🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃
#اسير
از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه هستند. بايد اسلام واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
سه اسير عراقي را داخل شهرآوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود.
مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد. همين باعث مي شد كه همه،حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.
كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد.
دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. آنها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!
⚡️قسمت اول
👤راوی: مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
خاطرات و زندگینامه شهید ابراهیم هادی🌹
🕊🍃
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊
#شهدا #وصیتنامه #دفاع_مقدس #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃
#اسير
عمليات بر روي ارتفاعات بازي دراز آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
فكر نمي كردم اينقدر زياد باشــند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم: حركت كنيد. اما آنها هيچ حركتي نمي كردند!
طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند.
شايد هم فكر نمي كردند ما فقط دو نفر باشيم!
دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دســت اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه مي كردند!
افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.
هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. يك دفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه مي كردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟!
گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست،
افسر را نشان دادم. لباس و درجه اش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
ابراهيم اســلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد.
تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشســتند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس مي كرد و مي گفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله مي كرد. ذوق زده شــده بودم، در پوست خودم نمي گنجيدم،
تمام ترس لحظات پيش من برطرف شــده بود. ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.
بعد با هم، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
⚡️قسمت آخر
👤راوی: مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
خاطرات و زندگینامه شهید ابراهیم هادی🌹
🕊🍃
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊
#شهدا #وصیتنامه #دفاع_مقدس #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#اسیری همیشه بد نیست، مثل #اسیر تو شدن ، #اسیر جاذبه #نگاه تو بودن، اینروزها که #دنیا را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در #انزوای متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را #قرنطینه نمی کنند . حال که دستم از سرزمین #نور کوتاه است #قلبم را روانه #رمل زارهای سرزمین #نور می کنم . آخرین #تصویری که از آخرین سفرم به یاد مانده #رویش یک #گل سرخ است در کنار سیم خاردار . #یادت می آمد چه #ذوقی کردم ، چه #تصویر شاعرانه ای با آن #ملودی زیبای #رقص باد لابلای سیم ها
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
تو در سدره المنتهی #عرش سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن #زمینی تو #محروم گشته ام .
تو بگو چه کنم با #دل وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه #سرسپردگی ، با اینهمه #وابستگی ، با اینهمه حال #خوشی که فقط با بستن #چشمها و #پرواز خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به #دنیای کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که #مهمان ناخوانده می شود .
مرا با خودت ببر به #افلاک ، به جایی که #زمین دیده نمی شود ، به جایی که پر از #سپیدی و #معنویت است ، به جایی که فقط #عشق است که #واگیر دارد .
#رفیق
#ماندنم
#رسم_رفاقت_نیست
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #عباس_شجاعی
🌗 #شبتون_شهدایی
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
@bashohda