eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷آموزش خمپاره انداز بود و تفاوت آنها با یکدیگر، اینکه بعضی صدا و سوت ندارند و ناغافل می‌آیند و چطور می‌شود از ترکش آنها در امان بود. مسئول آموزش می‌گفت: گاهی آدم زمانی به خودش می‌آید که دیگر خیلی دیر است. 🌷....خمپاره درست بالا سرت است، حتی فرصت اینکه بنشینی نداری. صحبت که به اینجا رسید، کسی از میان جمع برخاست و گفت: در چنین شرایطی واقعاً چه می‌شود کرد؟ گفت: هیچی. اینکه زرنگی کنی و آن را روی هوا بگیری و نگذاری بیفتد روی زمین و منفجر بشود!   📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها)، نوشته سید مهدی فهیمی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋ *فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله*🕊️ *شهید رزاق(رضا) چراغی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۶۲ محل تولد: ساوه محل شهادت: فکه *🌹برادرش← به پدر گفته بود نذر کن روزی که پیکر من می‌آید، روزه بگیری!💛بر حسب تصادف روزی که پیکرش را در بهشت زهرا(س) دفن کردیم🍂روز اوّل ماه رجب بود🌙 هم پدر و هم مادرم روزه بودند.💛شهید همت ← آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید🌙اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز📿دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساک‌اش داشت، از آن درآورد و پوشید🍃با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟⁉️ با لب‌هایی خندان به من گفت: با اجازه‌ی شما، می‌خوام برم خط مقدّم🍂گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین‌جا بیشتر به شما نیاز داریم🍂ناراحت شد🥀 به من گفت: حاجی‌جان، می‌خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم🥀الآن اون‌جا، بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستند🥀او به خط رفت🕊️ وضعیت بچه ها وخیم شده بود💥🥀گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی🥀مدام می‌گفتم: رضا، رضا، همّت📞رضا، رضا، همّت! 📞ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت📞حاجی‌جان، دیگر رضا را صدا نزنید🥀رضا رفت موقعیت کربلا🕊️ در اثر اصابت ترکش خمپاره🥀💥شهید شده بود*🕊️🕋 *شهید رزاق(رضا) چراغی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای فرج هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند. ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند. هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند. علی به امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم". ـــــــــــــــــــــــ خاطره ای از شهید علی صیاد شیرازی /عاشق ترین صیاد،ص53-54 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷آتش دوشکای دشمن به سوی ما که در کانال گیر افتاده بودیم، تمامی نداشت. حاج علی فردپور آر.پی‏.جی به دست از کنارم گذشت. صفا و اخلاصش زبان‏‌زد بود. خطاب به همه فریاد می‏‌زد: «ناراحت نباشید، الآن خاموش می‏‌شود.» و همین جملات روحیه‏‌ی قابل توجهی به نیروها می‏‌بخشید. 🌷شب قبل با او صحبت کرده بودم. وقتی همه در حال آماده کردن تجهیزات بودیم، از او پرسیدم: «به نظر شما من شهید می‏‌شوم؟» گفت: «نمی‏‌دانم، هر کس خودش بهتر می‏‌داند چه‌کاره است!» این جواب برایم جالب بود. راست می‏‌گفت، مثل روز برایم روشن بود که مال این حرف‏ها نیستم! در حالی که هر که مرا می‏‌دید فکر می‏‌کرد شهید خواهم شد و تقاضای شفاعت می‏‌کرد. 🌷حاج علی فردپور از تپه سرازیر شد تا سنگر دوشکا را از نزدیک مورد هدف قرار دهد. سنگر بتونی بود و در زاویه‏‌ای قرار داشت که انهدامش بسیار سخت شده بود و اگر این سنگر منهدم نمی‏‌شد، مجبور به بازگشت بودیم و عملیات «عاشورا ۲» به یک عملیات ایذایی محدود تبدیل می‏‌شد. 🌷حاج علی فردپور به نزدیکی سنگر دوشکا رسید، موشک‏هایش را شلیک کرد و دیگر از او خبری نشد. هوا که روشن شد، پیکر مطهر حاج علی، در نزدیکی سنگر دوشکای دشمن، در حالی که رو به آسمان لبخند می‏‌زد، دیده می‏‌شد. ....پس از تحمل یک تشنگی طاقت فرسا، به مواضع شب قبل بازگشتیم و پیکر شهید حاج علی فردپور تا سال‏ها در شهادتگاهش ماند. 🌹خاطره ای به یاد شهید حاج علی فردپور 🥀🥀🥀🥀 🕊 @bShoohada 🕊