که برای خیلی از اهالی فرهنگ و هنر، حالت تبیین و روشنگری داشت. شاید مشکل نادر طالب­‌زاده این بود که خیلی از کارها را بلد بود و این «خیلی بلد بودن» باعث شد دشمنان آشکار و پنهان زیادی داشته باشد. او سرانجام در 68سالگی و در نهم اردیبهشت 1401 کنار دوست شهیدش سید مرتضی آوینی، برای همیشه آرام گرفت.
پیش بسوی فتح خرمشهر ... 📸 ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شب قهرمانان لشکر۱۴ امام‌ حسین (ع) آماده می‌شوند تا به خط دشمن بزنند. هدف از عملیات بیت‌ المقدس آزادسازی مناطقِ اشغال‌شده توسط ارتش عراق بود که با اجرای آن ۵۰۳۸ کیلومتر مربع از اراضی اشغالی، ازجمله شهرهای خرمشهر، هویزه ؛ پادگان حمید و جاده‌ی اهواز ـ خرمشهر آزاد شد.
اَلـَم تَـرَ کـَیفَــــــ ...🕊 شهید محسن وزوایی🌷 تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۳۹ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: جاده اهواز به خرمشهر 🌷در عملیات بازی دراز هلی کوپترهای عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچه ها شلیک می‌کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی‌آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می‌دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد، صدایش در فضا پیچید که می‌گفت : « اَلَم تَر کَیفَ فَعَلَ رَبُکَ باَصحابِ الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند. 🌷شهید محسن وزوایی فاتح قله‌های بازی دراز، فرمانده تیپ سیدالشهدا، رتبه یک کنکور در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف سال ۵۵ ، این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات های متعدد و به ویژه بیت المقدس، سرانجام در 10 اردیبهشت ماه سال 1361 ، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.🕊✨ 🌷💙
🕊شهیدمحسن وزوایی: اگرنتوانستید جنازه ام رابہ عقب بیاورید آنرا بروی مین های دشمن بیندازید تاجنازه من ڪمکے به اسلام کرده باشد. 🕊شهادت۱۳۶۱/۲/۱۰ عملیات بیت المقدس
میلاد پیامبر اکرم(ص) بود که مهریه را معین کردند💕 همان روز هم با حضور فامیل ها یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم صیغه عقد را که خواندند رفتیم با هم صحبت کنیم🌱 دیدیم دنبال چیزی می گردد گفت: اینجا یه مُهر هست؟ پرسیدم: مُهر برای چی؟ مگه نماز نخوندی؟! گفت: حالا تو یه مُهر بده... گفتم: تا نگی برای چی می‌خوای،نمیدم...🌼 می خواست نماز شکر بخواند که خدا در روز میلاد رسول الله به او همسر عطا کرده! ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم❤️😍 راوی: همسرشهید
در روز شهادت امام جعفرصادق علیه‌السلام به یاد علمدار گردان امام صادق (ع) لشکر‌ ۵۵ ویژه‌ شهدای ‌خراسان دوازدهم تیرماه ۱۳۴۱ در شهرستان گناباد به‌دنیا آمد. با شروع انقلاب اسلامی جزو پیشتازان تمام راهپیمایی‌ها بود. بعداز اتمام تحصیل و اخذ مدرک دیپلم وارد سپاه پاسداران گناباد شد. در ۱۸ سالگی و دو روز بعد از آغاز جنگ به منطقه رفت و در تمام دوران جنگ در جبهه حضور مؤثری داشت. در ابتدای جنگ مدتی مسئول گروهانِ گردان نصرالله لشکر ۵ نصر بود و بعد به فرماندهی گردان‌امام‌صادق(ع) برگزیده شد. اصلاً اهل تظاهر نبود، تا زمانِ شهادت کسی نمی‌دانست که او چه کاره است! هر‌وقت از او می‌پرسیدند که چه‌کاره است؟ میگفت: "من جاروکش سپاهم و در جبهه یک رزمنده عادی هستم" وقتی ایران قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرد خیلی ناراحت بود و می‌گفت: "جنگ تمام شد و به آرزویمان نرسیدیم" اما سرانجام مزد زندگی مجاهدانه‌اش را در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۶ در عملیات مرصاد گرفت و به آرزوی دیرنه‌اش یعنی"شهادت" رسید. و در بهشت شهدای‌گناباد به خاک سپرده شد. "هدیه به روح بلند پروازش صلوات"
🌷شهید گمنامی که یه ساعت قبل از دفن خودش را معرفی نمود🌷 قسمت اول: 🔰در ۲۲ مرداد ۱۳۸۳ در روستای الستان علی آبادکتول، قرار بود پیکر ۵ شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس به خاک سپرده شود. تلفن «سرهنگ پاسدار علی قنبری» زنگ می خورد. صدایی از آن سوی خط: «علی! داریم پیکر شهدای گمنام را آماده می کنیم برای تشییع! یکی شان از شهدای عملیات بدر است. یک مقداری تجهیزات و لباس هایش سالم مانده! بیا یک نگاهی بینداز شاید برادرت بهرامعلی باشد! » سرهنگ قنبری سریع خودش را می رساند به بنیاد شهید. در پیشانی تابوت یکی از شهدا نقش بسته بود:《شهید گمنام، عملیات بدر، هورالعظیم، ۲۳ساله》 🔰 زانو می زند کنار تابوت، چشمش می افتد به جمجمه و استخوان های شهید و لباس های خاکی و اُورکت نیمه سوخته شهید. ژاکت مشکی، گرمکن خط دار و عرق گیر قرمزرنگ، همه و همه بعد از گذشت سالها هنوز قابل تشخیص هستند. اثر و آثاری هم از بند حمایل و تکه هایی از شلوار نظامی شهید به چشم می خورد و پوتین هایی که هنوز سالم هستند. علی مات این صحنه است که آیا این پیکر تکه پاره و این استخوان ها می تواند مربوط به برادرش بهرامعلی باشد یا نه؟
قسمت دوم: شماره پوتین ها ۴۳ است و پوتین های بهرامعلی هم ۴۳. این تشابه امید تزریق می کند به وجودش. می گوید: می خواهم پاهای شهید را از پوتین بیرون بیاورم و نگاهی بیندازم درون پوتین ها. علی بندهای پوتین را باز می کند.از لبه پوتین نیم نگاهی میکند. جوراب شهید کاملا سالم است. انگار روی جوراب خاکستری رنگ شهید، چیزی نوشته شده. سعی میکند پای شهید را از پوتین خارج کند،اما پای شهید بدجوری به پوتین چسبیده است. صدایش بلند می شود : «روی جورابش انگار چیزی نوشته شده!» صدای علی، توجه همه را به خود جلب می کند و همه ی بچه های بنیاد می ریزند دور تابوت. به هر زحمتی که هست پای شهید را از پوتین خارج می کند. فریاد تکبیر بلند می شود. پای شهید کاملاً سالم است و پوسیده نشده است. حتی اثر چندین ترکش به وضوح روی پا دیده می شود. شهید دو جوراب به پا دارد، یکی جوراب خاکستری و زیر آن هم یک جوراب پشمی سیاه رنگ که تا بالای ساق پایش کشیده شده. روی جوراب خاکستری رنگ شهید، با خودکار آبی، دو عدد سه رقمی نوشته شده است: ۲۶۱ـ۱۸۱ زوایای پوتین رانگاه می کند.انگار روی لبه ی داخلی پوتین چیزی نوشته شده!! علی تندتند با دست هایش گل و خاک روی آن را پاک می کند و فریاد می زند: «نیلساز!» اینجا نوشته شده نیلساز. پای دوم هم از پوتین خارج می شود و باز هم کاملا سالم است و قصه اش شبیه قصه ی پای اول. همان دو عدد ۳رقمی روی جوراب خاکستری تکرار شده و درلبه ی داخلی پوتین نوشته شده است :نیلساز. حال و هوای بچه های بنیاد عوض می شود. همه دارند اشک می ریزند. یکی از ۵ شهید گمنام نام و نشانش را رو کرده است و نباید گمنام دفن شود😭
قسمت سوم: حالا بجز دستهای سرهنگ قنبری، دست های دیگری هم درون تابوت دنبال نشانه میگردند. مهرنماز شهید پیدا می شود. یکی یکی آن را می بوسند و کناری می گذارند.لابلای تمام خاک هایی که روی کفن باقی مانده، هنوز دست ها دارند دنبال نشانه می گردند،اما چیزی پیدا نمی شود.در انعکاس نور آفتاب چیزی مانند شیشه،کف تابوت چشمک می زند، سرهنگ آن را بر می دارد،چیزی می بیند که اصلاً انتظارش را ندارد. فریاد تکبیر سرهنگ همراه با گریه میرود آسمان. «پلاک! پلاک!» نیمی از پلاک ترکش خورده ی شهید در دست هایش خودنمایی میکند و دور تابوت قیامتی شده است، عددش به راحتی قابل خواندن است👈۲۶۱g عدد پلاک با عدد نوشته شده روی جوراب کاملاً یکسان است و دیگر آنجا کسی نیست که قرار داشته باشد و گریه نکند. بله.این شهید گمنام نیست و همه نشانه ها با هم همخوانی دارد. باید کفن دوباره بسته شود و شهید منتقل شود تهران برای شناسایی.کفن بسته می شود، اما اینجا اتفاق غریب تری رخ می دهد. روی کفن شهید اطلاعات دیگری نوشته شده است: «والفجر مقدماتی ـ فکه ـ ۲۵ ساله ». علی می گوید: مگر نگفتید این شهید ۲۳ ساله  و مربوط به عملیات بدر است؟ اطلاعات روی تابوت با اطلاعات شهید درون تابوت همخوانی ندارد و تازه متوجه می شوند که پلاکارد روی تابوت اشتباه نصب شده است. و اینجاست که دیگر گریه ی افرادی که شاهد این معجزه الهی هستند، تا آسمان اوج می گیرد. همه خوب می دانند اگر این پلاکارد روی تابوت نصب نمی شد، هیچ وقت علی قنبری به خیال پیدا کردن نشانه ای از برادر شهیدش «بهرامعلی قنبری» تابوت را باز نمی کرد و پیکر شهید را وارسی نمی کرد.
🔹شهید نیلساز در سال۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی جاویدالاثر می شود و پیکر پاک و مطهرش پس از روایت ذکر شده شناسایی و پس  ۲۲ سال به شهر و دیارش رجعت کرده و  در ۱۷ آبان ۸۳ در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده می شود. 🔹سرهنگ پاسدار علی قنبری که تا آن روز از سرنوشت پیکری که شناسایی کرده است، بی خبر است، پس از پیگیری های فراوان متوجه می شود که آن شهید عزیز «شهید محمد حسین شیرزاد نیلساز » و اهل دزفول است.در نزد خانواده شهید ماجرای شناسایی محمدحسین را شرح می دهد که بی خبر از این اتفاق هستند. 🔹مادر شهید با واژه واژه ی حرف های سرهنگ قنبری اشک می ریزد و یاد رویایی می افتد که  سال قبل در کربلا و در کنار ضریح شش گوشه دید. صدای آن آقای بزرگوار دوباره در گوشش می پیچد: « می خواستیم صبرت را بیازماییم! همین! محمدحسینت همین جاست » درست است که سرهنگ قنبری نشانی از برادر گم شده اش پیدا نمی کند، اما دلخوش است که مادری از انتظار درآمده است. ✨🌷شادی روحش صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید🌷✨