eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ شهرداری که رفتگر شد اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.
سردار شهید حاج قاسم سليمانی: «شهید حسین قمی را باید از گمنامی در بیاوریم...» خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم . تا اینکه حسین رو تو خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد؛ باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد حسین برادر نداشت . بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از حسین قمی؟؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم گریه کنان از خواب بیدار شدم . مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟! شاید می‌خواست بگه ما زمینی ها حسین ها رو نشناختیم . شاید می‌خواست بگه مثل حسین برای فرج امام زمان(عج) تلاش کنید . شاید می‌خواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ قرار دارید؟ شاید می‌خواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار زینبی کردید؟؟!! و شاید...... ✍راوی: دوست و همرزم شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ شهید مدافع حرم طلبه بسیجی معلم فداکار مجید عسگری جمکرانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
#قرار_عاشقی♥️ شهید مدافع حرم طلبه بسیجی معلم فداکار مجید عسگری جمکرانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
مجید شخصیتی بسیار شوخ و خونگرم داشت😄 به حدی که تمام اعضای گردان ما از کوچک و بزرگ به او نزدیک می‌شدند و شوخی می کردند. 👥 من و مجید در دسته خودمان از نظر سنی از همه بزرگتر بودیم. ☀️ یک روز من بهش گفتم:« ما می خواهیم با این بچه‌ها زندگی کنیم اینجوری که باهاشون شوخی می کنی، می‌ترسم به ناراحتی بکشد.» ولی مجید با اون چهره‌ی شوخ و تیکه کلام جانم که داشت، گفت: سعید جان!...🙂 میدونم ما بزرگتریم و باید شخصیت خودمون رو حفظ کنیم، ولی من وقتی میبینم اینها با خندیدن چقدر روحیه می گیرن و شاد میشن دیگه یادم میره بیست سال از من کوچک ترَن. 😄 بزار بخندن و روحیه بگیرن، من هم با خنداندن اونها کلی ثواب جمع می‌کنم. (همرزم شهید) 📚کتاب از جمکران تا حلب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به همکاران مداوم سفارش می‌کردند که با دانش آموزان ارتباط خوبی داشته باشیم😇، و حرف دل❤️ آنان را شنیده👂 و از مشکلاتشان گره گشایی کنیم. هر کاری از دستشان بر می‌آمد، بدون چون و چرا انجام می دادند. همیشه خندان بودند😄، انرژی مثبت منتشر می‌کردند. از برادرشان سعید آقا شنیدم که می‌گفت: داداش مجید، هر کاری که احساس می‌کرد می‌تواند انجام دهد، انجام می داد. عباس کاظمی (همکار شهید)
یکی از روزهایی که خیلی دلم برای داداش مجید تنـ❤️ـگ شده بود رفتم دیدنش. گفتم داداش: نمی شود نروی؟ آخر محمدحسن خیلی بی‌تابی می‌کند. مجید آقا جواب داد: آبجی! صدای «هل من ناصر ينصرني» امام حسین (ع) را دارم می‌شنوم، شاید دیگر آن صدا را نشنوم. برادرم سعید هم به او گفته بود به خاطر محمد‌حسن نرو. ایشان در پاسخ گفت: داداش جان من معلم هستم، باید به حرف های که سر کلاس به دانش آموزان زدم عمل کنم. و شما یقین داشته باشید بچه‌های من خدا دارند، میلیاردها سال است، ولی من و تو یک بار بندگی می‌کنیم. پس من باید به وظیفه‌ام عمل کنم و بچه‌هایم را به خداوند مهربان می‌سپارم. (خواهر شهید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دوره ی آموزشی، اولین شب آقا مجید نزد من آمد و گفت: از شما خواهشی دارم🙏🏻. شما نیمه شب ها هم با ما برنامه‌ای دارید؟! جواب دادم خیر، گفتن من باید نیمه شب ها خدمت بی‌بی فاطمه معصومه (س) برسم، نماز صبح می‌خوانم🤲 و برمی‌گردم. تعجب کردم😳 که ایشان چگونه می خواهد هر شب این مسیر را برود و برگردد. گفتم امکان ندارد. ایشان اصرار🙏🏻 کردند و من هم در نهایت گفتم: باشد، اما رازی باشد بین من و شما🤝. دوهفته‌ای هر شب، نیمه های شب می‌رفتند و بعد از نماز صبح برمی‌گشتند. (فرمانده پادگان خیبر )