سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ناصر هست🥰✋
*سـجـده*✨
*شهید ناصر جواهری*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۸ / ۱۳۶۲
محل تولد: رهنان
محل شهادت: کردستان
*🌹اینبار قرار است مرام و مسلک شهیدی ازتبار دانش آموزان،دفترم را زینت دهد🍃از تبار آنهایی که گرچه کوچک وکم سن و سال بودند،✨اماحماسه ایثارشان درقبل و بعد از انقلاب برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شده🌙پسرکی تازه به تکلیف رسیده مگر چقدر گناه دارد که سجدههای نمازش📿برای آمرزش آنها طولانی شود؟✨مغفرت میطلبید برای آن لحظههایی که بنده نفْسش بوده نه بنده خدایش.!!🌙او دراین سجدهها به دنبال شهادت میگشت.🕊️سالهای ابتدایی جنگ، بوی شهادت را که از جبههها شنید،✨دیگر معطل نکرد و راهی شد.🕊️ آنروز را که برای اولین بار،لباسی که صدها بار با دستان خودت شسته شده بود را به مادر دادی تا بشوید✨به خاطر داری؟ میخواستی عطر مادر، را در واپسین لحظات زندگیات به همراه داشته باشی✨خودت گفتی: این رفتن را بازگشتی در پیش نیست.. 🥀شهادت را از همان سجدههای طولانیات گرفتی📿از دلی که درآن سجدهها ابر بهار میشد و سخت میبارید.🥀آنقدر بارید تا زلال وشفاف شد،✨عشق سجده، آخرین لحظه هم همراهت بود✨گلوله که به سرت خورد💥به حالت سـجـده سر بر خـاک نهادی*🕊️🕋
*شهید ناصر جواهری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
رفاقت با شهدا
🗯عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت.
سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت.
تک فرزند خانواده هم بود.
آمد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت و مدتها در آنجا ماند.
روزی شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنند پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت:
" به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید.
اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارید که عملیات لو بره...
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی بر اثر شکنجه ها لو بده
پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: حسین!
عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند... جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت:
صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه!
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر کفن را باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد. خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
#به_یاد_شهدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
"شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا....
☀️سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی
جبهه شد.
هیچ کس در جبهه نفهمید
که خانواده ای ندارد.
کمتر سخن میگفت و با سن کمش،
سخت ترین کار یعنی بیسیم
چی بودن را انتخاب کرده بود!
هنگام اسارت برگه ی
حاوی کدهای عملیات را خورد
تا به دست منافقین نیفتد!
اما منافقین کوردل برای بدست
اوردن اسم رمز،
سینه و شکمش را شکافته بودند....
آرامش و امنیت امروز را مدیون
بزرگمردانی بودیم که
هیچ ادعایی نداشتند.
#به_یاد_شهدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋
*خوابِ واقعی*✨
*شهید محسن جمالی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۵۴
تاریخ شهادت: ۴ / ۸ / ۱۳۹۶
محل تولد: کازرون،موردک
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← خواب دیدم درجاده ای طولانی همه آدما دو به دو بدحجاب و بی حجاب🍂 با چهره های دود گرفته،مسیری را به سختی طی میکردند🥀خودم را اون میان دیدم که چادرم رو محکم گرفته بودم✨ و برعکسِ مسیرِ دیگران با آرامش خاطرو چهره ی عادی و عاری از دود راه میرفتم🌙درپاسخ گفتند، این مسیری که درپیش داری را ادامه بده،✨زیرا ختم میشود به سعادت و خوشبختی💫دیگر اینکه من محسن جمالی هستم از روستای موردک، در سوریه شهید شده ام.🕊️در همین لحظه انسانی که انسان نبود و نور بود و نور بود ونور،✨در کنار ایشان قرار گرفت و دستی به شانه شان زد و گفت باید برویم وقت رفتن است.🕊️من که هم ترسیده بودم،هم مات مانده بودم، پرسیدم شما که هستید؟‼️ایشان فرمود من جبرائیل هستم و هردوی آنها به آسمان رفتند.🌙 بازهم من ماندم و همان جماعت 🍁و مسیری که باید برعکس راه دیگران طی میکردم.✨بیدار شدم وبعد از نماز صبح تمام حواسم به خوابی بود که دیده بودم.‼️ یعنی چه؟؟ آن لب تشنه،آن تن زخمی،آن اسم و نشان، آن فرشته.‼️ گوشی را برداشتم کمی سرگرم باشم که با کمال تعجب پیامی را دیدم.‼️محسن جمالی از روستای موردک در دفاع از حریم اهل بیت✨ در سوریه به درجه شهادت نائل آمد🕊️‼️ این همان محسن بود و همان عکس و همان چهره‼️همان شهیدی که شهادتش را اینگونه خبر داد*🕊️🕋
*شهید محسن جمالی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
🌷شهید مدافع حرم محمد پورهنگ🌷
🌷عاشق طلبگی بود. حوزه رفتنش را عنایت خاص امام زمان (عج) می دانست. بهترین سال های زندگی اش در حوزه سپری شده بود. ذکاوت خاصی از خود نشان داده بود و اساتید هم رویش حساب باز کرده بودند.
احترام زیادی برای لباس روحانیت قائل بود. دوست داشت در 40 سالگی به دست آقا ملبس شود و برای همیشه لباس بپوشد. اما قبل از آن لباس را فقط در محیط کار یا هنگام سخنرانی به تن می کرد.
می گفت تا آن موقع دوست ندارم کسی اشتباهات مرا به حساب لباسم بگذارد. این لباس مقدس است.
جاذبه بالایی داشت. تقریبا همه مدل افراد با ظاهر های مختلف، جذب شخصیتش می شدند.
می گفت: شاید بعضی ها بخاطر این لباس، به من نزدیک نشوند. بعضی از دوستانش تا مدت ها نمی دانستند او طلبه است و وقتی روی منبر او را می دیدند، غافلگیر می شدند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada