eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم.  همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️. راوی:همسر شهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 🌹 🔸 . آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و می گفت:«حجب و حیای و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود» ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد دادند،به من گفتند: «من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت، ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ و سال ۸۳ کردیم.بعد از مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد. . مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد. مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم. نسبت به دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. مثلاً وقتی مهمانی سرزده می رسید کمک می کرد. . . شرط مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز کردیم و من خواستم به بروم و  شوم حق نداری جلوی من را بگیری. قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم که روی سنگ مزار نوشته شده بود «» این خواب را  برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر نمی کردم که او به  نرسد. : 1358/6/17 . : صبح چهارشنبه 1390/10/21 بر اثر انفجار یك بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان كتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استكبار. 🥀🕊 @baShoohada 🕊