eitaa logo
شهدای مستجاب الدعوه
181 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
475 ویدیو
7 فایل
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ ال عمران @Zohor_313_Zohor نشر_پیامهاے_این_ڪانال_صدقه‌ے_جاریه_است
مشاهده در ایتا
دانلود
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ از زبان همسر ....

 بزرگترین مشکلات اگر بر سرشان فرود می‌آمد، راحت نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت. اینکه عصبانی شود و داد و فریاد کند، اصلاً در مرامش نبود. همیشه نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت.
با ارباب با صدای @bashohadatazoohor
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ از زبان همسر ....

 بزرگترین مشکلات اگر بر سرشان فرود می‌آمد، راحت نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت. اینکه عصبانی شود و داد و فریاد کند، اصلاً در مرامش نبود. همیشه نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت.
با ارباب با نوای @bashohadatazoohor
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ از زبان همسر ....

 بزرگترین مشکلات اگر بر سرشان فرود می‌آمد، راحت نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت. اینکه عصبانی شود و داد و فریاد کند، اصلاً در مرامش نبود. همیشه نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت.
با ارباب با صدای @bashohadatazoohor
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ از زبان همسر ....

 بزرگترین مشکلات اگر بر سرشان فرود می‌آمد، راحت نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت. اینکه عصبانی شود و داد و فریاد کند، اصلاً در مرامش نبود. همیشه نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت.
با ارباب با صدای @bashohadatazoohor
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ از زبان همسر ....

 بزرگترین مشکلات اگر بر سرشان فرود می‌آمد، راحت نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت. اینکه عصبانی شود و داد و فریاد کند، اصلاً در مرامش نبود. همیشه نگاه می‌کرد و سرش را پایین می‌انداخت.
با ارباب با صدای @bashohadatazoohor
💠 . ▪️یک روز سیدمجتبی بچه‌های هیأت را به روستای ایرا، (از توابع شهر آمل) که منطقه ای ییلاقی و باصفا بود، برد.هدف، زیارت و دیدار با حضرت علامه حسن زاده آملی بود. یکی یکی بچه‌ها را فرستاد داخل اتاق. خودش هم، همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست. . ▪️حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بودند. علامه قبل از شروع صحبت نیم خیز شد و درب اتاق را نگاه کرد. بعد اشاره کرد که سید جلو برود و نزد ایشان بنشیند.سید هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه، روی شانهی او زد و چیزی گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب پایین گرفته. بعد از اتمام دیدار، به سید گفتم:«علامه به شما چی گفت؟» . ▪️سید جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق سید بود. همیشه کمتر از خودش حرف می‌زد. از نفری که جلوتر نشسته بود، ماجرا را پرسیدم. گفت:«وقتی علامه روی دوش سید زد به او گفت: بنده در چهره ی شما نوری می‌بینم. بیشتر مواظب خودتان باشید.»وقتی برای برگشت، سوار ماشین شدیم، سید دوباره به حضور علامه رسیده بود.( راوی: حمید فضل الله نژاد) . @bashohadatazoohor
🦋واسطه ازدواج و همسرش مرضیه بدیهی بود هر دو به این شهید متوسل میشوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رؤیای صادقه عبدالمهدی را به همسرش معرفی میکند به این ترتیب ازدواج خوبان شکل میگیرد 9 سال ادامه مییابد یک زندگی شیرین که با شهادت عبدالمهدی به سرنوشتی زیباتر ختم میشود @bashohadatazoohor