رفاقت باشهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
هموار نگران تربیت فرزندان بودم و تلاش کردم محمدرضا را به بهترین شکل تربیت کنم؛ دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد به او میگفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشور، چون بچه بود، باور میکرد و دهانش را میشست یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست اما وقتی دوم آن فحش را تکرار کرد تشر زدم که دهانت را خوب نشستهای. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کفآلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده.
رفاقت باشهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#آخرین مکالمه
این شهید بلندمرتبه بارها و بارها حرف از رفتن و به شهدا پیوستن را زمزمه میکرد و با من به دفعات در این مورد درد و دل میکرد و میگفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن. اینبار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه. ذرهای ناخالصی وجود ندارد. این را که شنیدم گفتم: پس شهید میشوی. آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغهایش میآمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکهتکه شود. از این خواستهاش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمیآید!
رفاقت باشهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#روایت آخر؛
راهی که از همان ابتدا معلوم شد
شهادت در فرهنگ خانوادگی ما وجود داشت و برایمان غریبه نبود. وقتی دو برادرم شهید شدند، پدرم خیلی محکم و صبور بود. یادم میآید وقتی محمدرضا پنج سال داشت به خانه پدریام رفته بودیم. مشغول کار بودیم که یکباره پنجره آهنی از لولا خارج شد و افتاد روی سر محمدرضا که زیر پنجره نشسته بود. جمجمهاش شکسته بود. وقتی خودم را به محمدرضا رساندم، از سرخی خونی که در آن غوطهور شده بود، شوکه شدم و ناخودآگاه گفتم: چقدر خون تو قرمز است! مثل خون شهید میماند! همان موقع پدرم هم که آنجا بود رو به محمدرضا کرد و گفت: محمدرضا، تو نباید به مرگ عادی بمیری. تو هم باید شهید شوی.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید محمدرضا دهقانامیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر بود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانستههایش حرفها و خاطراتی بود که از دیگران شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانوادهای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهلبیت و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمیتوانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سناش کم بود اما دفاع از حرم اهلبیت(ع) را دفاع از ناموس خود میدانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و پس از ماهها انتظار سرانجام بهعنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد. حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهلبیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه در حالیکه تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید. شهید ۲۰ساله مدافع حرم چند سالی بود که همراه با خانوادهاش در منطقه ما ساکن بودند. همین چند روز پیش بود که پیکر پاکش برای وداع آخر روی دست اهالی منطقه تا آرامگاه همیشگیاش بدرقه شد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#پست_ویژه
بسم رب الشهداءوالصدیقین
#شب_جمعه ی دیگری رسید...
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
وصال یارچرااینهمه طولانی شد😔
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداالله یاد می کنند...❤️
سلام برشهیدان خدایی...
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
هرچقدر می تونی صلوات هدیه کن...
حداقل۳مرتبه...
#قرار_دلتنگی#حاج_قاسم
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊