eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
164 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
. حاج یدالله را خبر کردند که بیاید پای وانت... حاجی وقتی آمد با پیکر غرق به خون یار دیرینه اش حاج حسین میررضی روبرو شد. غم فراق، همه وجودش را فرا گرفت... آنطرف تر کمی قدم زد تا حزن و اندوه خود را پنهان کند. .... اگر حاج یدالله می شکست لشگر زمین گیر می شد. ... از جمع جدا شد، راه خود را گرفت و رفت پشت خاکریز و درون نفربر نشست. غم از دست دادن یار نزدیک و صمیمی اش او را بی تاب کرده بود. عقده های فروخورده اش ترکید و های های زد زیر گریه💦 رفقا و دوستان وقتی حال او را دیدند سعی کردند او را آرام کنند ولی گریه های او قطع نمی شد تا اینکه شهید عبدالله میثمی، روحانی و نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیاء برای آرام کردنش می آید کنار او و در گوشش قدری صحبت می‌کند. شهید کلهر بلافاصله گریه‌اش قطع می‌شود و تبسم می‌کند😊پس از این که شهید میثمی می‌رود، دوستان جویای موضوع می‌شوند. او می‌گوید که ایشان در گوش من همان حرفی را گفتند که حضرت رسول(ص) بحضرت زهرا (س) فرمودند ... و دیری نپایید که همین موضوع به واقعیت پیوست و در مرحله بعد عملیات کربلا ۵ به خیل شهدا دفاع مقدس پیوست🕊 ▫️در مراسم وداع با پیکر شهیدکلهر در اردوگاه کوثر(۱۰کیلومتری سوسنگرد)در آن ساعاتی که شهید کلهر را در حسینیه اردوگاه تشییع می‌کردند، برای نخستین و آخرین بار، چادرهای اردوگاه مورد هجوم نزدیک به ۲۵ فروند هواپیمای دشمن بعثی قرار گرفت و به برکت خون شهید، باعث شد که هیچ کس در چادرها نباشد، وگرنه تعداد زیادی از رزمندگان بشهادت می‌رسیدند کانال ۱۳ شهریور--سالروز ولادت شهید کلهر--جانشین لشگر۱۰
🌸شهیدی که قرائت به نیت او گره گشاست... مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین زیارت عاشورا می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود. مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم نماز و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را اول وقت می خواند و روزه هایش را می گرفت.
🌷به یاد جانباز شهید، مجاهد مومن و انقلابی، سردار حاج داود کریمی که پرچم به اهتزاز درآمده از مردانی‌ست که برای این خاک همه چیز گذاشتند و هیچ بر نداشتند. اما در روزگار پرتوقعی و کم‌کاری، در روزگار هیچ نکردن و هزار خواستن، سخت است محتوای حاج داود کریمی را عرضه کنی که همه وجودش را گذاشت و هیچ بر نداشت. مبارز سیاسی، قبل از انقلاب، برعلیه رژیم وابسته پهلوی از اعضای شورای مرکزی سپاه--بعدازپیروزی انقلاب فرمانده سپاه غرب کشور فرمانده سپاه تهران فرمانده عملیات جنوب کشور در زمان آغاز جنگ.... شهادت: ۱۵ شهریور ماه ۱۳۸۳ -- بر اثر عوارض شیمیایی از دوران جنگ تحمیلی ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📷👆 سردار گمنام شهید داود کریمی در کنار شهید حسن طهرانی مقدم، بنیانگذار صنعت موشکی کشور
mehr: 🌴 🌷 ▫️ شهادت : شهریورماه 1366 - سردشت(بلفت) ⚪️ رو از میشناسم داشتم از کنار یکی از چادرها رد می شدم دیدم یه صدای ناله میاد . توجه ام جلب شد، دنبال صدا رفتم و درب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک به گوششه و با لب های بسته و با تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلک های بسته اش قطره های اشک سرازیره.💦 اول خیال کردم خودش رو به خواب زده . یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلکهاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد. خواب خواب بود. کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد. گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم و رفتم. بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از اون رو کنار کشیدم و سر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من می داد تا اون قرآن رو گوش بدم یه خورده زبونش می گرفت. بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود می گفت: برادر جعفر؟؟؟ من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رفیقم. من هم سر به سرش می گذاشتم و می گفتم : سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر😊 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد. توی مستقر بودند و مقابل دشمن رو می کردند. یه شب توی سنگر بحث شد و هر کسی یه چیزی می گفت.. گفت توی شهادت سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی. چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم. گفتم برگشتی؟؟ گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : شده. و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش می بردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز یرگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود. به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو می کنیم: به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت قسمت ما می شد ایکاش🤲 ✍️ راوی :
! 🌷توی مقر تخت‌هایمان کنار هم بود. ساعتم یک ربع قبل از اذان صبح زنگ می‌زد. زودتر بلند می‌شدم برای نماز شبی، دعایی، چیزی. علی توی خواب و بیداری فحش می‌داد. پتویش را می‌کشید روی سرش و می‌گفت: عجب گیری کردم از دست شما بچه حزب‌الهی‌ها. نمی‌گذارید بخوابم. 🌷ساعت خودش سر اذان زنگ می‌زد. بعضی شب‌ها تنها می‌خوابید، توی چادر فرماندهی. یک شب یواشکی خودم را رساندم دم چادرش. چراغ خاموش بود اما صدای مناجاتش را می‌شنیدم. تازه فهمیدم همه این کارهاش فیلم بوده برای مخفی نگه داشتن نماز شب‌هاش. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی محمودوند [فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)] 📚 کتاب "یادگاران"، جلد ۳۰، کتاب علی محمودوند، نویسنده: افروز مهدیان منبع: وب سایت برش‌ها
💠 گروه فرهنگی نسیم مهر با همکاری معاونت پرورشی آموزش و پرورش اسلام شهر و معاونت‌ فرهنگی سپاه ناحیه اسلام‌شهر و معاونت فرهنگی شهرداری اسلام شهر برگزار میکند ، «با ستاره ها» با محوریت کتاب (مسافر ملکوت) زندگی نامه و خاطرات شهید علی عباس حسین پور 💠 جوایز مسابقه بخش : ۲ نفر هدیه ۶۰۰ هزار تومانی ۲ نفر هدیه ۵۰۰ هزار تومانی ۲ نفر هدیه ۴۰۰ هزار تومانی ۴ نفر هدیه ۳۰۰ هزار تومانی 💠 جوایز بخش : ۱هدیه ۳۰۰ هزار تومانی ۲ هدیه ۱۰۰ هزار تومانی ♦️مهلت شرکت در مسابقه : از تاریخ ۱۸ شهریور لغایت تاریخ ۲۷ شهریور 👈 قرعه کشی روز ۲۸ شهریور و اهدای جوایز 🔸لینک فایل کتاب : 👇 https://eitaa.com/nasimmehr_is/108 🔸لینک شرکت در مسابقه :👇 https://www.digisurvey.net/u/koneshgaranfarhangitehran/4kujo
! 🌷گروهی به جبهه آمده بودند که نشانی از رزمندگی نداشتند. نه نماز می‌خواندند و نه در مراسمات شرکت می‌کردند. حس کار فرهنگی‌مان گل کرده بود. یکی از آن‌ها را که عاقل‌تر و مظلوم‌تر بود، آوردیم سنگر خودمان. شب بچه‌ها داخل سنگر به مناجات و عزاداری پرداختند. حس خاصی پیدا کرده بود. بعد از مراسم با حمید رجب نسب بیرون رفتند و تا ساعت‌ها مشغول صحبت بودند. بعد از نماز صبح مشغول استراحت بودیم. حوالی ساعت هشت، صدای انفجاری ما را بیدار کرد. 🌷خمپاره به آب‌های میان ما و دشمن خورده بود. تازه واردِ سنگرِ ما، در حال شنا شهید شده بود. حمید می‌گفت: آن شب از این‌که جوانی‌اش را در راه باطل سپری کرده بود، خیلی شرمنده بود. می‌گفت: می‌خواهم با خدا آشتی کنم. خدا می‌داند! شاید در حال غسل توبه بوده است. خدا می‌خواست او داخل آب شهید شود تا لباسی همراهش نباشد که آبرویش برود. همان لباسی که بعدها در گوشه سنگر پیدا کردیم و در جیبش عکس نامناسبی قرار داشت. راوی: رزمنده دلاور حجت‌الاسلام سجاد ایزدهی 📚 کتاب "تو شهید می‌شوی" خاطرات شفاهی حجت‌الاسلام سجاد ایزدهی
🌹_این عکس یکی از زیبا ترین عکسهای دوران دفاع مقدس است. معروف به عکس دو برادری. شش بزرگوار حاضر در عکس فوق هریک از عزیزان ایستاده با نفری که جلویش نشسته برادر هستند و جالب اینکه ۵ نفر از عزیزان حاضر در عکس به افتخار شهادت نائل شده اند. 🌷_ از سمت راست ایستاده و نشسته برادرش . 🌷_وسط ایستاده رزمنده و و نشسته برادرش . 🌷_ سمت چپ ایستاده و نشسته، برادرش . _در این عکس استثنایی  برادران بزرگتر ایستاده اند و برادران کوچکترجلوی پای انها نشسته اند که خود نشانه اخلاق نیکوی این عزیزان و احترام به برادر بزرگتر است آری شهدا در همه چیز برای نسلهای بعدی الگو و نمونه بودند . یادشان تا ابد پایدار و راهشان پر رهرو باد. مدیون خانواده شهداییم ...
خواننده اُپرایی که فرمانده میدان‌های نبرد شد! سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. قاری و حافظ قرآن بود اما در عین حال فعالیت‌های هنری مختلفی داشت. کارش را با اُپرا آغاز کرد، اما به توصیه پدر هنر را به خدمت انقلاب آورد. در رادیو و تلویزیون برنامه‌ های مانند "ایران در جنگ" ، "رویدادهای جبهه" و "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" را کارگردانی کرد . گاهی هم دست به قلم می‌شد و شعر می‌سرود. معروف‌ترین اثر او هم شعر معروف «روح منی خمینی، بت‌شکنی خمینی» است که خیلی‌ها شاعر آن را نمی‌شناسند. ساخت سرود (شعر، آهنگ، تنظیم) از جمله سرودهای «اتحاد»، «مادر من کو تفنگم»، «بسیج»، «مسجد»، «هجرت» از دیگر آثار اوست... او که مسئولیت معاون عملیاتی گردان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها لشکر۱۰ سیدالشهداء را برعهده داشت سرانجام پس از چند اعزام و مجروحیت‌های شدید در ۱۰ تیر سال ۱۳۶۶ در ماووت عراق به لقاءالله پیوست و به بیان دیگر آخرین هنرش نیز شهادتش بود که: "شهادت هنر مردان خداست " •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••
مزار باصفای شهید حمیدرضا نظام در گلزار بهشت زهرا (س) تهران قطعه ۲۹ ، ردیف ۱۵۲ ، شماره ۱۴ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🥀🏴🕊🌹🕊🏴🥀 #شهدا #امام_حسین_ع #شهید_والامقام #مجید_قربانخانی تا پیش از سفر #کربلا خیلی پسر شری بود
📌 مجید بربری کربلا که رفت ، متحول وحر مدافعان حرم شد. 🔹️ هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. 🔸 چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. 🔹 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. 🔸 پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. ◇ پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. 🔹 وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» 🌹 او حـرّی دیگری از نوع مدافعان حرم شده بود که فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب " مجید بربری " بقلم کبری خدابخش
‼️ 🌷 وحید رزاقی از دلیر مردان گیلانی لشکر ۲۵ کربلا است که در نوجوانی با سن و سال کم و باجثه‌ی نحیف و کودکانه‌اش به جبهه آمد. اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش‌سیرت، وحید را می‌شناخت و به من گفت: «این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه آمده است، حواست به او باشد.» 🌷چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در خط مستقر شدیم. یک روز شهید خوش‌سیرت با من تماس گرفت و گفت: «وحید رزاقی در منطقه‌ی شما مجروح شده، می‌ترسم روحیه‌اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه‌اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.» 🌷به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز، ۱۵ روز است که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه‌ی مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند.» 🌷با حرفهای غیرمنتظره‌ای که از وحید شنیدم. به جای اینکه من به او روحیه بدهم، بلکه روحیه خودم چند برابر شده بود و برگشتم. بعدها وحید با این روحیه‌ی ملکوتی‌اش به شهادت رسید و آسمانی شد. 🌹خاطره‌ای به یاد شهید وحید رزاقی و (راوی: رزمنده دلاور علیجان میرشکار) ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌱 ۱۹ شهریور ۱۳۳۹ - سالروز تولد شهید مهدی خوش سیرت؛ فرمانده تیپ ۲ محرم و جانشین لشکر ۱۶ قدس گیلان ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📷👆 شهیدان حسین املاکی و مهدی خوش سیرت💕 ا🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 زمانی که خاکِ پاک وطن، در زیر چکمه های سربازان دشمن بود، همینان بودند که از جان شیرین خود گذشتند، تا الآن هموطنان ما در خطه گیلان، گلستان و مازندران، بتوانند در امنیت و آرامش، در ایام تعطیل، لحظاتی شیرین را در کنار خانواده های خود بگذرانند ⛱🏕🏚🏖🛶⛺️ 🙏🙏 ☝️سردار حسین املاکی همو که ایمان، شجاعت، خلاقیت، تدبیر و توانمندی اش چنان برجسته بود که توانست در مدت زمان اندک، توان رزمی بالای خود را در خدمت جنگ بکار گیرد. وی در سال ۶۴ از تیپ ۲۵ کربلا به تیپ ۱۶ قدس گیلان رفت و در آنجا واحد اطلاعات و عملیات را تقویت نمود. پس از عملیات والفجر ۸ در فاو، دیگر همرزمش نیز به او پیوست و هدایت و فرماندهی گردان های پیاده تیپ را بر عهده گرفت. ، چنان تحولی در عملیات ها ایجاد کردند که بعد از عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران، حضرت آیت الله خامنه ای در تمجید از آنها گفتند: 🌿 حماسه آفرینان لشکر قدس، در کربلای ۲ ؛کربلای دیگری آفریدند🌿 ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌹شهید مهدی خوش سیرت، شخصیتی خالص، معنوی و محبوب فرمانده شجاع و نمونه کامل اشداء علی الکفار پ.ن: ✍️ دخترش، مهدیه، بعد از شهادت پدر به دنیا آمد .... و این نشان از اهمیت انجام تکلیف و وظیفه سردار خوش سیرت بود، نسبت به دین، کشور و مردم خود❤️ 🌴خوش سیرت، شهیدی که در ۱۶ عملیات، ۱۳ بار زخمی و مجروح شد!!
😊 📄 🌷هفتم اردیبهشت سال ٦٦ یک روز بعضی از فرماندهان و جانشینان گردان های لشکر قدس طبق روال معمول که به همدیگر سرکشی می کردند، نزد بنده آمدند که شهیدان خوش سیرت، لاهوتی، رزاقی و برادران عبدالهیان و محمد عبدالله پور در این جمع حضور داشتند. 🌷آن روز که معمولاً با هم شوخی می کردیم به بنده گفت: آقا[...]مدتی است که کله شما بوی شهادت می دهد و نورانیت و روحانیت در صورتتان موج می زند. فکر می کنم زمان شهادت و عروج شما خیلی نزدیک باشد. 🌷من هم سریع در جوابش گفتم: اتفاقاً بر عکس، شما نور بالا می زنید و قرار است بپرید. من باید بمانم و برای دیگران تعریف کنم که شما چطور جنگیدید، به شهادت رسیدید. این قدر هم مطمئن هستم که حاضرم طی نامه ای خطاب به حضرت عزرائیل- قابض الارواح - سفارش شما را بکنم. 🌷....این بود که همانجا کاغذی برداشتم و به عزرائیل ابلاغ کردم تا در آینده ای نزدیک ایشان را قبض روح نماید. شهید خوش سیرت با خنده و شوخی نامه را از من گرفت. فردای آن روز نامه ای مشابه به همان نامه با دست خط شهید خوش سیرت خطاب به عزرائیل در مورد بنده به دستم رسید. 🌷این قضیه گذشت و من که در مراحل اولیه عملیات نصر ٤ شدیداً مجروح شده و در بیمارستان سینای تهران بستری بودم، خبر جانکاه شهادت خوش سیرت را شنیدم. 🌷بعد از مدتی که به شهرستان آستانه اشرفیه رفتم، دیدم نمایشگاهی از لوازم شخصی شهید و دست نوشته ها و عکس های ایشان برگزار شده، از قضا همان نامه دست خط بنده به ایشان نیز در نمایشگاه برای تماشای عموم موجود است. خیلی هم شلوغ بود. 🌷محّمد عبدالله پور هم در کنارم بود و وقتی به آن نامه رسیدیم به من گفت: هر کس که می آید و این نامه را می بیند، می پرسد این آقائی که این نامه را نوشته کیست و کجاست؟ و همه می گویند عجب آدم بد چشمی بود!! و ادامه داد که خیلی دوست دارند تو را ببینند و من می خواهم بروم و از بلندگو شما را معرفی کنم و سپس راه افتاد که برود. 🌷....من که از شوخی های محّمد عبدالله پور و جدیت او در این جور مواقع خبر داشتم و می دانستم این کار از او برمی آید و الان است که مرا ببرد، اوضاع را قمر در عقرب دیدم و دیگر ماندن را صلاح ندانستم و مانند عراقی ها فرار تاکتیکی را بر قرار ترجیح دادم. 🌹آنچه خوانديد خاطره ای است از یک رزمنده دلاور گیلانی که نامش به درخواست خودش فاش نشده است. وی در سال های دفاع مقدس افتخار جهاد در رکاب سرداران شهید لشگر قدس گیلان را داشته است، از جمله شهید مهدی خوش سیرت، فرمانده تیپ دوم از این لشگر که خاطره فوق یادآور شوخ طبعی های آن سردار شهید است. دوران •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷به یاد جانباز شهید، مجاهد مومن و انقلابی، سردار حاج داود کریمی که پرچم به اهتزاز درآمده از مردانی‌
۱۸ شهریور ۱۳۸۳ --- سالروز شهادت سردار گمنام سپاه؛ شهید حاج داود کریمی👇 ▫️مبارز سیاسی، قبل از انقلاب، برعلیه رژیم وابسته پهلوی ▫️از اعضای شورای مرکزی سپاه--بعد از پیروزی انقلاب ▫️فرمانده سپاه غرب کشور ▫️فرمانده سپاه تهران ▫️فرمانده عملیات جنوب کشور در زمان آغاز جنگ... ⚪️ داودکریمی،‌ مجاهد و مبارز مومن و خستگی ناپذیر در سال ۸۳ بر اثر عوارض ناشی از بمباران شیمیایی صدام در دوران جنگ، به یاران شهیدش پیوست. ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📌 پیام شهید کریمی به مسئولین: اگر لایق کاری نباشی و بپذیری خیانت کرده ای! 🔹️ یکی از شاگردان حاج داود کریمی تعریف میکند، روزی از او پرسیدم: ▫️حاجی، آدم بزرگا چه کسانی هستند؟ ▪️حاج داود با حوصله جوابش را می‌دهد: "من خیلی از آن‌ها را می‌شناختم؛ اما همه‌شان شهید شدند. اگر می‌خواهی آدم‌های بزرگ را ببینی باید بروی به بهشت زهرا و از قطعه شهدا دیدن کنی. خودشان را که نه، عکس‌شان را می‌بینی!" ▫️راست می‌گویند که شما فرمانده آنها بودید؟ ▪️حاج داود برای چند لحظه کارش را رها می‌کند؛ و می‌گوید: چه فایده، فرمانده‌ای که از گردان و لشگرش جا بماند که دیگر فرمانده نیست؛ ای کاش من هم یک نیروی عادی و بی‌نام و نشان بودم وقتی این کلمات از دهانش خارج می‌شود، اشک در چشمانش حلقه می‌بندد ▫️شما چرا بعد از جنگ مسئولیتی نگرفتید؟ ▪️می‌گوید: مسئولیتی که گرفتنی باشد، واویلاست! فکر می‌کنم اگر کسی در کاری وارد نباشد و یا از او لایق‌تر باشد و مسئولیتی را قبول کند، خیانت کرده‌ است! 📷👆فرماندهان و مسوولان سپاه (اوایل دهه ۶۰) ایستاده-میانی: شهید داود کریمی نشسته-میانی: شهید محمد بروجردی
🌷شهید مدافع حرم محمد پورهنگ🌷 نام: محمد پورهنگ نام پدر: رجب ولادت: 1356/6/16 (شهر ری) شهادت: 1395/6/31 (مسمومیت لازقیه/شهادت تهران) وضعیت تاهل: متاهل و صاحب دو دختر دوقلو به نام های فاطمه و ریحانه نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: درسوریه یک نفر در آب ایشان سمّ میریزند و ایشان مجروح شده وبه بیمارستان بقیه الله تهران انتقال پیدا میکنن که پس از مدتی مانند مولایشان امام رضا(ع) و امام حسن(ع)به شهادت میرسند سن شهادت: ۳۹ ساله علاقه: انجام کار فرهنگی و جهاد و امام زمان (عج) قسمتی از وصیتنامه شهید: هنر آن است آدم حرف دل رهبرش را بفهمد، وگرنه عمل به حرفی که از زبان خارج شود لطفی ندارد و دیگر واجب است.»
📌 دو رفیق شهادت را کنار هم معنی کردند. 🔹️ دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. ◇ صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. ◇ زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. 🔻 دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. ◇ قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده.
💐 ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻤﺮﺍﻥ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ... ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ... ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ... ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ... ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ... ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ... ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ... ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ
🌷شهید مدافع حرم سجاد عفتی🌷 نام: سجاد عفتی نام پدر: صادق (جانباز دفاع مقدس) ولادت: 1364/5/30 (قزوین/آبیک) شهادت: 1394/9/29 (سوریه/خان طومان) وضعیت تاهل: متاهل و صاحب یک دختر بنام سنا نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: یکشنبه بود ۲۹ آذر ۹۴ بین منطقه خالدیه و خان طومان درگیری ما با النصره شدید شد بود تک تیراندازشون مشرف بود بهمون گرامون هم گرفته بودن داشتن با خمپاره میزدنمون. هرکی یه گوشه پناه گرفته بود. سجاد عین خیالش نبود خیلی شجاع بود داش مشتی و بامرام..... قبل از تیر خوردنش میگفت حاجی دعا کن شهید شم ، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم ، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد ، بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون  که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت ، بلندم کن رو زانوهام بشینم ،  میگه برگشتم بهش گفتم واسه چی خون زیادی ازت رفته ، که  آقا سجاد گفت اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم. سن شهادت: 30سال علاقه: حضرت زینب(س) قسمتی از وصیتنامه شهید: مرگ پلی است بسوی جهان ابدیت و ان اشاءالله این پل با شهادت رقم بخورد صبر در معصیت اجر عظیم الهی را دارد در مصیبت ها فقط برای امام حسین(ع) گریه کنید.
✍ چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد. بیست و هفت هشت نفر از بچّه ها دوره اش کرده بودند تا برایشان قرآن بخواند و تفسیر کند از کنارشان که رد شدم علی آقا گفت: تو نمی آیی کلاس قرآن؟ گفتم: دارم می روم تیربار را بگذارم بالاتر؛ بر می گردم. برگشتنم نیم ساعت طول کشید وقتی رفتم طرف بچّه ها و علی آقا... دیدم یک هندوانه بزرگ را خورده اند و فقط یک کم از آن مانده که من آن را با دست تراشیدم و خوردم. گفتم: هندوانه از کجا آوردید؟ گفت: نبودی چه خبر شد؟ تو که رفتی کلاس قرآن علی آقا تموم شد پرسید بچّه ها چی دوست دارید؟ هر کسی یک جوابی داد در جواب بچّه ها علی آقا گفت: نه! خدا باید برای کسی که توی این گرما قرآن یاد می گیرد یک هندوانه خنک بفرستد. آمدیم به حرف علی آقا بخندیم که آب این هندوانه را با خودش آورد طرف بچّه ها... پنج شش روز بعد که علی آقا را دیدم به شوخی گفتم: شما موقع کلاس قرآن به بچّه ها هندوانه می دهید؟ گفت: اگر می خواهی باهم دوست باشیم تا من زنده ام این حرف را به کسی نزن... بعضی وقت ها چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد. 📚از کتاب پیراهن خاکی شهید علی ماهانی... شهید مستجاب دعوه ...🌷🕊
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 ماجرای قبری که شهید دین شعاری به عنوان مزار خودش معرفی کرد. 🔹 از برادر شهید محسن دین شعاری نقل اس
❇️حاج محسن یه سوت داشت همیشه گردنش بود؛ تو اردوگاه صبح ها برای نماز صبح میامد دم چادر ها و شروع میکرد به سوت زدن و این شعر معروف را برای بچه ها میخواند : "صبح که سحر می کند خدا نظر می کند بنده چقدر بی حیاست خواب سحر می کند." شهید محسن دین شعاری، جانشین تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله (,ص)
🌷شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌷 نام: محمدرضا دهقان امیری نام پدر: علی ولادت: 1374/1/26 (تهران) شهادت: 1394/8/21 (سوریه/حلب) وضعیت تاهل: مجرد نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)تکاور بسیجی نحوه شهادت:  دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار می‌گیرد و از سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین می‌رود که حتی فرماندهانش می‌گفتند از بین آن 4 شهید یگان فاتحین نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراش‌تر بود و آن 3 شهید دیگر با ترکش‌های این گلوله‌ای که به محمدرضا خورده بود شهید شدند.   سن شهادت: ۲۰ علاقه: علما و روحانیت و شهید رسول خلیلی قسمتی از وصیتنامه شهید: صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید که هرکس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است، اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد.
📌 مهندس خوش‌تیپی که در اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱ شهید شد. 🔹 حسین اوجاقی، یکی از شهدای اغتشاشات ۱۴۰۱ است که کارشناسی ارشد حسابداری‌اش را گرفته و در حال آماده شدن برای شرکت در کنکور دکترا بود. ۳۰ شهریورماه همان سال یکی از اغتشاشگران چاقوی خود را در قلب او فرو کرد و حسین به شهادت رسید. ◇ حالا بعد از یک سال مادرش که انگار ۲۰ سال پیر شده، به کمک دوستان حسین، پایگاه بسیج علامه طباطبایی را می‌گرداند. او همه دیوارهای خانه را با عکس‌های حسین زیبا کرده و راه پسری را ادامه می‌دهد که خودش مسیر را نشانش داده. ◇ در یکی از دل‌نوشته‌های مادر حسین آمده: «مامان‌جان! شب شد و باز دلتنگی اومد سراغم. نفسِ مامان، تمام جهانِ مامان، آرومم کن. مگه شهید نیستی؟ یک سربزن به مامان. دلتنگتم عشق مامان. مامان فدای خنده‌هات. خوش می‌گذره کنار اهل بیت؟ بیا ببینمت. الحمدلله عاقبت بخیر شدی بالاخره.»
📌 علی عابدینی، فرمانده شهیدی که دکتر او را از ایستاده نماز خواندن منع نموده بود. اما او همیشه ایستاده نماز خواند.. 🔹 پاسخ شهید به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی برای ایستاده نماز خواندنش ، نشان از خضوع و معرفت بالای او در مقابل معبود ، خود بود!! ◇ شهید علی عابدینی به شدت آسیب دیده بود و دکتر به او گفته بود که نباید نمازش را ایستاده بخواند اما به این قضیه اهمیت نمی داد و ایستاده نماز می خواند. ◇ یک روز که حاج قاسم او را در این حال دید صبر کرد تا نماز علی تمام شود و سپس گفت: مگر توصیه نشده که نشسته نماز بخوانی؟ ◇ علی کمی فکر کرد و گفت: وقتی فرمانده لشکر وارد می شود آیا من می نشینم؟! و پاسخ شنید که خیر بلند می شوی و احترام می کنی. ◇ آنگاه علی گفت: بعد شما چطور انتظار دارید که من در مقابل فرمانده لشکر ننشینم ولی در مقابل خدا بنشینم؟! ✍ راوی: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی‌ 🩸 فرمانده گردان خط شکن غواص از لشکر ۴۱ ثارالله در سال ۱۳۴۲ در روستای لاهیجان رفسنجان متولد شد و در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید.