eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از [ راهی به سوی نور ✨]
••🕊•• هَر که خدا را بیش از خود دوست بِدارَد، بی‌شَک شَهید خواهد شد...! روزتون شهدایی@rahibeh_soyenoor
رفاقت با شما را با دنیایے عوض نمےکنم... رفیقتان مےشوم تا شبیہ تان شوم شبیہ تان ڪہ شدم "شهیــد" مے شوم... اللهم ارزقنا الشهاده ♥️ جهاد ادامہ دارد 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ یکشنبه بود ۲۹ آذر ۹۴ بین منطقه خالدیه و خان طومان درگیری ما با النصره شدید شد بود تک تیراندازشون مشرف بود بهمون . هرکی یه گوشه پناه گرفته بود🏃. سجاد عین خیالش نبود خیلی شجاع بود داش مشــتی و بامـــرام.....قبــــل از تیر خوردنش میگـــفت حاجی دعا کن شهید❣ شم ، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم ، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد . بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشـت به یکی از رفقا گفت ، بلندم کن رو زانوهام بشينـــم ، میگه برگشتم بهش گفتم واســـــه چی😳؟! خون زیادی ازت رفته ، که آقا سجاد گفت: اربابم اومد میخوام بهش سلام بدم😭 ❤️السلام علیک یا ابا عبدالله حسین (ع) شهیدسجادعفتی🌷 راوی:جانباز قطع نخاع آقا امیر حسین حاج نصیری 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 🍃💐🍃💐 💐🍃 🍃 ترس از تنهایی1⃣ من خانمی خانه دار هستم .روزها که همسرم به سر کار میرفت و فرزندانم هم به مدرسه میرفتند .خیلی سریع کارهایم را انجام میدادم .واکثرا اوقاتم را طوری برنامه ریزی میکردم که در خانه تنها نباشم .چون خیلی از تنهایی میترسیدم .به کلاس خیاطی میرفتم به خانه دوستانم میرفتم و یا دوستانم را دعوت میکردم به منزلم فقط به خاطر اینکه تنها ییم را پر کنم .و گاهی که نمیشد جایی بروم و تنها بودم به دم درب حیاط میرفتم و در کوچه مینشستم تا بچه هایم یا همسرم به منزل بیایند . غروب که میشد ترس بیشتر به من غلبه میکرد همه چراغها را روشن میکردم و به دم درب حیاط میرفتم و آنقدر در کوچه مینشستم تا بچه ها بیایند . یک روز عصر که طبق معمول همیشه دم درب حیاط نشسته بودم یکی از خانمهای همسایه که داشت از کوچه عبور میکرد به طرفم آمد و گفت :" ببخشید دخترم حیف شما نیست که هر روز میایید در کوچه مینشینید ؟ " به آن خانم گفتم که علت اینکه می آیم کوچه به خاطر ترس از تنهایی است . آن خانم که مادر شهید بود وقتی متوجه شد از تنهایی میترسم .گفت :" دخترم تنهایی که ترس ندارد .حالا به شما کاری یاد میدهم که دیگر از تنهایی نترسی ." خیلی خوشحال شدم .پرسیدم حاج خانم راهکارتون چیه ؟ و ایشون خیلی با مهربانی گفتند :" دخترم هر وقت که در منزل تنهایی برای شهدا قران بخون براشون صلوات بفرست .ما شهدایی داریم که گمنام هستند و هنوز هم خانوادشون منتظر برگشتشون هستند به نیت مادر و خواهر شهدا براشون فاتحه بخون ." از حاج خانم تشکر کردم .و بچه ها که امدند به خانه رفتم . عصر بود و باز تنها بودم میخواستم به کوچه بروم که یاد حرف اون مادر شهید افتادم .رفتم قران برداشتم و شروع کردم برای شهدا قران خوندم اصلا حواسم به ساعت نبود که دیدم همسرم به خانه امد . کم کم تنهاییم را با شهدا پر میکردم براشون قران میخوندم دعا میکردم و حتی شبهای جمعه برای شهدا حلوا درست میکردم .به نظر خودم معجزه ای رخ داده بود که اصلا از تنهایی نمیترسیدم . تا اینکه یک روز ......... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
قسمت قبل👆👆👆 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 🍃💐🍃💐🍃 💐🍃 🍃 ترس از تنهایی2⃣ تا اینکه یک روز که کلاس خیاطی داشتم خواب موندم .وقتی بیدار شدم دیدم فرصت کمی دارم تا به کلاس برسم .به همین خاطر باعجله حاضر شدم و خیلی با شتاب و عجله از پله ها پایین میرفتم سرعتم مثل دویدن بود که ناگهان پایم به کنار پله گیر کرد و سر خوردم و از چند پله به پایین پرت شدم و سرم به لبه پله خورد و دیگر چیزی نفهمیدم . انگار سبک شده بودم احساس خیلی خوبی داشتم .ناگهان دیدم بالای سر جسمم ایستاده ام و دالانی از نور روبرویم است .فهمیدم که دارم از این دنیا میروم شروع کردم به التماس کردن و از خدا میخواستم که مرا به زندگی برگرداند به فکر بچه هایم بودم که کوچکند اگر از مدرسه بیایند چه میکنند ولی انگار باید میرفتم .همینطور که التماس میکردم ناگهان دیدم دورم پر شد از نوجوانان و جوانانی که لباس بسیجی و لباس رزم پوشیده بودند آنها دورم حلقه زدند و برایم دعا میکردند به آسمان نگاه میکردند و میگفتند این خانم خیلی برای ما دعا کرده قران خوانده حالا ما میخواهیم برایش دعا کنیم تا دوباره به زندگی برگردد .وقتی دیدم آنها چقدر قشنگ دارند دعا میکنند متوجه شدم که شهدا هستند. شهدا چشم به آسمان داشتند و دعا میکردند ناگهان روحم به کالبدم برگشت .و چشمانم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم . ** همسایه ها با صدای پرت شدنم بیرون آمده بودند و با ارژانس تماس گرفته بودن وقتی دکتر به بالای سرم رسیده بود گفته بود این خانم بر اثر ضربه به مغزش از دنیا رفته ولی خود دکتر میگفت به طور معجزه آسا علائم حیاتی برگشت . دکتر میگفت شما حدودا ۱۵ دقیقه از دنیا رفتید و فقط معجزه شما را نجات داده . و من خودم میدانم که معجزه فقط دعای شهدا بود .و حالا بیشتر از قبل به یاد شهدا هستم . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم علی اصغر الیاسی باخواهرشون😭😔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
هدایت شده از [ راهی به سوی نور ✨]
🧡🕊 🕊 [ آن شب علاوه بر پشہ و گرما ، دشمن هم لج ڪرده و نامنظم روے مقر خمپاره میریخت وقت خواب شد ، همہ توے سنگر میخوابیدیم ربع ساعتے گذشت ، حاج مجید گفت :من با این پشہ و گرما خوابم نمے بره میرم بیرون پشت تویوتا میخوابم! یڪ پتو برداشت و رفت بیرون سنگر چند دقیقه نگذشته صداے انفجار و خمپاره آمد ، بیرون دویدیم ، حاج مجید راحت پشت ماشین خوابیده بود گفتم حاج مجید بیخیال شو ، یہ بلایے سرت میاد ، من نمیتونم جواب پس بدم بیا داخل ، گفت نہ نگران نباش اینجا براے من اتفاقے نمیافتہ، سهم من جاے دیگہ و زمان دیگہ ست بعد هم راحت در بادے ڪہ مے وزید پشت ماشین خوابید، تا صبح هر خمپاره اے ڪہ مے آمد و دلم میریخت و از سنگر بیرون میدویدم اما حاج مجید راحت خوابیده بود ، اصلا این خمپاره ها را حساب نمیڪرد،صبح چند تا ترڪش بہ بدنہ ماشین نشستہ بود اما حاج مجید با آن اطمینان خودش راحت خواب خودش را ڪرد ❥• @rahibeh_soyenoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا