eitaa logo
با شهدا
959 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
489 ویدیو
5 فایل
کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس ،شهدای ترور ،مدافعان وطن و مدافعان حرم @bashohda تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند بزن بسیجی اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقے مصاحبه کنند ... میکروفون را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر عراقے پرسید : پسر جان اسمت چیه؟ عباس اسم پدرت چیه: مش عباس اهل کجایے: بندر عباس کجا اسیر شدے: دشت عباس افسر عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد: دروغ میگے 😡 اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت : نه به حضرت عباس 😂😂😂 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️عراقی 😃 😄 متخصص شناسایی بود ؛قیافه‌ اش خیلی شبیه عراقی ها بود ،شنیده بودم که توی شناسایی ها راحت میره بین عراقی ها و حتی غذاهم میخوره و برمیگرده ! توی عملیات « والفجر_8 » چند تا از اُسرا رویه گوشه نشونده بودیم و منتظر ماشین برای انتقالشون به عقب بودیم ؛شاهمرادی هم توی خط قدم می زد ؛یهو یکی از درجه دارای بعثی در حالی که با انگشت به اون اشاره می کرد ، یه چیزهایی می‌گفت بعدش هم پاچه شلوارش را بالا زد وپای کبود شده‌اش را نشون می داد یکی از بچه‌ هایی که به زبان عربی آشنا بود ، آوردیم ببینیم چه می‌گه درجه‌دار بعثی میگفت : « این عراقی است ! اینجا چیکار می کنه ؟ از نیروهای ماست ، چرا دستگیرش نمی کنید ؟ » .در حالی که متعجب شده بودیم ، پرسیدم : « از کجا می گی ؟ »گفت : « چند روز قبل توی صف غذامون بود ؛ با من دعواش شد و منو کتک زد ؛ 😨این هم جای لگدشه !!! » و پای سیاه‌ شدشوُ نشان داد .😂😁 شاهــمرادی هم که از دور ماجرا رو میدید و برای طرف دست تکون میداد ...😎 مسئول اطلاعات عملیات لشکر مخلص 44 قمربنی هاشم علیه السلام @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
"😉" قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم.. که تکفیریا نفهمن...🤔 یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😁😂 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
😄 توی هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با بسته است. نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! از خنده بچه ها رفت روی هوا !! تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای رو انجام بده . 😂😂 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. 💚 [ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج] @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
|😂| . قبل عملیات بود داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم، اگر گیر افتادیم چطور توی بےسیم به هم رزمامون خبر بدیم🧐 که تکفیریا نفهمن... یهو سید ابراهیم () بلند گفت: اقا اگه من پشت بے سیم📞 گفتم همه‌چۍ آرومه من چقدر خوشبختم/: بدونید نابود شدیم تموم شده رفته ‌シ . . . |شادی‌روح‌شهدا‌صلوات💛°° @bashohda کانال باشهدا
😂🤣 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: «سلامتى خداى مهربان صلوات». 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک @bashohda کانال باشهدا
چفیھ‌یھ‌بسیجیو ازدستش‌قاپیدن ؛ دادمیزد : آهای! سفره؛حولھ؛لحاف؛ زیرانداز؛روانداز؛ دستمال؛ماسڪ؛ڪلاه؛ ڪمربند؛جانماز؛سایھ‌بون؛ ڪفن؛باندزخم؛تورماهی‌گیریم ...همرو‌بردن😂😂👊🏼 _شادی‌روحشون‌صلوات‌که‌تمام‌ِ دار‌و‌ندارشون‌یھ‌چفیھ‌بود :) @bashohda کانال باشهدا
🤣 موضوع:دعای کشته نشدن😬 تازه اومده بود جبهه🙄 یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:🙃 وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟🤔 اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده😁 شروع کرد به توضیح دادن:🤪 اولاْ باید وضو داشته باشی😇 بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:😌 اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😆😅🤕 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد😑 ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:😕 اخوی غریب گیر آوردی؟😣 @bashohda کانال باشهدا
حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے ۳۵‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 😉 @bashohda کانال باشهدا
😁 . حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے ۳۵‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 هدیه به روح مطهر شهید @bashohda کانال باشهدا
•صَدّام،جارو برقیه😳😂• صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند😪 روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد ، از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم😕 برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود🤓 جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند😆😂 مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند😎 فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید، منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»🤪 اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید😐 او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند😬 «لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم😅😂😂 😁🤣 هدیه به روح مطهر شهدا @bashohda کانال باشهدا
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه‌بون، کفن، باندِزخم تور ماهی‌گیریم ... هــمـه رو بُردن !! شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات هدیه به روح مطهر شهید @bashohda کانال باشهدا