eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
679 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
jameyekabireh_aali_4.mp3
13.24M
زیارت جامعه کبیره استاد عالی🎤 چهارم ✨ @baShoohada
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
💢 یکی از روحانیون تعریف می کرد: در زمان جنگ شخصی از دوستانم از بس به امام زمان عجل الله تعالی فرجه علاقه داشت به من وصیت کرد: ⚠ «اگر من شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو در رابطه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه🌺 سخنرانی کنی». روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است. آیا من می توانم در او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند. در مجلس سخنرانی کردم، بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: ✨یا بن الحسن؛ یا بیا و یک نظر به من کن یا بیا و مرا در کفن کن وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. 🔸 وقتی آرام شد گفت: من هستم، دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود. و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی. 🔹وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را و کنم. 🌸وقتی به خودم آمدم به برگشتم ولی آن آقا را ندیدم. آن شهید غسل داده شده بود و فضای غسالخانه را عطر دل انگیزی فرا گرفته بود. 🌸 از دیشب ذهنم درگیر بود که آن آقا که بود؟ ✨یا بن الحسن یا بیا و یک نظر به من کن یا بیا و مرا در کفن کن [📚منبع: کتاب میر مهر، حجت السلام پور آقایی] 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
خاطره ✍ سال ۶۱ خط اول پاسگاه زید بودیم ، من پاسبخش و خدا بیامرز حاجی محمدی فرد اهل چاهورز نگهبان بود ، هر شب که برا سرکشی به سنگرش میرفتم ، سرش از فضای بالای سنگر پیدا بود ، اون شب ندیدمش .😳 ابتدا از ترس اینکه عراقیا خفه اش کردند ترسیدم نزدیکش بشم اما آرام آرام بالای سنگرش رفتم . دیدم بصورت دمر تو سنگر خوابیده ، ترسم بیشتر شد ، کم کم با دست به پشت دوشش اشاره ای کردم. یکباره بلند شد ، ابتدا خیلی ترسیدم ، با صدای بلند سرش داد زدم : حاجی زشته یک گردان به امید نگهبانی تو خوابیدند تو گرفتی تو سنگر خوابیدی ؟ میدونی چه جواب داد ، گفت: قادری ، من شب کورم ، شب نمیبینم ، گوشام گذاشتم زمین صدای پاشون بشنوم .😄 روحش شاد . خدایش بیامرزد خاطره سرهنگ پاسدار کربلائی احمد قادری خاطره✍ جلسه داشتیم ، ۲۸ تا مهمون داشتیم ، به سرباز گفتم برو کیک و آب میوه بیار پذیرائی کن . برگشت به همه کیک و آب میوه داد جز من ، گفتم : چرا از من پذیرایی نشد ؟ گفت : شمردم ؛ با شما ۲۸ نفر بودید 😳 گفتم: این لیست دست من ۲۸ نفر ، با من ۲۹ نفر ، برو دو باره بشمار . رفت و اومد گفت: نه با شما ۲۸ نفر هستید گفتم : شما چطور شمردید گفت : روم نشد برم داخل مهمونا رو بشمارم ، من کفشها رو شمردم ، ۲۸ جفت بود 😔 دیدم دو تا از بچه ها جانباز بودند ، هر کدام یک پا داشتند 😄😄😄😄😄😄 خاطره ✍ سال ۶۱ خط اول پاسگاه زید بودیم ، من پاسبخش و خدا بیامرز حاجی محمدی فرد اهل چاهورز نگهبان بود ، هر شب که برا سرکشی به سنگرش میرفتم ، سرش از فضای بالای سنگر پیدا بود ، اون شب ندیدمش .😳 ابتدا از ترس اینکه عراقیا خفه اش کردند ترسیدم نزدیکش بشم اما آرام آرام بالای سنگرش رفتم . دیدم بصورت دمر تو سنگر خوابیده ، ترسم بیشتر شد ، کم کم با دست به پشت دوشش اشاره ای کردم. یکباره بلند شد ، ابتدا خیلی ترسیدم ، با صدای بلند سرش داد زدم : حاجی زشته یک گردان به امید نگهبانی تو خوابیدند تو گرفتی تو سنگر خوابیدی ؟ میدونی چه جواب داد ، گفت: قادری ، من شب کورم ، شب نمیبینم ، گوشام گذاشتم زمین صدای پاشون بشنوم .😄 روحش شاد . خدایش بیامرزد احمد قادری 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد حسین هست🥰✋ *طعم شهادت با زبان روزه*🕊️ *شهید محمد حسین عطرے*🌹 تاریخ تولد: ۸ / ۵ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۱۴ / ۳ / ۱۳۹۲ محل تولد: رشت / گیلان محل شهادت: سوریه 🌹مادرش← *زمان تولد به دلیل مشکلی قرار بود محمدحسین سقط شود،🥀اما خواب دیدم که در دسته عزاداری اباعبدالله (ع) هستم*🏴 و او را در آغوش دارم🌷 به لطف خدا ایشان سالم به دنیا آمد🍃 و به برکت این خواب اسمش را محمدحسین گذاشتیم💫همسرش← *او روزه و نمازهایی که حتی بر او واجب نبود را به جا میاورد💛 در ماه رجب و شعبان علاوه بر ماه رمضان روزه میگرفت💛 او در اردیبهشت ماه از همه خداحافظی کرد🍂حلالیت گرفت و رفت*🕊️همرزم← چهلمین روز از ماموریت خود در سوریه را سپری میکرد🍂 *تماسی با فرماندهی گرفته میشود که مهمانی از ایران عازم سوریه است*✨ و باید مسئول راننده به فرودگاه رفته تا مهمان را همراه خود به جمع مدافعان حرم بیاورد💫 *مسئول این کار در آن روز مسئولیت دیگری بر عهده داشتند☑️ شهید عطری خود قبول میکند تا به فرودگاه برود*🌷 در مسیر بازگشت از فرودگاه🚖 *تکفیری ها خودروی شهید را مورد اثابت خمپاره قرار میدهند💥🥀و او در اثر اثابت ترکش به دو پایش🍂 هر دو پای او قطع میشود🥀و در اثر خونریزی زیاد🥀🩸با دهان روزه و تشنه لب🥀🖤 به دیدار اربابش میرود*🕊️🕋 *شهید محمد حسین عطری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
📝 ‍ ‍ ‍ ✍️در زمين كشاورزے نزديك روستا مشغول ڪار بوديم. مےخواستيم هر چہ زودتر ڪار تمام شود تا برگرديم به خانہ كه ناگهان حمزه دست از كار ڪشيد و بہ طرف شير آب رفت. با تعجب بہ او گفتم: ڪجا مےروي؟ گفت: مگر صداے را نمےشنوي؟ وقت نماز است. گفتم: بيا ڪار را تمام كنيم، بعد مے رويم مے خوانيم. با حالت عجيبے به من گفت: چطور اين قدر به نفْسِ خودت اهميت مےدهي، اما به خداي خودت نہ؟وبعد رفت تا نماز را در وقت بہ جا آورد 💐 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
خاطرات شهدا 💠«عقب ماند و زود رسید»💠 حین عملیات ،دشمن متوجه ما شدوبا دوشکا مارا به رگبار بست یک پای مجید در اثراصابت گلوله قطع شدوقرار شد هرطور شده‌خود رابه عقب ‌برساند و ما به‌ پیشروی خود ادامه‌ دهیم.وقتی ‌همان موقع برگشتیم دیدیم پای دیگر اوقطع‌شده و خون ‌زیادی ‌از او رفته ‌و در آستانه شهادت است وقتی‌کنارش‌ رسیدم‌وسر او را از زمین بلند کردم تنها کلمه ای که با ضعف از او شنیدم ذکر«»بود... شهدایی 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰