eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📨 🟢شهید مدافع‌حرم ☂پدر شهید نقل می‌کند: حبیب خیلی به مردم کمک می‌کرد. مثلاً روزی سوار ماشینش بود، خانمی را دید که وسایلش را در فُرقون گذاشته و به سختی حرکت می‌کند؛ حبیب ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات شرمندگی آن خانم را فراهم آورد؛ آن خانم پرسید چرا این کار را کردی؟ حبیب گفت ثواب دارد و خدا را خوش می‌آید. ☂حبیب به همسرش وصیت کرده بود «یک دستگاه خودرو سمند و دو عدد موتورسیکلت دارم و از همسرم می‌خواهم آنها را صرف ساخت مسجد یا مدرسه کند و اگر خداوند به این بنده حقیر توفیق شهادت داد، از همه دوستان، مادرم، همسرم و فرزندانم می‌خواهم که حلالم کنند و اگر مرگ مغزی شدم، تمام اعضای بدنم را اهدا کنید که شاید مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم.» و ما هم به این وصیتش عمل کردیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد. نه اون حرفی زد نه من. حرف رفتن رو پیش کشید و گفت: منم میخوام برم سوریه... خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره. سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم: - تو نباید بری علی! -چرا؟! -چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی... ما برا بچه‌مون اسم انتخاب کردیم. داریم خونمون رو درست می کنیم. این همه برنامه برا زندگیمون داریم. -اجباریه خانوم (اینو گفت که چیزی نتونم بگم) -خب این دفه نرو، دفعه بعد میری. امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم. نه گذاشت نه برداشت گفت: «خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟» دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت. ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.  باز گفت: تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو... شهید علی آقایی🌷 شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۷، حلب سوریه 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋ *عنایت امام حسین (ع)...*🌙 *شهید حسین آقا دادی*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۱ / ۱۳۵۳ تاریخ شهادت: ۲۶ / ۷ / ۱۳۹۶ محل تولد: اصفهان محل شهادت: سوریه *🌹راوی← حسین قرار بود پاسدار شود کارها در حال انجام بود🍃 که به چشم هایش ایراد گرفتند‼️و گفتند نمره چشمتان بالاست و امکان استخدام نیست.🥀البته شماره چشمش حدود ۱.۵ بود. ناراحت شد و گفت مگر هیچ کدام از افرادی که در سپاه هستند عینک نمی زنند؟⁉️برایش خیلی سخت بود.🥀حسین آقا به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام خیلی ارادت داشت🌙و همیشه ایشان را مولا خطاب می کرد؛🌙لذا به ایشان توسل کرد و زیارت عاشورا خواند📿و مادرش هم نذر کرد که مشکلش برطرف شود.💫خودش می گفت وقتی زیارت عاشورا را با چهل لعن و سلام خواندم گره کارم باز شد.🍃از سپاه تماس گرفتند که یک بار دیگر بیایید.📞 وقتی که رفت گفتند که مشکلی نیست و می توانید وارد شوید.»🌙او دوست داشت به سوریه اعزام شود🕊️ اما حسین فرمانده گردان استحکامات گروه مهندسی 40 صاحب الزمان🌙 و بعد هم فرمانده ایمنی و اقدامات تامینی بود.💫 به خاطر همین مقام بالاترش می‌گفت که ما به مهارت تو اینجا نیاز داریم.🍃 از طرف دیگر چون حسین برادر شهید هم بود، با اعزامش موافقت نمی‌شد،🥀اما او سرسختانه بر خواسته‌اش برای اعزام پافشاری می‌کرد و نا امید نمیشد.»🍃عاقبت او اعزام شد و از ناحیه قلب و گردن با اصابت تیر🥀💥 آسمانی شد*🕊️🕋 *شهید حسین آقا دادی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش بهروز هست🥰✋ *اولین شهید آزاده و جانباز ڪشور*🕊️ *شهید بهروز ترکاشوند*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۶ / ۹ / ۱۳۶۹ محل تولد: ورامین محل شهادت: ورامین *🌹برادرش← در سیزدهم اردیبهشت ماه سال ۶۵🌙 نیرو‌های عراقی با یک لشکر پیاده و مکانیزه به منطقه جنگی فکه حمله و تا پل کرخه پیشروی کردند💥 که آقا بهروز در این عملیات با آرپی‌جی،💥 رشادت‌های زیادی کرد و چندین دوشکا و تانک عراقی را مورد هدف قرار داد💥 تا جایی که در جریان آن، از ناحیه کتف و صورت مجروح شد🥀و به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد.🥀اگرچه آقا بهروز در آن عملیات به مدت ۵ سال به اسارت در آمد🥀و به دلیل شعار‌های انقلابی و مذهبی‌اش مورد شکنجه‌های زیادی قرار گرفت،🥀امّا همچنان از فعالان بود؛ به طوری که مسئول بند ۶ اردوگاه کمپ ۱۰ عراق شد🌙 و این بار، به گونه دیگری برای اسلام و انقلاب، مخلصانه جهاد کرد🍃آقا بهروز در ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ همزمان با ورود آزادگان به میهن اسلامی وارد کشور شد🕊️و مدتی بعد هم به همراه خانواده مقدمات ازدواج او را فراهم کردیم🎊تا اینکه در آبان ماه همان سال ازدواج کرد🎊و یک ماه و سه روز پس از برگزاری مراسم ازدواجش بود که به دلیل جراحت‌های وارده ناشی از اسارت🥀به یاران شهید خود پیوست🕊️و اولین شهید آزاده و جانباز کشور شد.*🕊️🕋 *شهید بهروز ترکاشوند* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🕊🕊🕊🕊🌹🌹 🌹 🕊 🍃شب شهادت حاج احمد ما تقریبا تا ساعت یک ربع به دوازده نشسته بودیم و با شهید مهدی ذاکر حسینی داشتیم باهم صحبت می کردیم و به یاد شهید سید احسان میرسیار که دوست و همرزم مشترک ما و حاج احمد بود و دیگر شهدا صحبت می کردیم،که دیدیم یکی از نیروهای پشتیبانی یک وسیله ای را لازم داشت که بازم حاج احمد نفر اول بود که از جا بلند شد و گفت:من میاورم،گفتم: حاج احمد بزارید من بروم شما خسته اید از صبح تو منطقه درگیری بودید.گفت:نه اصلا خودم هم بیرون کار دارم می روم بیرون کارم و انجام میدم با خودم میاورم. 🍃خلاصه از مقر بیرون رفت،من با شهید ذاکر حسینی نشسته بودیم که یهو یک صدای انفجارخیلی زیادی آمد.زمین آنجا شبها که مهتاب نیست اصلا دید ندارد و تا چند متری خود رابیشتر نمی شه دید، رفتیم بیرون و خوب که جلو رفتیم دیدیم یک پیکری اونجا روی زمین افتاده و بر اثر خونریزی در سرمای زیاد ازش بخار بلند می شد.و ماهم با دیدن این صحنه کُپ کردیم.و بهت زده موندیم.چرا که اون پیکر حاج احمد بود که داشت جون می داد و همگی ناراحت بودیم که یکی از بچه ها گفت:اینکه ناراحتی نداره خوش بحالش خدا گلچین و انتخابش کرد و برد پیش خودش و دکمه لباس حاج احمد را باز کرد و قفسه سینه اش را بوسید. ✍راوی:همرزم شهید 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا