eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
‍ ‍ ✨ ماجرای رزمندگانی که با توسل به حضرت زهرا(س) از دست کوسه نجات پیدا کردند 🔻 اگه کوچکترین صدایی درمی‌اومد با تیر عراقی‌ها سوراخ سوراخ می‌شدیم و اگه کاری نمی‌کردیم با دندون‌های کوسه تیکه تیکه می‌شدیم👇 من بودم و شهید امیر فرهادیان‌فرد و شهید عباس رضایی. یک چیزی خورد به تنه‌ام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد». آروم گفتم: «امیر، کوسه!» گفت: هیس!... دارم می‌بینمش... دیدم داره ذکر می‌خونه. من هم شروع کردم. همین‌طور داشت حرکت می‌کرد. اگه کوچکترین صدایی در می‌اومد با تیر عراقی‌ها سوراخ سوراخ می‌شدیم و اگه کاری نمی‌کردیم با دندون‌های کوسه تیکه تیکه می‌شدیم. کوسه به ما پشت کرد و مقداری دور شد. خوشحال شدم. گفتم حتما گرسنه نیست. آروم گفتم: امیر... گفت: هیس!... شروع کرد به ذکر گفتن. کوسه دوباره به ما رو کرد، برگشت و نزدیک و نزدیک‌تر شد. امیر ذکر می‌گفت؛ من هم همین‌طور. نزدیک‌تر شد. با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی... کوسه شروع کرد دورمون چرخید. می‌گفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش می‌چرخه، بعد حمله می‌کنه و دیگه تمومه. دور اول دورمون زده بود. من اشهدم رو خونده بودم. چه سرعتی داشت. دور دوم رو که زد، با همه‌چیز و همه‌کس خداحافظی کردم: خانواده‌ام، بر و بچه‌های شناسایی، غواص‌ها و... نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچ‌وقت یادم نمی‌ره: - یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمک‌مون کن... کوسه داشت همین‌طور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. دیگه با ما فاصله‌ای نداشت. گفتم دست به اسلحه یا نارنجک ببرم. به خودم گفتم شاید یه نفرمون رو کوسه بزنه، دو نفر دیگه رو عراقیا بکشن. منصرف شدم. کوسه از کنارمون رد شد. اون طرف‌تر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید: - یا مادر... کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریه‌اش گرفت. باورمون نمی‌شد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. این‌قدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگه‌اس. بیشتر وقت‌ها غیبش می‌زد. پیداش که می‌کردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود. توی این مدت اگه امیر اسم حضرت فاطمه زهرا(س) رو می‌شنید، گریه امونش نمی‌داد. راوی: احمد شیخ حسینی منبع: کتاب آسمان زیر آب 🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
سبک‌زندگی‌شاد ۴.mp3
9.2M
۴ برای کار اقتصادی موفق برای همسرداری و فرزندپروری موفق برای دینداری موفق و اصلاً برای "انسان بودن" شادی لازمه!😊 این شادی رو از کجا میشه خرید؟ 💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
🌸| اعمال ماه : ●استغفار زیاد ●خواندن دعاهای مربوط به ماه ●صدمرتبه در طول ماه بگوید: استَغفرالله الَّذی لا إِلٰهَ إِلّا هو، وَحدَهُ لا شَریکَ لِهُ وَ أَتوبِ إِلَیه ●در طول ماه ۱۰۰۰ مرتبه ذکر لا إلٰهَ إلّا الله/ أستَغفر الله ذوالجَلالِ وَالإِکرام مِن جَمیعِ الذُّنوب وَ الأنام ●هر روز ۷۰ مرتبه أَستَغفِرُاللهَ رَبّی وَ أَتوبُ إِلیه بعد از نماز صبح و عصر و پس از اتمام بگوید: أللّٰهُمَّ اغْفِرْ لی وَ تُب عَلَیَّ ●سه روز متوالی روزه داشتن (پنجشنبه، جمعه و شنبه) ●در یک روز جمعه از این ماه ، قرائت ۱۰۰ مرتبه سوره توحید ●هر شب دو رکعت نماز ماه رجب؛ بدین ترتیب: در هر رکعت یک حمد، سه بار کافرون، یک توحید و دعای کوتاه بعد نماز، در مفاتیح ●صدقه ●زیارت امام حسین علیه‌السلام 🌱 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
/روایت فرمانده گمنام ایرانی که ۱۰۰ رزمنده مقاومت را نجات داد محمد اسلامی در گفتگو با تسنیم : 🔹حسین فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی حسین. 🔹چند باری اطلاع می‌دهند که قرار است حمله‌ای بشود. 🔹نزدیک صبح حدود 5 صبح یک ماشین انتحاری وارد پایگاه می‌شود و خودش را منفجر می‌کند 🔹در همان انفجار اول شهید حججی مجروح می‌شود. حسین با توجه به سابقه فرماندهی‌اش و تجربه‌ای که داشت، همه را از چادر خارج می‌کند. 🔹 بچه‌ها فکر می‌کنند که محسن حججی شهید شده است 🔹چادرها آتش گرفته بود، همه فرار می‌کنند/ حسین به اندازه دو خاکریز نیروهایش را عقب می‌آورد. 🔹در این منطقه 130 نیروی مجاهد عراقی بودند که حدود 87 نفر را حسین زنده نجات می‌دهد. 🔹کالیبر 23 در شعاع 2500 متر منفجر می‌شود. چون ضد هوایی است در آن شرایط حسین صاف و راست قامت ایستاده و با کلاشش طوری قدم می‌زند که انگار در تهران قدم می‌زند. تیرها از بغل سر حسین رد می‌شود و او فرماندهی می‌کند. 🔹 بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد می‌شود. با انفجار دوم محسن حججی به هوش می‌آید و از آن حالت بی‌هوشی که نیروها فکر کرده بودند شهید شده بیرون می‌آید و محسن را اسیر می‌کنند. 🔹 نزدیک 4 ساعت درگیری ادامه داشت 🔹 یک نارنجکی پرت می‌شود و ترکش کوچکی به حسین می‌خورد و او مجروح می‌شود. 🔹 هیچ وسیله امدادی نبوده که به داد حسین برسند، خونریزی شدیدی پیدا می‌کند اما حسین در همان شرایط خونریزی هم فرماندهیمی‌کرد 🔹حسین چند باری از حال می‌رود و باز به هوش می‌آید . لحظات آخر که به هوش می‌آید همه مستأصل هستند که حسین چه کار کنیم؟ حسین می گوید: «صبح شده و آفتاب زده است. این‌ها می‌روند. نگران نباشید.» و واقعا خیلیییییی زود داعشی‌ها می‌روند.از همان مجروحیت و خونریزی حسین هم به شهادت رسید 🔹اگر حسین نبود قاطعانه می‌گویم تمام 130 نفر شهید می‌شدند و 13 ایرانی دیگر را سر می‌بریدند. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🕊🦋🕊🦋🕊🦋 نامه ای از همسر شهیدِ اربا اربا روح_الله_قربانی به همسر شهیدِ بی‌سر محسن_حججی : سلام بر خواهرِ هم دردم؛ شهادتِ عزیزت داغِ شهیدم را زنده کرد. داغِ شهیدم که هیچ، هنوز ۴۰ روز مانده به محرم داغِ حسینِ فاطمه(س) را هم زنده کرد. شهیدِ بی‌سرِ تو مرا به یاد تکه تکه های شهیدم انداخت. آخر عزیز من هم به عشق اربابش چنان اربا اربا شد که تکه هایی از بدنش را در همان سوریه جا گذاشت. خواهرم؛ ایستادگی و صلابت تو کمتر از صلابت غرش چشمان شهیدت نبود. آنجایی که خود خبر شهادت عزیزت را منتشر کردی و محکم ایستادی و گفتی هرگز اجازه نخواهم داد اشک هایم قاتلِ محسنم را شاد کند. اگر دنیا به صلابت چشمان همسرت هنگام اسارت افتخار می کند، من بیشتر از آن به ایستادگی تو افتخار می‌کنم. که تو امروز جهاد مردت را کامل کردی... خوش حالم که همجنس تو و هم درد تو هستم و خدا را شاکرم که بهم توانایی داد تا از بهترین هستی زندگی ام بگذرم. حال من بیش از همه تو را می‌فهمم. خواهرم، ای یادآور صبر زینب(س) مقام رفیع ات را به تو و همسر پاک تو تبریک می‌گویم. ان شاالله به حق خون به ناحق ریخته شده ی همسرانمان، ظهور مهدی فاطمه(س) تعجیل شود... دعا گویت هستم،دعایم کن... یا زهرا(س) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🥫ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ... 🌹"شهید حسین خرازی" ‌ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیـدی که در قبر چشمانش را بـاز کـرد ! 😰 ‌ هنـگامى که خواستند پسـرم را به خاك بسپـارنـد احساس کردم زمـان وداع آخــر با فرزند دلبنــدم فـرا رسيـده است. خيلى دلم شكست چـون مى‌دیـدم مدتهاست او را با چشــم بـاز ندیـده ام. من که بالاى قبـر ایستـاده بودم، گفتـم: یا اباعبـداالله عليه‌السلام من در این مصيبـت فرزنـدم گریـه و زارى و شيـون نمى‌کنــم تو هم در کربـلا به بالين فرزندت على اکبـرعلیه‌السلام رفتى و مى دانـی که چه حالى دارم و چه اشتيـاقى دارم که یكبـار دیـگر روى فرزنــدم را ببينــم و به چشمـان او نـگاه کنم. بعد عرض کـردم خدایـا از تو مى خواهم عنایتـى کنی تا فرزنــدم چشمانش را باز کنــد تا من ماننــد دوران حياتش یـك بار دیـگر براى آخریــن بـار به چشمانش نـگاه کنـم. در همان لحظـه مشاهـده کــردم چشمان فرزنــدم به مدت چند ثانيـه بـاز شـد و به من نـگاه کرد و بعد هم چشمـان خود را بست. ‌ ‌ راوی : شهید پاسدار حاج على اکبر صادقى ‌ ‌ محل دفن پیـکر مطهــر: بهشت زهرا‌ سلام‌الله‌علیـها قطعه ٢٩، ردیـف دوم ‌ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊