رفاقت با شهدا
شهید نصرت الله حیدری
فرزند عبدالرحیم
تاریخ تولد ۱۳۴۳/۱۱/۱۸ تهران
تاریخ اعزام نیمه بهمن ماه ۱۳۶۰
شهید نصرت الله در یازده سالگی پدر را از دست داد
پسر بسیار باهوشی بود در رشته ریاضی فیزیک نفر برتر مدرسه بود
واز طرف دبیرستان خودش که در مهرآباد جنوبی بود به مدرسه استعدادهای درخشان امام صادق
علیه السلام در سه راه آذری منتقل شد
در ضمن عضو فعال بسیج مسجد امام صادق علیه السلام در بیست متری شمشیری در مهر آباد بود
که روزها در مدرسه وشبهارا دربسیج مسجد خدمت میکرد
به گفته دوستان بسیجی اش در وقت پست بسیج سر پست بود و در وقت استراحت کمی میخوابید
بعد مشغول نماز شب و راز ونیاز با خدا بود
شهید نصرت الله که ۱۷ ساله بود از اما از نظر جسمی بسیار قوی بود دوبار در جبهه حق علیه باطل شرکت کرد یکبار در حمله بستان که مجروح شد ترکش به صورت نازنینش اصابت کرده بود و فکش شکسته نیمی از فک بالای دهان ودندانهایش را از دست داده بود
بطوری که پزشکان مابقی دندانهای بالا و پایین را با سیم بهم دوخته بودند وغذا را باید میکس کرده وبا نی میخورد.
شهید عزیز ما به محض بهتر شدن
با اینکه هنوز دندان هایش را ترمیم نکرده بود به دستور امام راحل عازم جبهه شد و درجه رفیع شهادت نائل آمد
((( مطلب قابل توجه اینکه )))وقتی برای بار دوم تصمیم گرفت راهی جبهه شود مادربزرگوار شهید از او خواست که نرود تا دندانهایش را بگذارد و به او گفت تو با این وضع که نمیتونی هر غذایی رو بخوری صبر کن دندانهایت رو ترمیم کن بعد برو
اماااااا جواب شهید عزیز این بود👇
مادرم من میروم جبهه اگر قسمتم شهادت بود که چه خوب میشود دیگر دندان نیاز ندارم
(((چرا برم بیمارستان واز بیت المال دندان بذارم )))
پس اول میرم جبهه تکلیف شرعی را انجام میدم اگر زنده ماندم و برگشتم میرم دندانهام رو درست میکنم ( قابل توجه کسانی که در رأس کارند و اختلاسهای نجومی میکنند) که با این فرضیه رفت که مبادا به بیت المال ضرری بزند رفت
ودر حمله فتح المبین به شهادت رسید
بعلت گسترده بودن حمله فتح المبین واینکه برادرم جزء گروه ایثار در شب اول حمله به شهادت رسید وچون چند روزی جسد مبارکش روی زمین مانده بود جسدش قابل شناسایی نبود.
گزیده ای از وصیت نامه شهید بزرگوار
واما وصیت نامه شهید نصرت الله
اول اینکه توصیه به مادرم
مادرم در شهادت من گریه نکن
وبدان من امانتی در دستت بودم که خدا خواسته امانتش را پس بگیرد حلالم کنید
وخواهرانم زینب وار رفتار کنن که دشمن از گریه آنها شاد نشود
ونشان دهند که شاگرد خانم زینب هستن ولیاقت خواهر شهید شدن رادارند
در نماز جمعه شرکت کرده و از
امام و دولت جمهوری اسلامی حمایت کنید
اگر میخواهید مرا خوشحال کنید
راه حضرت زینب را ادامه دهید
والسلام
روحش شاد و یادش گرامی 🌷
دسته گلی از صلوات هدیه به روح مطهر همه ی شهدا و این شهید عزیز💐
🖋خواهر شهید
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش احسان هست🥰✋
*شوقِ رفتن....*🕊️
*شهید احسان فتحی*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۲ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: بهبهان،خوزستان
محل شهادت: سوریه
*🌹خواهرش← ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی.🌙 جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت💥 و سال ۶۱ به شهادت رسید🕊️پیکرش هم تا ۹ سال مفقود بود.🥀نداشتن برادر خیلی برایمان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار میداد.🥀 آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند🍃 که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم 🥀و طعم بی برادری را نچشیم؛ تا این که خدا احسان را نصیب ما کرد.🎊احسان پنج ماهه بود که پیکر بارونی را هم آوردند.🕊️خوشحال بودیم از این که خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی، برادر دیگری به ما داد🎊 که می توانست جای خالی او را برایمان پر کند.🌙احسان دو سه سال قبل از این که به عضویت سپاه در بیاید،🍃روزی با هم رفتیم سر مزار برادرمان بارونی.🌙با صدای بلند داشتم گریه میکردم.🥀 احسان گفت: گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده، شهادت لیاقت میخواهد.🌙 دعا کن این برادرت هم، مثل این برادرت شهید شود.‼️گفتم: احسان ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند و خدا هم تو را نصیب ما کرد.‼️از من چنین انتظاری نداشته باش.⚡اما او راهش را انتخاب کرده بود💫و عاقبت به سوریه رفت 🌙و با اصابت چندین گلوله به بدنش🥀 به برادر شهیدش پیوست*🕊️🕋
*شهید احسان فتحی چمخانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
یکبار به ابراهیم گفتم:
داداش ، این همه پول از کجا میاری؟!
از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق می گیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج می کنی!
نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
روزی رسان خداست. در این برنامه ها من فقط وسیله ام.
من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند.
خدا هم از جائی که فکرش را نمی کنم اسباب خیر را برایم فراهم می کند.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ؛ جلد اول ، ص ۱۸۰
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#خاطرات_شهدا
عطر گلاب از ماشينِ ....
🌷شب جمعه در بالكن اتاقمان در بيمارستان پادگان سرپل ذهاب بوديم. در مقابل اتاق ما ماشين حمل پيكر شهدا قرار داشت. ناگهان احساس كردم بوى تند گلاب فضاى اطراف را پر كرده، گويى آن جا را با گلاب شسته اند، اما گلاب و عطرى در كار نبود.
🌷تمام آن رايحه ى دل انگيز مربوط به جنازه ى دو شهيد بود كه در آن ماشين قرار داشتند. پس از آن كه پيكر مطهر شهدا را بردند، ديگر اثرى از بوى گلاب در آن جا وجود نداشت.
راوى : خانم مهرى يزدانى
🌷شهدارا ياد كنيم با ذكر صلوات🌷
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
محمد خیلی به ائمه ارادت داشت ولی چهارتن از این بزرگواران همه زندگی محمد بودند؛ حضرت زهرا (س)، امام حسین (ع )، امام رضا (ع) و علی اکبر (ع). امروز که به شهادت محمدم نگاه میکنم میبینم ارادت او کار خودش را کرد و آنها با محمد معامله کردند. محمد در رکاب امام حسین(ع) در صحرای کرب و بلای سوریه شهید شد، چون حضرت زهرا(س) بینام و نشان و مانند امام رضا(ع) در کشوری غریب و چون علیاکبر(ع) در سن 27 سالگی آسمانی شد. او به هر آنچه دوست داشت رسید. روزهای بیمحمد بر من سخت میگذرد، همه دلتنگیهای همسرانهام را گذاشتهام پیش مادرمان حضرت زهرا (س) و زینب(س) تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم و بگوییم
#اللهم تقبل منا هذا القلیل.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada