#حرف_حساب
⚡روزۍ جنگ به وسیله👇🏻
توپ🎱
تانڪ⛓
بمب💣
اسلحه🔫
موشڪ🚀
و آتش🔥
بود.
⚡اما جنگ امروز به وسیله👇🏻
ماهواره📡
موبایل📱
رایانه💻
اینترنت🌍
و رسانه است.💻📡
⚡روزۍ هدف از جنگ حمله به👇🏻
جان🗣♥️
خاڪ 🌫
ناموس 🧕
آب 🌊
و وطن بود🇮🇷
⚡اما امروز حمله به👇🏻
اعتقاد🚫
مذهب📙
باور🌟
و ارزش هاست.💖
روزۍ شیوه جنگ، سخت بود.
اما امروز شیوه جنگ،نرم است.
اما دشمن همان دشمن است⛔
و ما نیز همان نسل آزاده ایم...✌️🏻
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#بســم_الله...
#️شهـادت ،
معـطل من و تو نمـےمـانـد...
تـو اگـر #سـربـاز_خـدا نشوے،
دیگرے مـےشود...
#شهادت را مـےدهنـد ،
اما به #اهل_درد نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از #شهدا افتخار نیست !
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، #بوی_شهدا_را_بدهد...
عـــطر بندگی خالص برای #خــدا...
#شهدایی_زیستنم_آرزوسـت...!
#شهدا_گاهی_نگاهی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔸 " در محضــر شهیـــــد" ...
دانیــال کہ دو برادر دیگرش قبــــل از او بـه شهــادت رسیدند، در نوشته هایش مےگوید:
« گنـاه هر چنـد ڪوچـک و جزئی باشد، برای غافــــل شدن ، عامـل ڪلی و بزرگـے است. هر چند گنـاه ڪوچک بہ نظرتــــان مے رسد، ولے آن را بزرگ شمـــــــارید.»
📚 مشهـد خیّــن ص 98
#شهید_دانیال_غرویـان
#شهید_غــــواص
#شهادت_شلمچه۱۳۶۵
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷شهیدی که بعد از ۱۰ سال، خون تازه از بدنش جاری شد🌷
شهید عبدالنبی یحیایی
"شهید عبدالنبی یحیایی" از شهدای شاخص استان بوشهر است که در سال 62 و عملیات والفجر 2 به شهادت رسید. پیکر مطهر وی نیز در شهر تنگ ارم شهرستان دشتستان به خاک سپرده شد.
خانواده شهید پس از گذشت 10 سال از تدفین، به دلیل نشست مزار و نیاز به تعمیر آن، ناچار به نبش قبر شدند که در این حین متوجه سالم بودن جسد مطهر شهید می شوند، به گونه ای که بر اساس شهادت حاضران، بدن شهید گرم و تازه بوده و خون نیز در آن جریان داشته است....
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔸🔷🔶عکس های ماندگار🔶🔷🔸
💠سبقت از فرمانده💠
سال ۶۳ و در سد دز چه روزهایی داشتیم، آن روزها در عملیات هایی که شرکت داشتیم، اکثراً به صورت آبی، خاکی بود، به همین خاطر هم بایستی بچه ها آموزش های خاصی را در درون آب می دیدند.
یکی از روز ها، ما را به سد دز منتقل کردند تا نحوه عبور از باتلاق، عبور از رودخانه و آب با حمل سلاح و تجهیزات و نحوه ی شلیک گلوله در داخل آب و غیره را آموزش ببینیم.
در این دوره ی آموزشی همیشه با انجام مسابقات مختلف، زمینه ی رقابت بین بچه ها ایجاد می شد، به طوری که هر رزمنده ای که در آب سریع تر حرکت می کرد برنده مسابقه بود.
در عکس، همه تلاش می کنند که سریع تر به مقصد برسند، اما من یادم هست که هیچ وقت بچه ها به خودشان اجازه نمی دادند تا از فرمانده دلیرمان، پیشی بگیرند، لذا همیشه چند قدم از او عقب تر حرکت می کردیم. آن روزها گذشت، اما فرمانده شهید حاج سید جوادی در کمال دلاورمردی و در ستیز با دشمنان به شهادت رسید و ما همچنان #از_غافله_عقب_ماندیم...
📚 مرتضی توکلی، خط سرخ
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
مداحی آنلاین - پایان حیات من و تو - پویانفر.mp3
3.31M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴پایان حیات من و تو ختم به خیر است
🌴این عاقبت دوستی حضرت زهراست
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
رفاقت با شهدا
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #قسمت_هفتم 7⃣ حاجی اما پاوه نبود، رفت
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
#نیمه_پنهان_ماه
#قسمت_نهم 9⃣
«اگه من اسير شم يا مجروح، شما خيلی آزار می بينيد، باز هم حاضريد با من ازدواج كنيد؟»
گفتم «من آرم سپاه رو خونی ميبينم. من به پای شهادت شما نشسته م.»
چه قدر ادعا داشتم آن روزها! چه قدر خودم را حزب اللهی تر از حاجی
ميدانستم! وقتی قرار شد قبل از عقد با هم صحبت كنیم او را قسم دادم،
گفتم: «زندگی من بايد همه چيزش برای خدا باشه. اگه لله ميخوايد با من ازدواج كنيد، صحبت كنيم.» اما حالا ميدانم، يعنی حس ميكنم كه اين ها نبود. عشق و عاشقی هم نبود؛ از حاجی تا همان
لحظه ی عقد خوشم نمی آمد، حتی بدم می آمد! يك جور توفيق بود يا رحمت، يك خوبی كه خدا خواست و به من رسيد؛ انگار سهم من باشد.
پدرم گفت «تو هر جا رفتی آبروی من رو بردی. حالا جوان مردم هر جا بره مردم ميگن جای حلقه برايش يك انگشتر عقيق صد و پنجاه توم تومنی خريده ند.» حاجی كه زنگ زد خانه مان بابا عذرخواهی كرد، گفت «شما بريد حلقه تهيه كنيد، ان شاءالله بعد با هم صحبت ميكنيم.» حاجی گفت «اين از سر من هم زياده. شما دعا كنيد توی زندگی مشترك با دخترتون بتونم حق همين رو ادا كنم.» به من ميگفت: «هر بار كه ميگفتی كفش نميخوام، لباس نميخوام، خدا رو شكر ميكردم. توی دلم ميگفتم اين همونه! همون كسی است كه دنبالش می گشتم.» آخر، حاجی دست من را موقع خريد باز گذاشته بود كه هرچه ميخواهم انتخاب كنم، اما من فقط يك حلقه ی هزار تومانی برداشتم.
هيچ مراسم خاصی نداشتيم. برای عقد كه ميرفتيم، يك جفت كفش ملی بندی پايم بود و
مقنعه ی مشكی سرم بود که خانم برادر حاجی از سرم برداشت و یک روسری کرم سرم کرد و گفت مشکی شگون نداره .حاجی هم با لباس سپاه آمد، البته لباس برادرش، چون به كهنگی لباس خودشان نبود، هر چند به قد او كمی بلند بود و حاجی پاچه های شلوار را برا آن كه اندازه شود،تا زده بود. اگر كسی ايشان را ميديد، فكر ميكرد اعزام است برای جبهه.
#ادامه دارد ....
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊